ان شاء الله
از امشب
مرحلهی توزیع این هدایا
شروع میشه. ☺️
لطفاً برامون دعا کنید.
ان شاء الله خداوند به اخلاص همهی دستاندرکاران عنایت کنه و کار اثرگذار و مفیدی بشه. ☺️
از همهی عزیزانی که به هر شکل همراهی کردن،
سپاسگزاریم.
🌷🌷🌷🌷🌷
.
ان شاء الله از روند اهدای هدایا،
گزارش تصویری و ویدئویی هم خدمتتون خواهیم داد.
راستی
هرکس میتونه
همین طرح رو توی شهرش اجرا کنه.
هرکس به تناسب توانش.
حتی شده ده بیست تا هدیه بگیرید و به دخترهای نوجوون با حجاب بدید و ازشون تشکر کنید.
منگنهچی
🌸 الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ
نکتهی آخر:
کمک خوبی رسید
و ما تقریباً نصف بودجهای که فراهم شد هزینه کردیم.
بنابراین
این مرحله که انجام بشه،
باز هم ان شاء الله تهیه و اهدای هدیه به دختران نوجوان محجبه رو خواهیم داشت.
پس
اگه دوست دارید مشارکت داشته باشید،
هنوز هم فرصت هست که از قافلهی کار خیر جا نمونید. ☺️
منگنهچی
6037697527909425
شماره کارت رو جداگانه هم گذاشتم که کپی کردنش راحت باشه. ☺️
در پناه حضرت حق باشید
🌼🌿
جملههای زیبا
مناسب اهدا به نوجوونهای محجبه.
پرینت رنگی بگیرید ، به یه هدیهی کوچولو آویزون کنید یا بچسبونید،
بدید به دخترهای نوجوونی که #حجاب دارن.
باید این بچهها رو تشویق کرد که دلشون گرم بشه توی این روزهای سخت.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#گروه_فرهنگی_تبار
🌼🌿 @mangenechi
منگنهچی
اینا 👆
همون جملههاییه که ما با دست نوشتیم و زدیم روی هدیهها
گفتیم شاید برای شما نوشتنش سخت باشه.
این شکلی آماده کردیم که پرینت رنگی بگیرید و استفاده کنید.
باید همه قیام کنیم برای یاری دین خدا.
برای پشتیبانی و حمایت از ارزشها.
نشستن و دست روی دست گذاشتن، خطاست
و یه جرم و گناه بزرگه.
هر کس در حد توانش بیاد توی میدون.
یا علی
@mangenechi
حضرت عشق❤️
برانداز فقط خودت!
با یه نوار کاست و چند برگه کاغذ کاری کردی که
۴۴ ساله تمام دنیا با تمام ابزارها و مزدورانشون برای از بین بردنش هیچ غلطی نمیتونن بکنن.
دوستت داريم❤️
#عاشقانه
@mangenechi
💠 این روایت واقعی و بیواسطه است.
💥من آنجا بودم. توی بازار تهران نزدیک مترو امام خمینی. نیمه آبان ۱۴۰۱ بود و هوا کمی سرد شده بود. از حال و هوای این روزهای شهر دلم گرفته بود. از صحنههای غریبی که این روزها دست به دست میشد و قصهی کربلا را برایم تداعی میکرد.
همینطور که غرق در حال خودم بودم سرم را بالا آوردم. مرد فاصله زیادی با من نداشت. عمامه ی سفیدی بر سر داشت و عبایی قهوهای بر دوش و عصا زنان جلوتر از من راه میرفت. نمیدانم چطور جرات کرده بود در این اوضاع و احوال با لباس روحانیت که امروز چون دیروز و فردا خار چشم بیگانگان است، از خانه بیرون بیاید. در همین فکرها بودم که ناگهان پسر جوانی به او نزدیک شد. دستش را به سمت عمامه آن مرد روحانی برد. همه چیز در چند ثانیه اتفاق افتاد. مرد روحانی فهمید و قبل از آنکه پسر کاری کند و جسارتی به لباس پیامبر بکند، برگشت و عمامه خود را از سر برداشت و به او داد و گفت: اگر این را میخواهی و دردت این است بیا این برای تو. اما مطمئن باش که تو اشتباه میکنی ،ان تبلیغاتی که نسبت به ما کرده اند اگر درست بود من امروز اینقدر راحت و عادی کنار تو در خیابان بدون محافظ راه نمی رفتم . پسر جان خوب چشمانت را باز کن و گول بیگانه ها را نخور.
پسر جوان که به شدت جا خورده و دست و پایش را گم کرده بود. انگار توقع چنین برخوردی را از آن مرد روحانی نداشت. گویا تمام معادلات و ذهنیتش درباره روحانیت به هم خورده بود.
آن مرد روحانی عمامه را بر سر گذاشت و سر جوان را در میان دستهایش گرفت و بوسید. جوان گول خورده حالا به خودش آمده بود و شرمندگی از نگاهش میبارید. خم شد و دست آن روحانی را در کمال شرمندگی بوسید.
هوا سرد بود اما من دلگرم شده بودم. در دلم حسرت خوردم که ای کاش از این صحنه فیلم میگرفتم. دلم میخواست تمام شهر را جمع کنم و قصهی امروز را برایشان روایت کنم.
@rahtousheh1
@mangenechi