eitaa logo
مردان خدا 📿
392 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
911 ویدیو
60 فایل
مردان خدا کسانی که زندگی شان الگویی برای جویندگان حقیقت است. انبیاء ، علما ، شهدا ، صالحین و خوبان‌ عالم با ما همراه باشید 🥀🍀🌻🌹🌼 http://eitaa.com/joinchat/2035810317C9e86d81327
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کاروان انقلاب
خبرچینی در فضای مجازی 🤔 امام صادق عليه السلام فرمودند : از بزرگترين جادو، سخن چينى است، [زيرا] با سخن چينى ميان دوستان جدايى افكنده مى شود، ياران يكدل را با هم دشمن مى كند، به واسطه آن خون ها ريخته مى شود، خانه ها ويران مى گردد و پرده ها دريده مى شود. آدم سخن چين بدترين كسى است كه روى زمين گام برمى دارد. 📚میزان‌الحکمه‌، ج۱۲، ص۴۱۶ ✍ پ.ن چند روز پیش داشتم فکر می کردم که این کانالهای مجازی چکار می کنند. دیدم مهمترین کار آنها همین خبرچینی است. یعنی اگر کانالهای محتوایی و تخصصی در این فضا فعالیت کنند خب این ارزشمند است اما بیشتر مردم دنبال خبرهای جنجالی هستند. اول دریافت کنند ، بعد پخش کنند. هر دو کار ، سخن چینی است. بعد دیدم که بدترین کانالهای مجازی در همه نرم افزارها همین کانالهایی هستند که خبر فوری پخش می کنند. یعنی خبر فوری و امثال آن بدترین کانال ها هستند. همین ها هستند که با نشر خبرهای منفی دشمن و شبکه معاند ، باعث ایجاد حس ناامنی و التهاب در جامعه می شوند. بدون اینکه آن را تحلیل کنند یا خوب و بدش را بیان کنند . بلکه به همان صورتی که دشمن تنظیم و طراحی کرده در اختیار مخاطبین می گذارند. 🤔 بنابراین بهترین کار ترک این گونه کانال ها است. اینها دلشان برای ما نسوخته که جدیدترین خبرها را در اسرع وقت بدست ما برسه . بلکه با این کار مخاطبین بیشتری جذب می کنند و با پذیرش تبلیغات از شبکه های تبلیغاتی ، پول کلانی به جیب می زنند . در حالیکه تاثیرات منفی آنها برای مخاطبین و در جامعه باقی می ماند. پس دنبال کانالها و مطالب سالم ، مفید و مثبت باشیم نه خبرهای فوری ، دروغ و بی ارزش . 🇮🇷 @karvane2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تصاویر مربوط به لحظه شهادت بسیار دردناک خلبان علی اقبالی هست عراقیها یک دست این شهید عزیز رو به درخت بستن و دست دیگه اش رو به یک ماشین و در جهات مخالف حرکت کردند و وقتی دست علی قطع شد پیکر چاک چاکش رو گلوله باران کردند و بعدش سربازان عراقی به پیکر شهید آب دهن میانداختن .😭 لعنت خدا بر صدام و نیروهاش و مرگ بر آمریکا و همراهان غربیش shahidd.blog.ir/post/971 📿 @mardane_khoda
جایی که اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود آزاده مصطفی ترک همدانی میگوید: مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در دوران اسارت برایمان خاطرات و معجزات زیادی تعریف میکرد که خاطره زیر یکی از همان هایی است که ایشان برایمان گفت و در کتاب اروند منتشر شده است. سید آزادگان گفت: در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونه ای که عراقی ها متوجه نشوند. روزی جوان هفده ساله ضعیف و با جثه‌ای نحیف، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «اذان میگویی؟ بیا جلو!» یکی از برادران به نام اسدآبادی میدانست که اگر این مؤذن جوان ضعیف با آن جثه نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید. به سمت پنجره رفت و به نگهبان عراقی گفت: «من اذان گفتم نه او». آن بعثی گفت: «او اذان گفت». برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم». مأمور بعثی به آن آزاده فداکار توهین کرد و ادامه داد: «او اذان گفت، نه تو». آزاده اسدآبادی هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است». به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میکردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد». می۶گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار میکنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه کام به شهادت برسم». سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنه کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است. در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آورده ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا که آب آورده ام. او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم. عراقی ها هیچوقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی خوردند. تا نام مبارک حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند». همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را در دهانم ریخت. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال بهتر شد. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم. گفت: دیشب، نیمه شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده ای را به دست بیاور وگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد. ۲۸ دی ۱۳۹۹ منبع: خاطرات سید آزادگان shahidd.blog.ir 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از مردان خدا 📿
جایی که اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود آزاده مصطفی ترک همدانی میگوید: مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در دوران اسارت برایمان خاطرات و معجزات زیادی تعریف میکرد که خاطره زیر یکی از همان هایی است که ایشان برایمان گفت و در کتاب اروند منتشر شده است. سید آزادگان گفت: در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونه ای که عراقی ها متوجه نشوند. روزی جوان هفده ساله ضعیف و با جثه‌ای نحیف، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «اذان میگویی؟ بیا جلو!» یکی از برادران به نام اسدآبادی میدانست که اگر این مؤذن جوان ضعیف با آن جثه نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید. به سمت پنجره رفت و به نگهبان عراقی گفت: «من اذان گفتم نه او». آن بعثی گفت: «او اذان گفت». برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم». مأمور بعثی به آن آزاده فداکار توهین کرد و ادامه داد: «او اذان گفت، نه تو». آزاده اسدآبادی هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است». به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میکردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد». می۶گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار میکنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه کام به شهادت برسم». سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنه کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است. در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آورده ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا که آب آورده ام. او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم. عراقی ها هیچوقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی خوردند. تا نام مبارک حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند». همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را در دهانم ریخت. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال بهتر شد. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم. گفت: دیشب، نیمه شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده ای را به دست بیاور وگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد. ۲۸ دی ۱۳۹۹ منبع: خاطرات سید آزادگان shahidd.blog.ir 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ جدید حاج صادق آهنگران برای رهبر انقلاب و حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷 @karvane2
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون تعارف با خادمی که تروریستِ شاهچراغ را زمین‌گیر کرد 🔻فرزاد بادپا: وقتی دیدم آن تروریست به زائران شلیک می‌کند خونم به جوش آمد نتوانستم خودم را کنترل و به‌سمتش دویدم 🇮🇷 @karvane2
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوای غمت شور به پا کرد نوحه جالب حاج صادق آهنگران و حاج مهدی تدینی این قافله عزم ... کرببلا دارد 🇮🇷 @karvane2
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️جملاتی از خمینی کبیر که انگار برای امروز بیان شده 🔹امام خمینی (ره): بعضی‌ها با منحرفین برخورد نمی‌کنند تا مبادا یک کلمه علیه‌شان گفته بشود. بریزید بیرون این‌ها را از رادیو تلویزیون. خوش باور نباشیم. توبه را بپذیرید ولی کار دستشان ندهید. 🔹اماما نه فقط آن روز که شما فرمودید بلکه حتی امروز هم مشکل ما مدیرانی هستند که اصول انقلاب و اسلام را ذبح می‌کنند تا مبادا چهار تا کانال و سایت علیه‌شان چیزی ننویسید. ای امام! این درد کهنه است... 🇮🇷 @karvane2
روایت یک «پیشمرگ کُرد» از سرلشگر حسین شهرام‌فر در تاریخ ۶-۵-۱۳۶۰ حسین شهرام‌فر در ارتفاعات «گرزلی»، ده کیلومتری بانه- سردشت، پس از نبردی شجاعانه به شهادت رسید. پیکر مطهر این فرمانده‌ی شجاع ارتش اسلام، در قطعه‌ی ۲۴ ردیف ۸۸ شماره ۹ بهشت زهرای تهران آرمیده است. 🟡 این تنها وصیت من است ! این افسر مؤمن و قهرمان در آخرین دیدار با خانواده، یک جلد قرآن به همسرش هدیه می‌کند و روی آن این مضمون را مرقوم می‌نماید: «اهدا می‌نمایم به همسرم تا فرزندانمان و فرزندان اسلام را با اینه‍ کتاب آسمانی آشنا و طبق موازین و اصول آن تعلیم و تربیت کند و معلم اسلام باشد و این تنها وصیت من است.» 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
Roghayeh_Ahangaran02 (1).mp3
12.5M
نوحه حضرت رقیه (س) از آهنگران من کیستم دیوانه رقیه (س) کنج دلم شد خانه رقیه (س) حضرت رقیه(س) خیلی مظلومه! همین که تصور می کنی یه دختر کوچیک سه چهارساله برا باباش بی تابی کنه و سر باباش رو براش بیارن دل آدم سخت می شکنه ! لعنت بر یزید و خاندانش 🇮🇷 @karvane2
امیر سرلشکر اسکندر بیرانوند ، فرمانده لشگر ۸۴ خرم آباد در دوران دفاع مقدس فاتح فتح المبین امروز به یاران شهیدش پیوست. ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ رشادت فرمانده لرستانی در عملیات فتح‌المبین shahidd.blog.ir/post/1221 📿 @mardane_khoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب کهنه سرباز و فیلم اسکندر امیر سرلشکر اسکندر بیرانوند ، فرمانده لشگر ۸۴ خرم آباد در دوران دفاع مقدس فاتح فتح المبین ، امروز به یاران شهیدش پیوست. ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ رشادت فرمانده لرستانی در عملیات فتح‌المبین shahidd.blog.ir/post/1221 📿 @mardane_khoda
شهید سیدهادی موسوی 🌹 نام پدر: سیدمرتضی تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱۲/۲۷ شمسی محل تولد: خرم آباد تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۰۶/۲۳ شمسی محل شهادت : کوشک گلزار شهدای خضر -خرم آباد- لرستان shahidd.blog.ir/post/1219 📿 @mardane_khoda
شهید سعید گیل‌آبادی از شهدای جاویدالاثر شهرستان خرم آباد است که در یکم مردادماه سال 1340 در خرم ‎آباد متولد شد و در دوم مهرماه سال 1359 در قصرشیرین به شهادت رسید. زندگینامه و خاطرات در shahidd.blog.ir/post/1225 📿 @mardane_khoda
شهیدی که حکم اعدامش سندی تاریخی شد شهید سعید گیل‌آبادی از شهدای جاویدالاثر خرم‌آباد است که در ماه‌های آخر رژیم ستم‌شاهی، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از دستگیری توسط ساواک، به زندان اطلاعات ارتش تحویل داده و حکم اعدام وی صادر شد؛ اما با پیروزی حرکت انقلابی مردم ایران این حکم به سندی تاریخی تبدیل شد. شهید سعید گیل‌آبادی🌹 به گزارش ایکنا از لرستان، شهید سعید گیل‌آبادی از شهدای جاویدالاثر شهرستان خرم آباد است که در یکم مردادماه سال 1340 در خرم ‎آباد متولد شد و در دوم مهرماه سال 1359 در قصرشیرین به شهادت رسید. شهید گیل‌آبادی آبان‌ماه سال 1340 در محله قدیمی باغ دختران خرم‎آباد در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود از همان دوران کودکی جذب جلسات مذهبی به‌ویژه جلسات قرآن شد، ورزش را سرلوحه حرکت جوانی خود در کنار جوانمردی و یاری به ضعفا قرار داد تا به مدارجی از ورزش پهلوانی و کشتی کشور دست یافت. در لحظات پُر التهاب قبل از انقلاب، با تأسی به امام راحل(ره) و تحت فرامین عالیه انقلاب با گروه‌های فعال انقلابی همکاری نزدیکی داشت و تا جایی پیش تاخت که از نیروهای جوان برای سرآهنگی حرکات انقلاب در شهر خرم‎آباد بهره جست، اعلامیه‌های آزادی‌بخش امام را از خارج استان و از علما دریافت و در سطح وسیع تکثیر و با گروه‌های انقلابی بین مردم توزیع می‎کرد. در ماه‌های آخر رژیم ستم‌شاهی، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از دستگیری توسط ساواک، به زندان اطلاعات ارتش تحویل داده و حکم اعدام وی توسط ساواک صادر شد؛ اما با پیروزی حرکت انقلابی مردم ایران این حکم به سندی تاریخی تبدیل شد. در آخرین ساعات سرنگونی رژیم پهلوی، با طراحی و ساماندهی گروه‌های انقلابی، ژاندارمری خرم‎آباد را تسخیر کردند و به عنوان اولین جوانان وارد این نهاد شاهنشاهی شدند. نامش با تعدادی دیگر در تاریخ ثبت شد به صورتی‎ که درب اصلی ژاندارمری توسط وی و دوستانش به‌روی مردم گشوده شد و بدین ترتیب بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در گروه‌های مردمی که در نهایت منجر به تشکیل کمیته شد مشغول به فعالیت و مبارزه با گروه‌های متعدد ضدانقلاب شد؛ به طوری‌که در این مبارزات چندین بار زخمی شد و در نهایت سکان هدایت شهر خرم‎آباد را با نیروهای انقلابی به دست گرفتند. در همراهی شهید محراب آیت‌الله مدنی و آیت‌الله طاهری خرم‎آبادی به عنوان جوانان شاخص در کنار روحانیت نقش بسزایی را ایفا کرد، سپس در سرکوبی منافقین در کردستان قبل از جنگ تحمیلی با اکیپی مردمی که از خرم‎آباد اعزام شدند، نقش راهبردی داشت. در سال 1359 در قصرشیرین مستقر شد و به محافظت از کیان کشور پرداخت، در اولین لحظات جنگ تیتر اول روزنامه کیهان با این مضمون(9 نفر جلوی هفت لشکر مکانیزه عراق را گرفتند) خواندنی است با عده قلیلی برای اینکه دشمن به مردم قصرشیرین و ناموس مردم نرسد در یکم مهرماه ۱۳۵۹ در مقابل لشکر تا به دندان مسلح مقاومت کرد. نیروهای عراقی پس از مقاومت جوانمردانه وی و همسنگرانش آنها را محاصره و دستگیر کردند و از رادیو صدای عراق از این دستگیری به عنوان یک پیروزی بزرگ یاد کردند و گفتند: پاسداران خمینی(نامشان بیان شد) به دست نیروهای عراقی دستگیر شدند. پس از دستگیری به اردوگاه منتقل می‎شوند و در اردوگاه به گواه و حکایت از همسنگرانش تحت عنوان پاسدار امام خمینی معرفی می‏‌شود سه روز با دستان بسته جلوی اسیران دیگر او را به نمایش می‎گذارند و دایم مورد ضرب و شتم قرار می‎دهند و از او می‎خواهند اعتراف کند؛ اما این کار محقق نمی‎شود، در آخرین لحظات افسر عراقی به ساحت امام توهین می‎کند؛ اما ایشان تحمل نکرده و افسر مزبور را کتک می‎زند و از آن تاریخ به استناد نامه‌های آقایان شرافتی و شریفی به سلول انفرادی در طبقه سوم زیرزمین با نور قرمز در مرز عراق و اردن منتقل می‎شود این مکان جایی است که فرماندهان ایرانی در آنجا نگهداری می‏‌شدند. بعد از اعلام این اطلاعات به صلیب سرخ جهانی توسط ایران هیچ پاسخی از سوی عراق دریافت نمی‎شود و سرانجام بعد از بیست سال سپاه پاسداران بدون هیچ نشانی رسماً اعلام کرد که «ایشان و گروهی از فرماندهان و فرزندان این مرز و بوم توسط رژیم بعث عراق به شهادت رسیده‌اند». shahidd.blog.ir/post/1225 📿 @mardane_khoda
خاطرات ویژه از تیمسار اسکندر بیرانوند قهرمان ارتشی دفاع مقدس shahidd.blog.ir/post/1224 📿 @mardane_khoda
دانشجوی شهید محسن فرامرزی مشهد مقدس 📿 @mardane_khoda
پیام ما روشن است ، تا آخرین نفس فریادمان مرگ بر آمریکا است . عروج : بهمن ماه ۱۳۶۱ عملیات والفجر مقدماتی محل شهادت : فکه رجعت : ۷ دی ماه ۱۴۰۱ مصادف با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مزار شهید گمنام دانشگاه فنی و حرفه ای مشهد مقدس 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی که شاید تا الان ندیدی 😳 حتما تا آخر ببینید تا جایی که می تونید پخش کنید 🇮🇷 @karvane2