°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و دوم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
***
برنامهی سنگین درسی اعظم شروع شد. از مدرسه که میرسید، فقط بهاندازهی هشت رکعت نمازِ جنگی و یک وعده ناهارِ فوریِ نصفه جویده و باعجله قورت داده وقت داشت! لباس عوض کردن هم بیمعنی بود. فوری مینشست توی ماشین باباجان و از 17 شهریور میرفت تا پیروزی و تا مرکز آموزشی پژواک.
درسهای سنگین و سخت، آزمونهای پیدرپی، اساتید سختگیر و جدی، معلمهایی که توقعات و انتظاراتشان از اعظم اکبری را رویهم چیده بودند و تا سقف کلاس چسبانده بودند. و اعظم نوجوان ریزنقش زبر و زرنگی که عزمش را جزم کرده بود از پس تمام اینها بربیاید.
***
بالاخره روز کنکور رسید. تیرماه سال 1367. اعظم از بعد نماز صبح، تعقیبات طولانی و مفصلی را شروع کرد و دعاهای سنگین و ذکرهای متعدد، به امید قبولی و رتبهی خوب. برای صبحانه که پایین آمد، بابا داشت آماده میشد که برود سرکار. حس کرد فضا کمی غیرعادی است. نگاهش بین بابا و مامان جابهجا شد. نفهمید چرا یک کپه اضطراب، ناگهانی هوار شد روی دلش. ساکت و مضطرب، مثل گنجشکی که پرواز بلد نیست و دستی برای برداشتنش از توی لانه جلو میآید، بابا را نگاه کرد.
بابا همانطور که سرش پایین بود و داشت دکمههای پیراهنش را میبست، گفت: اعظم بابا! داشتم به مادرت میگفتم، حالا که اومدی، به خودتم میگم: من دلم راضی نیست به دانشگاه رفتنت.
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
.
تقدیم به دوستانی که گله کردن از منتشر نشدن داستان 👆👆
یهویی سه قسمت گذاشتم که از دلشون دربیاد 😅
.
دوستانی که هنوز نخوندن،
با استفاده از هشتگ
#بهشت_جیپیاس_ندارد
برن از قسمت اول بخونن بیان جلو ☺️
.
منگنهچی
. دوستانی که هنوز نخوندن، با استفاده از هشتگ #بهشت_جیپیاس_ندارد برن از قسمت اول بخونن بیان جل
.
اگه
حرفی
نظری
پیشنهادی
چیزی
هم دارید
بهم بگید
@nsm1318
منگنهچی
. اگه حرفی نظری پیشنهادی چیزی هم دارید بهم بگید @nsm1318
.
مثلاً
اینکه
هر شب یه قسمت بذارم کافیه؟
یا بیشتر بذارم؟
یا اصلا نمیخواید ادامه بدم و تا همین جا کافیه؟
یا...؟
هر نظری دارید بفرمایید.
.
منگنهچی
. مثلاً اینکه هر شب یه قسمت بذارم کافیه؟ یا بیشتر بذارم؟ یا اصلا نمیخواید ادامه بدم و تا همین جا
.
گفتن شبی دو قسمت بذارم.
نظر شما چیه؟
.
🌟🌿
طبیب جانم!
تن رنجورم تاب این همه بیماری روح را ندارد!
روانم را از چنگال این ویروسهای خطرناک نجات ده
تا بال بگشایم به بلندای بندگی
و سرافراز شوم در پیشگاه تو
ای خوبترین!
🌟🌿
#مناجات_شبانه #شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
╔═.🌟🌿.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌟🌿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅◈🔅◈┅┄
انتظار همیشه شیرین نیست؛ اما وقتی پای «تو» در میان باشد، ...
تویی که قرار بیقرارهایی.
امید ناامیدان و شادی بخش پرغصهها و شفابخش دردها.
تویی که از طراوتت، خورشید وام میگیرد و از لبخندت، دنیا روشن میشود.
آری، برای چون «تویی»، انتظار زیباست؛ حتی اگر مثل حالا هزار سال طول بکشد.
فقط خدا کند تو که بیایی، باشیم و عاشقی را از سر بگیریم.
┄┅◈🔅◈┅┄
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
╔═🔅◈═════╗
@mangenechi
╚═════🔅◈═╝
🌼🌿
صبحگاه جمعهها،
آفتاب یاد تو ز «ندبه»ها طلوع میکند.
ای تو معنی امید و آرزو!
ای برای انتظار عاشقانه، آبرو!
عشقهای پاک،
در میان خندهها و گریههای عاشقان،
پیش عصمت الهیات،
خضوع میکند.
✍ جواد محدثی
#جمعههای_انتظار #شعر
@mangenechi
منگنهچی
. تقدیم به دوستانی که گله کردن از منتشر نشدن داستان 👆👆 یهویی سه قسمت گذاشتم که از دلشون دربیاد 😅
.
از این پیام به بعد
دربارهی داستان #بهشت_جیپیاس_ندارد
صحبت و نظرخواهی کردم
ممنون میشم شما هم نظرتون رو بگید 🌷
❌ وقتی به شاهچراغ حمله شد، گفتند: ❗️جای گشت ارشاد، امنیت مردم رو تامین کنید.
▪︎ولی وقتی تروریستها را دستگیر کردند، هشتگ نه به اعدام راه انداختند.
◾️ اسرائیل، نطنز و اصفهان را زد و شهیدان شهریاری و احمدی روشن را ترور کرد، گفتند: دیدید روسیه اس۳۰۰ نداد.
▪︎ غزه اسرائیل را با طوفان الاقصی زد، نوشتند: خون رو با خون جواب نمیدن.
▪️ طالبان، پنجشیر را تصرف کرد: غوغا راه انداختند که : حکومت، حاضر به دفاع از مظلومان افغانی نیست!
اما از مظلومین فلسطین که دفاع شد، گفتند: نه غزه، نه لبنان!
تحریم که شدیم، تحلیل کردند که : به خاطر دشمنی تان با آمریکا است.
◾️ اما وقتی امریکا از برجام خارج شد: نوشتند :به خاطر حمله شما به سفارت عربستان بود!
▪︎رییسی بدون برجام، تحریم را بی اثر کرد، گفتند: پولش رو که نمیتونید بیارید چه فایده!
▪︎ پولها که آزاد شد، گفتند: همه رو دادید فلسطین!
▪︎ یه همت دانشمندان جوانمان واکسن ساختیم. توییت زدند که :آب مقطره.
▪︎ واکسن را با پیگیری آقای رئیسی وارد کردیم، نوشتند: چینیه به درد نمیخوره!
▪️ با عربستان جنگ دیپلماتیک داشتیم، فریاد زدند: دیپلماسی بلد نیستید.
▪︎با عربستان ارتباط برقرار کردیم، ناگهان گفتند: چی شد از شعارهای انقلاب عقب نشینی کردید؟!
▪︎هیاتها رونق گرفت، نوشتند: عزا بسه مردم نیاز به شادی دارند.
▪︎جشن شادی چند کیلومتری غدیر برگزار شد، گفتند: امارات ماهواره فرستاده هوا شما ایستگاه صلواتی می زنید.
▪️ماهواره فرستادیم هوا، ناجوانمردانه گفتند: وقتی مردم تو اجاره خونه ماندهاند، ماهواره چه فایده داره!
▪︎با چین قرارداد ساخت مسکن و با روسیه قرارداد همکاری بلند مدت نوشتیم، تحلیل نوشتند که:کشور رو فروختید به چین و روسیه.
▪︎روسیه اسلحه از ما خرید: گفتند در جنگ اوکراین دخالت کردید!
▪︎اعلام بی طرفی کردیم: گفتند از اسرائیل ترسیدید.
▪︎اسرائیل رو بزنیم: مقصر مائیم،چون چوب کردیم لانه زنبور.
▪️نزنیم میگن: ایران ترسید.
▪️خلاصه ما هر کاری بکنیم یا نکنیم، زیر سؤالیم. چون نوکران کدخدا شبانه روز مشغول کارند!!
.
🇵🇸🇮🇷پهپادهای ایرانی که میتوانیم از آنها بر علیه رژیم اشغالگر قدس استفاده کنیم.
@mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزهداران ۵۰۰ میلیارد تومن زکات فطریه پرداخت کردن که خرج فقرا میشه و اونایی که همیشه میگن بجای حج و نذری دادن و اربعین رفتن، به فقرا کمک کنین،
الان دارن تو سواحل دبی و آنتالیا ...!
هدایت شده از طنز سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ این درست تره 👍🏻👌🏻
🆔@Tanzsiysii
🌼🍃
یه اتفاق خوب افتاده 😃
ناشر کتاب #بهشت_جیپیاس_ندارد
به مدت محدود
تعداد معدودی از این کتاب رو
با تخفیف ویژه گذاشته برای فروش 😃😃
اگه دوست دارید زندگی #سردار_شهید_عباس_عاصمی و خاطرات همسر و نزدیکان ایشون رو با قلم داستانی و جذاب بخونید،
بزنید روی این لینک 👇👇 و تا کتابها و مهلت تخفیف تموم نشده،
از فرصت استفاده کنید. ☺️
https://eshop.jz.ac.ir/index.php?id_product=840&controller=product
برای ما هم دعا کنید. ☺️
@mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و سوم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
این چندروزه هر جا حرف اینو زدم که دخترم میخواد بره دانشگاه، گفتن اگه دین و ایمون دخترت برات مهمه، نفرست بره. همه میگن جوّ دانشگاه خیلی خرابه. دختر پسرای جوون با هم سر یه کلاس میشینن. تازه چیزای دیگه هم گفتن که دیگه ولش کن. حالا خلاصه من دلم نمیخواد بری دانشگاه. اصلاً حالا دکتر هم نشدی، نشدی. طوری نیست. مهم اینه که آدم خوبی باشی. اگه رفتی دانشگاه فکرت عوض شد، شبیه این دختر قرتیها شدی، من چه خاکی به سرم بریزم؟ من که میگم نرو. کنکور منکور و اینا هم نمیخواد بدی اصلاً. مگه همه باید برن دانشگاه؟
اینها را میگفت و همزمان لباس میپوشید. حتی نگاهش را به سمت اعظم برنمیگرداند. جملهی آخر را هم درحالی گفت که سویچ ماشین را از روی جاکلیدی برمیداشت. خداحافظیاش با بسته شدن در همزمان شد و «آخه»ی اعظم در دهانش ماسید. ماسید و تلخ شد و خیس شد و از چشمهایش ریخت!
دیگر نه مادر را دید، نه صدایی شنید، نه چیزی فهمید. شکسته و گیج، راه پلهها را گرفت و خودش را کشاند تا اتاقش. در را قفل کرد. نشست روی تخت. چهرهاش ناباوری و شکست را یکجا و درهم فریاد میزد و دلش میخواست تمام دنیا را بگیرد زیر مشت و لگد. چطور باور کند تمام زحمات و تلاشهایش، بهخاطر حرف و حدیث چند نفر غریبه، دارد نیست و نابود میشود؟
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و چهارم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
بارش قطرههای اشکها کمکم تند شد. انگار با هم مسابقه گذاشته بودند. گریهی بیصدا جواب نداد، هقهق شد؛ بلندتر و بلندتر شد و هرچه گذشت، آرام نشد.
صدای در زدن آمد. این یعنی مادر آمده است پشت در. این یعنی مادر با آن وضعیت سخت، با آن شکم سنگین که طفلی هفتماهه در خود دارد، تمام این پلهها را با چه زحمتی آمده بالا و میخواهد اعظمش را دلداری بدهد: اعظم جان! اعظم مامان!
هقهقکنان و با صدای گرفته، بهزور توانست بگوید: بله مامان؟
_ پاشو آماده شو خودم ببرمت.
یک لحظه گریهاش قطع شد: چی؟
_ میگم پاشو تا دیر نشده ببرم برسونمت حوزهی امتحانی.
_ آخه چهجوری؟ نمیشه که!
_ چرا میشه. بابات که رفته سرکار، تا ظهر هم برنمیگرده. تا اون موقع امتحانت رو دادی و برگشتیم.
یک لحظه انگار زمان از حرکت ایستاد. یک لحظه خوشحالی آمد تا پشت در قلب اعظم، ولی حتی در هم نزد؛ چون اعظم محلش نگذاشت و به مادر گفت: آخه آقاجون راضی نیست!
_ نه مامان جون! الان یه چیزایی شنیده فکرش بههم ریخته. خودم بعداً سر فرصت باهاش حرف میزنم، راضیش میکنم. فوق فوقش اگه راضی نشد، دانشگاه رو نمیری. ولی اگه الان نری و امتحانه رو ندی، دیگه هیچ کاری نمیشه کرد.
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi