از این روزهایی که بیش از اندازه کمرنگم.
ء.
این روزا وقتی یهویی بعد کلی انتظار یه پیام ازش رو صفحه گوشیم میبینم فارغ از هرچیزی لبم کش میاد به خنده، اونقدری کش میاد که با خودم میگم احمق نکن با خودت.
ولی چیکارکنم؟ نمیفهمه دیگه دله. حماقت زیاد میکنه، خوب و بد سرش نمیشه، اصلا این همه سرپیاما غصه خورد دو بارم بخنده. مگه قراره چیبشه؟
چشم انتظاری هم خوبه ها. بهت امید میده، همش منتظری که یه طوری بشه دوباره پروانه ها تو دلت پرواز کنن، دیگه برات مهم نیست همین پروانه ها یه روزی راه نفستو میگیرن.
بههرحال این دلما حرف حساب حالیش نمیشه، شما به بزرگی خودتون ببخشید.
من کیم تو زندگیهای بقیه؟ من کجای داستانشونم؟ من شاید یه لبخندم تو یه عکس دستهجمعی، یک فریمم از یه ویدیو یادگاری، یه شمارهم تو لیست مخاطبین، یه اسم آشنا، یه کسی که روزی میشناختن، یه خاطره فراموش شده، یه صفت بد، یه قیافهای که یه جایی دیدن و یه آدمی که مدتهاس ازش خبری ندارن.
_بوجک
4_5974325660791870927.mp3
زمان:
حجم:
6.7M
گفتیم شب کوتاهه بلاخره صبح میشه دیگه، صبح شده نشده خوابمون برده بود بیدار که شدیم دیدیم عه باز شب شده.
قلبم بهصورت جدی تصمیم گرفته که به جای خون عواطف شدید پمپاژ کنه، شدیدا هم اصرار بر اهدا داره.
جمع کن خودتو خب زن.