جدا خواب معضل گندهای هست تو زندگیم جوری که بابتش خیلی چیزا ازدست دادم ولی امروز خوابیدن تو نمازخونه که بابتش یک ساعته کلاسموهم از دست دادم یجوری بهشتی بود که هیچوقت یادم نمیره، البته اگه صحبتایی که بعدش تو حالت گیج و منگ با بقیه داشتمو فاکتوربگیرم.
این روزها دارم همه اجتماعات و مجموعهها و آدمهایی که باهاشون ارتباط گرفتم چون صرفا میخواستم"ارتباط گرفته باشم" رو ترک میکنم و خرسندم از این کمتر شدن بارفکری و استرس مغزم که داره جونمو میخوره و همچین انتظارات و وظایف روی دوشم.
والا، چه معنی داره آدم هرگوشش یه جا ریخته باشه؟
اگه دست من بود که همین الان از خونه میزدم بیرون با یه دسته گل بابونه _ازهمونا که دوست داری_ بست میشستم تو ایستگاه اتوبوس منتظرت، ولی حیف که به من نیست.
مطمئنم که چند روز دیگه، چند هفته دیگه، چند ماه دیگه، چندسال دیگه بلاخره دوباره هم رو پیداکنیم و اون موقعهست که فارغ از هربهونه ای درآغوش میکشمت.
Taher GhoreishiTaher_Ghoreishi_-_Porteghale_Man_(320).mp3
زمان:
حجم:
9.4M
به جای مانده از پاییزهای قبلی و زمزمه ی زیرلب.
چجوریه که من برای هیچ کاری وقت ندارم؟
نه درس میخونم، نه با دوستام میرم بیرون، نه میرم دنبال کارام و برنامه هام، نه سرم تو گوشیه، نه میخوابم و...
جدی دارم چه غلطی میکنم تو زندگی؟