#آیه_های_زندگی
🔴حواس خود را جمع كنيد!
👌👈يا اَ يُّهَا الَّذينَ آمَنوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُم
مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّه ِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا
فَيُنَبِّئُـكُم بِما كُنتُمْ تَعْمَلونَ؛
🔶🔶اى كســـانى كـه #ايــــــمان آورده ايد!
مراقب خود باشيد كه اگر #هدايت شديد،
[گمراهى] كسانى كه گــــمراه شده اند،
به شما زيانى نمى رساند. بازگشت همه
شما به سوى خداست و شما را در#قيامت
به آنچه كرده ايد آگاه مى سازد.
📙سوره المائده، آيه 105
@manzoomeye_hosn
🌙
✨امام صادق (ع) فرمود:
👈 خواب شخص روزه دار عبادت است
👈 خاموشی اش تسبیح است،
👈 عملش مقبول درگاه خداوند،
👈 دعایش مستجاب است.
📚من لایحضر الفقیه جلد 2 صفحه391
@manzoomeye_hosn
🌹دعای روز چهارم ماه مبارك رمضان
💠 اَللّـهُمَّ قَوِّنى فيهِ عَلى اِقامَةِ اَمْرِكَ وَاَذِقْنى فيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وَاَوْزِعْنى فيهِ لاَِدآءِ شُكْرِكَ بكَرَمِكَ وَاحْفَظْنى فيهِ بِحِفْظِكَ وَسَِتْرِكَ يا اَبْصَرَ النّاظِرينَ
✅ خدايا نيرو ده مرا در اين ماه براى برپا داشتن فرمان و دستورت
✅ و بچشان به من شيرينى ذكرت
✅ و به من ياد ده در اين ماه طرز بجا آوردن سپاسگزارى خود را به بزرگواريت
✅ و نگاهم دار در آن به نگهدارى و محافظت خود
♦️ اى بيناترين بينايان.
🙏التماس دعا
@manzoomeye_hosn
📛 دو سوره در قرآن، با کلمه "ویل" شروع شده است
📛 "ویل" یکی از #شدیدترین_تهدیدهای_قرآن هست،
و آن دو آیه اینها هستند:
💠 ویل للمطففین
♦️وای بر #کم_فروشان
💠 ویل لکل همزه لمزه
♦️وای بر #عیبجویان_طعنه_زننده
✅اولی در مورد #مال_مردم.
✅دوم در مورد #آبروی_مردم.
مراقب هر دو باشیم
@manzoomeye_hosn
🌺 امام جعفر صادق علیه السلام:
هرکس که در روز بسیار گرم برای خدا روزه بگیرد و تشنه شود خداوند هزار فرشته را می گمارد تا دست بر چهره او بکشند و او را بشارت دهند تا هنگامی که افطار کنند.
📚 کافی ج۴ ص ۶۴
☄ همچنین فرمودند:
هر کس یک روز از ماه رمضان را بدون عذر بخورد ، روح ایمان از او جدا می شود.
📚 وسایل الشیعه ج۷ ص۱۸۱
🆔 @manzoomeye_hown
مَنظومه یِ حُسن
#فنجانی_چای_با_خدا 🌹قسمت سی و دو نمیتوانستم باور کنم. یعنی اصلا نمیخواستم که باور کنم. با تمام تو
#فنجانی_چای_با_خدا
🌹قسمت سی و سه
درد، آه از نهادم بلند کرد. سرم را روی میز گذاشتم. ذهنم همچون، شکمِ زنی پا به ماه، عرصه ی لگد هایِ پی در پی و بی نظمِ جنینِ افکارم بود. نمیدانستم دقیقا باید به چه چیز فکر کنم.. دانیال..
صوفی.. داعش.. پیوستن به گروه.. پیدا کردن برادر.. جنایت.. و یا حتی مادر.. تمرکز نایاب ترین کلمه ممکن در لغتنامه ی آنیِ آن لحظاتم بود.
گرمایِ دست عثمان را روی شانه ام حس کردم (سارا خوبی؟ بازم درد داری؟)
خوب نبودم.. هیچ وقت خوب نبودم.. اصلا حالِ خوب چه مزه ایی داشت؟
به جایش تا دلت بخواهد خسته بود. به اندازه تمامِ آدمهای دنیا.. انقدر که اگر میخوابیدم ، اصحاب کهفی دیگر، رقم میخورد در تاریخِ آینده دنیا..
عثمان که جوابی نشنید، ایستاد، میز را جمع کرد و رفت. سرم را روی دستانم به سمت شیشه باران خورده چرخاندم. چقدر آدمها از پشتِ این شیشه های خیس و بخار گرفته، واقعی تر به نظر میرسیدند. پر پیچ و تاب، درست عینِ ذاتشان..
صدای عثمان را شنیدم، از جایی درست بالای سرم ( واست جوشنده آوردم.. بخور.. اما از من میشنوی حتما برو پیش دکتر.. انقدر از کنار خودت ساده نگذر.. وقتی تو واسه خودت وقت نمیذاری.. انتظار داری دنیا برات وقت بذاره؟؟) گرما لیوان را کنار موهایم حس میکردم ( بلند شو سارا.. بلندشو که یخ کنه دیگه فایده ایی نداره..) سرم را بلند کرد.
یکی از عکسهای دانیال روی میز جا مانده بود. همان عکسِ پر خنده و مهربانش کناره صوفی.. عکس را به لیوانِ سرامیکی و مشکی رنگه، جوشانده تکیه دادم. باورِ حرفهای صوفی در خنده ی چشمان دانیال نمی گنجید.. مگر میشد این مرد، کشتن را بلد باشد؟؟
عثمان رو به رویم نشست. درست در جای صوفی با همان لحن مهربان و آرامش ( چرا داری خودتو عذاب میدی؟ چرا نمیخوای قبول کنی که دانیال خودش انتخاب کرده؟ سارا.. دانیال یه پسربچه نبود.. خودش خواست.. خودش، تو رو رها کرد.. اون دیگه برادرِ سابقِ تو نیست.. صوفی رو دیدی؟
اون خیلی سختی کشیده.. خیلی بیشتر از منو تو.. همه ی اون بلاها هم به واسطه دانیال سرش اومده.. دانیال عاشقِ صوفی بود.. کسی که از عشقش بگذره، گذشتن از خواهر براش مثه آب خوردنه، اینو باور کن.. با عضویت تو اون گروه تمام زندگیتو میبازی.. چیزی در مورد زنان ایزدی شنیدی؟؟ در مورد خرید و فروششون تو بازار داعش به گوشت خورده؟؟ نه.. نشنیدی.. نمیدونی.. سارا، چند وقت پیش با یه زن و شوهر اهل موصل آشنا شدم.
زن تعریف میکرد که وقتی شهر رو اشغال کردن، شوهرش واسه انجام کاری به کردستان عراق رفته بود. داعش زمانی که وارد شهر میشه تمام زنهای ایزدی رو اسیر میکنه و مردهاشونو میکشه. و بعد از بیست روز زندانی شدن تو یه سالن بزرگ و روزانه یه وعده غذا، همه اون زنها و دخترها رو واسه فروش به بازار برده ها میبرن.
اون زن میگفت زیباترین و خوشگلترینها رو واسه مشترهای پولدارِ حاشیه خلیج فارس کنار میذاشتن. هیچکس هم جز اهالی ترکیه و سوریه و کشورهای حاشیه خلیج فارس اجازه نداشتن بیشتر از سه برده بخرن .. اون زن تعریف میکرد که به دو مرد فروخته شد و بعد از کلی آزارو اذیت و تجاوز، تونست فرار کنه و خودشو به شوهرش برسونه. ساراجان.. حرفهای من، صوفی، اون دختر آلمانی، این زن ایزدی.. فقط و فقط یه چشمه از واقعیت ها و ماهیت این گروهه.. سارا زندگی کن.. دانیال از تو گذشت.. توام بگذر..)
خیره نگاهش کردم ( تو چی؟؟ از هانیه میگذری؟؟ )
فقط در سکوت نگاهم کرد.. حتی صدای نفسهایش هم سنگین بود. اگر دست و پا میگذشت، دل نمیگذشت..
سکوتش طولانی شد (عثمان جواب منو ندادی.. پرسیدم توام از هانیه میگذری؟؟)
چشمانش شفاف شد، شفافتر از همیشه و صدایی که خمیدگی کمرش را در آن دیدم ( راهی جز گذشتن هم دارم؟؟)
راست میگفت.. هیچ کداممان راهی جز گذاشتن و گذشتن نداشتیم.. و من، دلم چقدر بهانه جو بود.. بهانه جوی مردی که از عشقش گذشت.. سلاخی اش کرد.. و مرده تحویل زمین داد.. همان برادری که رهایم کرد و در مستی هایش به فکر رستگاریم در جهاد نکاح بود..
الحق که خواهری شرقیم..
عثمان را در برزخ سوال و جوابش با غلظتی از عطر قهوه، رها کردم و سلانه سلانه، باران را تا خانه همقدم شدم.. خانه که نه.. سردخانه ی زنده گان. در را باز کردم. برقها خاموش بود و همه جا سکوت.. حتی خبری از مادر تسبیح به دست هم نبود. به زندان اتاقم پناه بردم. افکارم سر سازش نداشت. ساعتها گذشت و صدای گریه های معمول و آرام مادر بلند شد.
گریه هایی که هرگز برای مهم نبود
ادامه دارد...
@manzoomeye_hosn
💢عارف باللّه آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره) :
🔸ای سالک راه قرب ! در روایت است که «هیچ مؤمنی روزه نمی گیرد و در موقع سحری و افطارش سوره ی [اِنّا اَنزلناه] را نمی خواند ، مگر اینکه ما بین افطار و سحر ، مانند کسی است که در راه خدا به خون خودش غلطیده باشد.»
📕منبع : المراقبات ، ج ۲ ، ص ۲۹ ، به نقل از باده گلگون ، ص ۳۱۳
@manzoomeye_hosn
💠دعای روزپنجم ماه مبارک💠
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَكَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِكَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِكَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا قرار بده در این روز از آمرزش جویان و قرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته و فرمانبردارت و قرار بده مرا در این روز از دوستان نزدیكت به مهربانى خودت اى مهربانترین مهربانان.
🙏التماس دعا
@manzoomeye_hosn
🌹🌹امیرمومنان در نامه۶۱- به کمیل بن زیاد نوشتند:
پس از ياد خدا و درود!
✨
سستي انسان در انجام كارهايي كه بر عهده اوست،
✨و پافشاري در كاري كه از مسوليت او خارج است،
✨نشانه ناتواني آشكار، و انديشه ويرانگر است.
✨ اقدام تو به تاراج مردم (قرقيسا) در مقابل رها كردن پاسداري از مرزهايي كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسي در آنجا نيست تا آنجا را حفظ كند،
✨ و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشه اي باطل است.
✨ تو در آنجا پلي شده اي كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند،
✨نه قدرتي داري كه با تو نبرد كنند، و نه هيبتي داري از تو بترسند و بگريزند، نه مرزي را مي تواني حفظ كني،
✨و نه شوكت دشمن را مي تواني درهم بشكني، نه نيازهاي مردم ديارت را كفايت مي كني،
✨ و نه امام خود را راضي نگه مي داري.
@manzoomeye_hosn
🌺 تو بخوان و بخواه، من به تو نزدیکم 🌺
🍃🌸 و إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعوَةَ الداعِ إِذا دَعانِ فَلیَستَجیبوا لی وَ لیُؤمِنوا بی لَعَلَّهُم یَرشُدون 🌸🍃
هرگاه بندگانم در باره من از تو بپرسند، پس بگو: من نزدیکم و دعای درخواست کننده را هرگاه مرا بخواند استجابت می کنم، پس باید بندگان هم مرا اجابت نموده بپذیرند و باید به من ایمان آورند تا راه یابند.
💠 توضیح و پیام ها 💠
🔹خدا در قرآن به دعا و دعا کردن تأکید کرده و در آیه های مختلفی اهمیت اصل مسئله دعا را، صرف نظر از کمیت و کیفیتش، تذکر داده است.
🔹عرب بیابانی از رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله پرسید: آیا پروردگار ما نزدیک است تا با او راز و نیاز کنیم یا دور است تا با صدای بلند او را بخوانیم؟ پس از آن، این آیه نازل شد.
🔹علت نزدیک بودن خدا به بندگان همین است که دعا کنندگان بنده اویند، و علت اجابت بی قید و شرط دعای ایشان همان نزدیکی خدا به ایشان است.
🔹بندگی و عبودیت دلیل نزدیکی و قرب به خداوند است.
🔹دعا کننده، مورد محبّت پروردگار قرار می گیرد و دعا کردن، همراه و همرنگ شدن با کلّ هستی است.
🔹دعا باید خالصانه باشد و واقعا از صمیم دل خدا را بخواند نه اینکه صِرف لقلقه زبان یا عادت باشد.
📚 المیزان، ج 2، ص41- سیوطی، الدرالمنثور، ج1، ص194-آلوسی، روح المعانی،ج12، ص266
☀️سوره بقره، آیه 186 ☀️
#دعا #استجابت #آیه #قرآن
@manzoomeye_hosn
💠شکاردنیاشدهایم!
آقای عزیز ، پیرو جوان روزگار ما شکار دنیا شدهاند، یعنی دنیازدهاند.
«ظهر الفساد فی البر و البحر»
جوان گوید تا پیر شوم. پیر هم که سرمایه به رایگان, ازکفدادهاست.
در جوانی کاری نکرده است و در پیری هم از او کاری نیاید، که پیر، پیر است، گر چه شیر بود.
خود را باش . نظر آقا در توحید باید خیلی بلند باشد،
که توحید نه فقط یکی گفتن است، بلکه یکی دیدن است.
بکوش تا درجه درجه به علمالیقین بلکه به عینالیقین بلکه به حق الیقین بیابی،که او است و او است.
📖نامه ها بر نامه ها
@manzoomeye_hosn
#روزه دار واقعی کیست؟!
🌷 امام جعفر صادق علیه السلام :
🔹روزه، تنها دست كشيدن از طعام نيست، بلکه شرایطی دارد كه با رعايت آنها، روزه کامل می گردد. یعنی هنگامى كه روزه گرفتید👇
🔹زبان خود را نگه داريد.
🔹ديدگانتان را از ناروا بپوشانید،
🔹با يكديگر نزاع نكنيد.
🔹حسد نورزید.
🔹غيبت نكنيد.
🔹با هم بحث و جدل نکنید.
🔹به زیردستان خود دشنام و ناسزا مگویيد،
🔹و روزه هر روزتان با روز دیگر فرق داشته باشد.
📚کافی، ج۴، ص۸۷
@manzoomeye_hosn
مَنظومه یِ حُسن
#فنجانی_چای_با_خدا 🌹قسمت سی و سه درد، آه از نهادم بلند کرد. سرم را روی میز گذاشتم. ذهنم همچون، ش
#فنجانی_چای_با_خدا
🌹قسمت سی و چهار
سرگشته که باشی، حتی چهارچوبِ قبر هم آرامت نمیکند و من آرام نبودم.. مثله خودم..
بعد از آخرین ملاقات با صوفی، گرمایِ جهنم زندگیم، بیشتر شد و من عاصی تر.
اما دیگر دانیالی برای سرد کردن این آتش نبود، که خودش، زبانه ایی شعله ورتر از گداخته ها، هستی ام را میسوزاند. زندگی همان ریتم سابق را به خود گرفت و به مراتب غیر قابل تحمل تر..
حالا دیگر جز عربده های پر تملقِ پدرِ رجوی زده ام در مستی، دیگر صدایی به گوش نمیرسید حتی دلسوزی های مادرانه ی، تنها مسلمان ترسویِ خانه مان. زنی که هیچ وقت برایم مهم نبود اما انگار ناخودآگاهم، عادت کرده بود به نگرانی هایِ ایرانی منشانه اش.. روزها میگذشت و مادر بی صداتر از هروقت دیگر، خانه گردی میکرد.
از اتاقش به آشپزخانه، از آشپزخانه به اتاقش. بدون حتی آوایی که جنسِ صدایش را به یادم آورد. با چادری سفید بر سر و تسبیحی در دست. و سوالی که حالم را بهم میزد.( او هنوز هم رویِ خدایش حساب میکرد؟ ) حالا دیگر معنای مرده ی متحرک را به عینه میدیدم.. زنی که نه حرف میزد.. نه گریه میکرد.. نه میخندید.. و نه حتی زندگی.. فقط بود، با صورتی بی رنگ و بی حس.. و منی که در اوج انکار، نگرانش بودم..
من دانیال را می پرستیدم، اما به مادر عادت کرده بودم.. عادتی که اسمش را هر چه می گذاشتم جز دوست داشتن.
آن روزها اسلام مانند موریانه، دیوارهای کاه گلی اطرافم را بلعیده بود و حالا من بودم و زمستانی سوزناک که استخوان خورد میکرد. و من تمام لحظه هایم را به مرورِعکسهای آن دوست مسلمانِ دانیال در ذهنم میگذراندم تا انتقامِ خانه خرابی ام را از نفس به نفسش بگیرم.
اما دانیال را دیگر بی تقصیر نمیدانستم. اگر او نمیخواستم زندگیم مان حداقل، همان جهنمِ دلنشینِ سابق بود. با همان مادرانه های، زنِ ایرانیِ خانه مان..
حالا دیگر قاعده ی تمام شده ی زندگیم را میدانستم. دانیالی که نبود.. و دوست مسلمانی که چهل دزد بغداد را شرمنده کرد..
و در این بین نگرانی ها و مهربانی های عثمان، پوزخند بر لبم می نشاند.
مدتی گذشت با مستی های بی خبرانه پدر.. سکوتِ آزار دهنده مادر.. قهوه ها وملاقاتهای عثمان. عثمانی که وقتی از شرایط و حالات مادر برایش گفتم با چشمانی نگران خواست تا برای معالجه نزد پزشک ببرمش و من خندیدم..عثمانی که وقتی با دردهای گاه و بی گاه معده ام مواجهه میشد، با نگرانی، عصبی میشد که چرا بی اهمیت از کنارِ خودم میگذرم و من میخندیدم.. عثمانی که یک مسلمان بود و عاشقِ چای… و من متنفر از هر دو.. و او این را خوب میدانست..
آن شب بعد از خیابانگردی های اجباری با عثمان، به خانه برگشتم.. همان سکوت و همان تاریکی..
برای خوردن لیوانی آّب به آشپزخانه رفتم که صدای باز و سپس کوبیده شدنِ در خانه بلندشد. پدر بود. مثله همیشه مست و دیوانه. خواستم به اتاقم بروم که صدایش بلند شد، کشدار و تهوع آور ( سااا..را.. صبر کن.. ) ایستادم. نگاهش کردم.
این مرد، اسمم را به خاطر داشت؟ تلو تلو خوران دور خودش میچرخید ( دختر.. چقدر خوشگل شدی .. کی انقدر بزرگ شدی؟) دست به سینه، تکیه زده به دیوار نگاهش کردم. این مرده چهار شانه و خالی شده از فرطه مصرف الکل، هیچ وقت برایم پدری نکرد.. پس حق داشت که بزرگ شدنم را نبیند.. جرعه ایی دیگر از شیشه اش نوشید ( چقدر شبیه اون مادر عفریته اتی.. اما نه..
نیستی.. تو مثه من سازمانو دوس داری نه؟؟ مثه من عاشق مریم و رجوی هستی..) تمام عمرش را مدام در صورت خودش تف انداخت.. سازمان.. قاتلی که برادر و آسایش و زندگی و زنو بچه اش را یکجا از او گرفت.. دانیال چقدر شبیه این مرد بود، قد بلند و هیکلی، او هم ما را به گروه و خدایِ قصابش فروخت…
تعادل نداشت (سارا.. امروز با چندتا از بچه های سازمان حرف زدم.. میخوام هدیه ات کنم به رجوی بزرگ.. دختر به این زیبایی، هدیه خوبی میتونه باشه.. اونقدر خوب که شاید رجوی یه گوشه چشمی بهم بندازه..)
تهوع سراغم را گرفت. انگار شراکت در ناموس از اصول مردانِ این خانه بود. حالا حرفهای صوفی را بهتر باور میکردم. پدری که چوب حراج به زیبایی های دخترش بزند، باید پسری مثله دانیال داشته باشد. جملات صوفی در گوشم تکرار شد. جملاتی که از نقشه های دانیال برای رستگاریم در جهاد نکاح میگفت.. انگار پدر قصدِ پیش دستی کردن را داشت..
مست وگیج به سمتم می آمد و کریه میخندید.. بی حرکت و سرد نگاهش کردم. چرا دختران مردی به نام پدر را دوست دارند؟ چه فرقی بود میان این مرد و عابرانِ تا خرخره خورده ی کنارِ رودخانه؟؟
هر چه نزدیکتر میشد، گامی به عقب برنمیداشتم. ترسی نمانده بود تا خرج آن لحظات کنم..
سر تکان دادم و به سمت اتاقم رفتم که دستم را از پشت کشید ( کجا میری دختر.. صبر کن.. بذار دو کلمه اختلاط کنیم.. باید واست از سازمان و وظایفت در مقابل رجوی بگم.. اون تمام زندگیشو صرفِ رستگاری خلق کرده.. خلقِ بی عاطفه.. خلقِ قدرنشناس.. اما
مَنظومه یِ حُسن
#فنجانی_چای_با_خدا 🌹قسمت سی و سه درد، آه از نهادم بلند کرد. سرم را روی میز گذاشتم. ذهنم همچون، ش
من مثه بقیه نیستم.. تو رو.. پاره تنمو بهش هدیه میدم.. )
انگار کلمه رستگاری، محبوبترین واژه در لغت نامه ی مزدوران و سلاخان دنیا شده بود. واژه ایی که دنیای آدمها را آتش میزد..
پدر با نیرویی عجب مرا به دنبال خود میکشاند و من مانده بود حیران از این همه وقاحتی که در کالبدش جا میشد. هر چه تلاش میکرد تا دستم را از مشتش بیرون بکشم بی فایده بود که ناگهان مادر، دوان دوان خود را رساند و بدون گفتنِ حتی کلمه ایی، پدر را هل داد..
من و پدر هر دو نقش زمین شدیم..
اما…
ادامه دارد...
@manzoomeye_hosn
🌹🌹امیرالمومنین على علیه السلام:
◀️ مرگ بهتر از تن به ذلت دادن،
◀️ به اندك قانع بودن بهتر از دست نياز به سوي مردم داشتن است
◀️ اگر به انسان نشسته در جاي خويش چيزي ندهند، با حركت و تلاش نيز نخواهند داد (( انسانى كه از راه معتدل به چيزى نرسيده گمان نكند كه از راه افراط بدان خواهد رسيد ))
◀️ روزگار دو روز است، روزي به #سود_تو، و روزي به #زيان_تو است، پس
✅ آنگاه كه به #سود_تو است به #خوشگذراني و #سركشي_روي_نياور
✅ و آنگاه كه به #زيان_تو است #شكيبا باش.
📚نهج البلاغه، حکمت 396
@manzoomeye_hosn
💠دعای روز ششم ماه مبارک💠
اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِیتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ.
خدایا در این روز مرا به نفس سرکشم, وامگذار تا پی طغیان و نارضایتی تو روم و مرا با تازیانه خشم و غضبت ادب مکن، مرا از موجبات ناخرسندیت, بر کنار بدار، به حق مهربانی و نعمت نوازیت، ای نهایت آرزوی مشتاقان.
التماس دعا🙏
@manzoomeye_hosn
#تلنگری ناب
🔔خانم ها بخوانند❗️
💠مردى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: يا رسول الله ، زنى دارم
🌷هر وقت مى خواهم از منزل بيرون روم ، مرا مشايعت مى كند
🌷 و هر وقت مى خواهم بيايم ، مرا استقبال مى كند
🌷و هر وقت غمگين مى شوم ، به من مى گويد: اگر غم تو براى دنيا يا مال دنيا است ، خداوند كفيل روزى بندگان است و اگر غم تو براى امر آخرت است ، خداوند غم تو را براى آخرت زياد كرد تا از آتش جهنم خلاص شوى .
💠پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال عمالى (كارگزاران ) دارد و اين زن از عمال خداوند است و براى آن زن نصف اجر #شهيد است .
📚وسایل الشیعه،ج۷،ص۱۷
@manzoomeye_hosn