eitaa logo
منظومهٔ من
51 دنبال‌کننده
16 عکس
2 ویدیو
0 فایل
منظومه یعنی آنچه به نظم در آمده. و این‌جا جایی است که من نثری را که به نظم در آمده، شعر هایم را، گرد هم آوردم. پس این‌جا "منظومه من" است. منظومه‌ای که شمس‌اش من و اقمار و کرّاتش لغات اند. و آن چه به تمام ما وجود می‌بخشد، نور است... #تأویل (ح.جعفری)
مشاهده در ایتا
دانلود
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...
منظومهٔ من
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...
منظومه یعنی آنچه به نظم در آمده. و این‌جا جایی است که من نثری را که به نظم در آمده، شعر هایم را، گرد هم آوردم. پس این‌جا "منظومه من" است. منظومه‌ای که شمس‌اش من و اقمار و کرّاتش لغات اند. و آن چه به تمام ما وجود می‌بخشد، نور است... (ح.جعفری)
منظومهٔ من
منظومه یعنی آنچه به نظم در آمده. و این‌جا جایی است که من نثری را که به نظم در آمده، شعر هایم را، گرد
دختری هستم از نوه های های ته تقاری بهار خانم. فرزند خرداد. همان خردادی ریشه اسمش از خرد است اما همیشه ساکت بوده. در سکوت مقدمات میوه دادن درختان را فراهم می‌کرده... ما بچه های خرداد انگار، وقف ثمر دادن دیگران شده‌ایم.! با امید و افتخار! شعر گفتن را از ۵، ۴، یا شاید حتی دو سه سالگی شروع کردم... یادم نیست..! ولی این را یادم هست که از همان دو سالگی همه شعر های کتاب هایی که مامان برایم می‌خواند را حفظ بودم. جوری که ورق می‌زدم و با توجه به عکس هر صفحه، شعرش را می‌خواندم. کم کم خواستم پایان ها را آن‌طور که خودم می‌خواهم رقم بزنم، پس خودم شعر گفتم.! دست و پا شکسته... مثل متنی که آهنگین بخوانی‌اش! ولی مامانم همه را یادداشت می‌کرد! از ۴،۵ سالگی دیگر با پدربزرگم شعر می‌گفتم و مشاعره می‌کردیم. من چپ اندر چاپ، او هم اصلاحش می‌کرد. یک وقت هایی هم شعر هایی را که خودش می‌گفت، وزن و قافیه‌اش را به هم می‌ریخت و وقتی من می‌گفتم نه این خراب است، کلی ذوق می‌کرد. از دست دادن آقاجون در ۱۲ سالگی آسیب بزرگی بود. دقیقا آخرین شبی که با هم بودیم، شب چهارم عید، گفت دفترچه داری؟ بیاور. برایت شعر گفته‌ام. - ای دختر نازنین برهان محبوب خدا و خلق و قرآن این دختر نازنین زیبا صد بار به از حریر و دیبا تو پاک تر از زلال آبی صد بار به از طلای نابی صافی چو صفای جویباران پاکی چو زلال چشمه ساران با هم می‌گفتیم و قافیه می‌چیدیم. بالاخره قرار شد برویم، آقاجون گفت بعدا با هم کاملش می‌کنیم. ولی این‌بار، او رفت و ابیات در دفترچه من تا آخر همان‌طور تمام نشده ماند... من هم برایش شعر گفتم، یک مثنوی خیلی طولانی.. چند بیت اولش را می‌آورم. - اول ماه رجب بود و جهان خوش‌حال و شادان ناگهان اما بیامد سیل غم بر بیت برهان حاج علی آقای برهان، آن ستون خانواده او که مرد راه حق بود، آن ولایی، آن مجاهد... او که حکمی را مقدس، از امامش داشت بر دست غصه ها خورد و ستم دید، ماند اما تا به آخر همه این‌ها را با قطره قطره اشک نوشتم. سر تشییع جنازه او، کلی از اولین هایم را تجربه کردم.اولین تجربه انکار، اولین تجربه گریه، بر سر و صورت زدن، غش کردن! سوار آمبولانس شدن... بعد، سه روز مات شدن، بغ کردن و حرف نزدن. و در نهایت تبِ دق! لرز و تب بی‌دلیل.. تهوع، کم اشتهایی... نگذاشتند با او وداع کنم. و این داغ هم تا همیشه روی دلم ماند. قرار نبود داستان شاعر شدنم به حاشیه آقاجون برود. ولی اشکال ندارد، این چند بند بماند برای تشکر... در نهایت باز شعر گفتم. در برهه‌ای که درگیر بعضی مشکلات خانوادگی بودیم، سه سال یک بیت هم نتوانستم بسرایم. ولی باز همه چیز به منوال برگشت. و تازه شعر هایم نیز جان دار تر شدند! قبلا بیش‌تر برای کودک می‌گفتم. یک جلسه در انجمن صمیمی و خلوت شعر کودک استاد یحیایی هم شرکت کردم. از همان جا فهمیدم مسیرم دیگر این مسیر نیست و ‌‌‌شعر کودک را کنار گذاشتم. بداهتاً غزل سرایم، گاه هم رباعی.. ولی اگر بخواهم به قصد شعری بگویم قالبم غالبا مثنوی است. نکته مهم تر آن‌که سماعی شعر می‌گویم. یعنی جوششی، وزن و قافیه را در مغزم بر اساس آوا ها ردیف می‌کنم. متاسفانه هنوز تسلطی بر وزن و عروض ندارم. هر چند دنبال یادگیری‌اش در فرصتی مناسب هستم. و نکته آخر، یک نوجوانم. دهه هشتادی... در مسیر و ان‌شاءالله فدایی امام زمان(عج) و نائب بر حقش... بابایم امام حسین(ع) و خواهر بزرگم حضرت معصومه است. بر خلاف نباتات، که نور را می‌گیرند و هوای ناب وارد جو می‌کنند، من هوا را، ناب باشد یا خراب، از جو می‌گیرم و نوری با همان حاله از درونم تراوش می‌کند. حال خوب، شعر خوب؛ حال بد، شعر بد... این قاعده ماهایی است که این‌چنین شعر می‌گوییم. و حرف اگر از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. حضور دل های پاک‌تان در منظومه من باعث مسرت فراوان است. علی یارتان✨ @manzome_man