بخش عربی را سپرده بود به من. زبانم نچرخید بگویم: نه؛ من آدم صدا و دوربین نیستم! رفتم توی اتاق مخصوص صدابرداری. از اینها که یک شیشهی قطور دارد و یک درب ضدصدا. میکروفن را کشیدند جلو، متن را دادند دستم: بسم الله! «خدایا چه کنم؟ من که بلد نیستم.» یکی_دوبار گفتم. آمد داخل اتاق. رو کرد به من و با جدیت گفت:«فکر کن ذاتاً عربی! خوب تلفظ میکنی اما محکم بگو. داری توی دهان صهیون میکوبی به سلامتی! اصلا.. اصلا دیدی سیدحسن نصرالله چطوری صحبت میکند؟ چگونه محکم و با صلابت، صدایش را مُشت میکند و با تمام قوا هدف را میزند؟! سید را در نظرت بیاور و بگو!» درحالی که مثل تو، انگشت اشارهاش را بالا برده بود. رد انگشتش را گرفتم تا خیال...
میدانی سیّدنا؛ من هنوز هم میگویم خوب نشد. آنطور که باید نشد. اصلا هیچوقت صدای خودم را گوش نکردم. هرچقدر بین همه پیچید و از من میپرسیدند:«اصالتاً عربی؟» میخندیدم. اما خودم میدانم من هیچوقت نتوانستم نصراللهوار بگویم. هیچوقت هم نمیتوانم. من میگویم آدم باید شجاع باشد، شیر! مثل تو.. تو که از پشت تلویزیونهای بزرگ یک کلام میگفتی و جمعیت شورانده میشد. موج اقیانوس از جا بلند میشد و یکصدا میریخت توی رسانهها. مثل تمام امروز صبح تا شب، تا همین حالا که گیرندهها یکریز تابوت زرد "زعیم پیشتاز مقاومت" را نشان میدهد:« لبیک یا نصرالله! »
- ریحانه شناوری
هدایت شده از حسین مختاری
متـن وصیت نامۀ شهیـد
حضرتسیدحسن نصرالله
بسم الله الرّحمن الرّحیم
أوصیکم بأن یکون إیمانُکم بقیادة سماحة
الإمام الخامنئی (دام ظلّه) محکماً و قویـاً
مِنأجلِ خیر دنیاکم و آخرتکم.
برای خیر دنیا و آخرتتان به شما وصیت
میکنم که ایمانتان به رهبریحضرتامام
خامنهای(که سایهاشمستدامباد) قوی و
محکم باشد.
#انا_علی_العهد
〰〰〰〰〰〰
@hsn_mokhtari
مَرقومه
متـن وصیت نامۀ شهیـد حضرتسیدحسن نصرالله بسم الله الرّحمن الرّحیم أوصیکم بأن یکون إیمانُکم بقیادة
هیچوقت با خودمان فکر کردهایم این آقا کیست که تمام شهدا به او وصیت میکنند؟ چرا حاجقاسم سه بار قسم جلاله میخورد و به این آقا تأکید میکند؟ چرا علما و عرفای بابصیرت ما از ایشان دائماً میگویند؟
هیچوقت رفتهایم پیِ این آقا را بگیریم یا به اسم و عکس و یک دعای اول و آخر برای رهبری معظم اکتفا میکنیم؟ یا شاید هم دامن دینمان را جمع میکنیم که به سیاست(!) نخورد؟
ما اگر فهمیدیم که چیزی بلد نیستیم، لااقل به حرف بزرگترها میرویم. راستی این آقا کیست..؟
از چه نشستهای؟!
برخیز که موسم سبزشدن فرا رسیده؛
خاکْ نرم و بارانخورده، ساقهها به لطافت ابریشماند، و گَردههای طلاییرنگ خورشید صبحگاه روی سجاده پیداست.
برخیز! صدای هلهلهی نرگسزار، نجوای شبانهی شببو و گریههای سحرگاهی شبنم را از همینجا میتوان شنید.
فصل بهشت آمده. درب جهنم را تخته کردهاند. برخیز تا انتهای بهشت بدویم و بخندیم و از هم سبقت بگیریم..
- ریحانه شناوری
#شهرُرَمَضان✨
گفته بودم باران دوست میدارم؟
غمهای دلم را میشویَد. مثل دیوار برجهای دوداندود شهر. دلهایمان هم شلوغ شده، هم روغن سیاه از آن چکّه میکند. دور از جان شما اهالی خانههای کوچک و باصفای چوبیِ پایین جنگل.
الهی همیشه اطراف خانههایتان باران ببارد. میگفتم.. باران را دوست میدارم. غمهای دلم را میشویَد..
#شهرنامه