14.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدانه
🔴 نبرد حق و باطل
🔹هزارها سال از هبوط آدم بر سیارهی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنهی خاك جریان دارد ، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است.
✅ تاریخ انبیاء سراسر صحنهی نبرد حق و باطل است و تاریخ شاهنشاهان نیز سراسر عرصهی جنگهای بزرگتری است كه بر سر قدرت در میگیرد ، و هستند كسانی كه فی ما بین این دو نبرد تفاوتی نمیبینند..!؟ ما را با آنان كاری نیست چرا كه مردگانند ، « و ما انت بمسمع من فی القبور »
💢 روی سخن ما با آنان است كه هنوز عرصهی وجودشان را یكسره تسلیم ظلمت كفر نكردهاند و بذر فطرتشان در انتظار باران است : آیا در این جهان خاك همواره باید یزیدها حكومت كنند و هر كه سخن از حق بگوید باید با او آن كنند كه با سیدالشهداء (ع) كردند ، و یا نه ، باید كاری كرد تا بساط ظلم بر چیده شود و حاكمیت و قدرت به اهلش ، به فرزانگان و عدالتپیشگان سپرده شود.
👤 #شهید_سیدمرتضی_آوینی
......
.....
⚘💚⚘
🌹غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد.
🌷سردار مدافع حرم «حاجمهدی نیساری» که در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد!فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهیدحججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت.
🌷ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسن حججی👉
بعد از شهادت حججی تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشیها بود تا اینکه قرار شد حزبالله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزبالله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزبالله را آزاد کند.
به من گفتند:
«میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟»
میدانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. با یکی از بچههای سوری بهنام حاج سعید از مقر حزبالله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را میپایید.
پیکری متلاشی و تکهتکه را نشانمان داد و گفت:
«این همان جسدی است که دنبالش هستید!»
میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم:
«من چهجوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!»
بیاختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحهاش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم:
«پستفطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دستهاش؟!»
حاجسعید حرفهایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، میگفت:
«این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.»
دوباره فریاد زدم:
«کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!»
داعشی به زبان آمد و گفت:
«تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند میزد!»
هرچه میکردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم:
«ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.»
اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت:
«فقط همینجا.»
نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش میخواست فریبمان بدهد.
در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم:
«بیبی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.»
یکباره چشمم افتاد به تکهاستخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم بههم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاجسعید اشاره کردم که برویم.
نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزالله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بیخبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزبالله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزبالله، پیکر محسن را تحویل گرفتهاند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بیبی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد و گفت:
«پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمدهاند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.»
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن میدانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم.
تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت:
«از محسن خبر آوردی.»
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
گفتم:
«حاجآقا، پیکر محسن مقر حزبالله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.»
گفت:
«قَسَمَت میدم به بیبی که بگو.»
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش را انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت:
«من محسنم رو به این بیبی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضیام.»
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم:
«حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علیاکبر علیهالسلام اربا اربا کردن.»
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت:
«بیبی، این هدیه رو قبول کن.» 😭
▫️هرگزشهدایی را که امنیت مان رامدیون شان هستیم،فراموش نکنیم.روحش شاد یادش گرامی.
#شهیدانه
مدیون شهدا هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داغ پسر برا پدر سخت مشکل است 💔
یا حسین
#شهیدانه
روضه روضه علی اکبر شد🖤
میزنی تو دست و پا دست و پاگم کرده ام
نور چشمم، بی تو راه خیمه را گم کرده ام
11.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مدافع حرم بابک نوری:
ما مدافع حرمیم، ما مدافعان ناموس کشورمونیم...😞
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#شهیدانه ❤️❤️
هدایت شده از Darya 39
📷 فردا چه بی صدا تودیع میشوی...
😭😭😭
✍جناب رئیس جمهور دکتر پزشکیان ،
یادتان باشد که جایگزین چه کسی شده اید...
اگر با شما همراهی می کنیم ، اول بخاطر سفارش رهبر عزیزمان امام خامنهای ،
و بعد به احترام #رئیسجمهورشهیدمان است که با تمام وجود ، شبانه روز در عرض کمتر از سه سال بیشترین و بهترین ها را برای خدمت به این مردم انجام داد...
✍#Darya_39
#شهیدانه
#شهیدرئیسی
#شهیدجمهور
#سیدمحرومان
#سیدالشهدایخدمت
💯قرارگاهسایبریعَمّار🇮🇷دعوتید
#شماهممیتوانیدیکعَمّارباشید
مسئولین اصرار کرده بـودند که عباس به حج
برود، گفت: امنیت خلیج فارس و کشتی های
ایران فعلاً برای من واجب تر است،
به همسرش قول داده بود با آخرین
پرواز به حج برسد، به قولش عمل کرد
اذان ظهرِ روز عید قربان لبیک گویان
در کابین هواپیما گلویش اسماعیل وار
ذبح شد و به ملاقات خدا رفت ...
«شهید عباس بابایی🕊🌹»
#شهیدانه
#سالروز_شهادت
#هیئت_شهداء
.
#شهیدانه
واکنش شهید در مقابل غیبت..
با حسین آقا رفتیم پایگاه مقاومت مسجد محله، هوای قم اون سال سوز عجیبی داشت، گفتم حسین بیرون نباشیم بریم بریم تو اتاق،
رفتیم تو، دو نفر از بچه های پایگاه شروع به #غیبت کردند، دیدم حسین سرش پایینه و سریع رفت بیرون، رفتم دنبالش گفتم چی شد؟
هوا سرده بیا تو، گفت: هوای سرد رو ترجیح میدم به گرمای اونجا، اون شب اینقد بیرون وایساد که وقتی دست زدم به دستاش سرد و خشک شده بودن ، گفتم حسین برو خونه، مثه همیشه لبخندی زد و گفت نه بابا، بادمجون بم آفت نداره..
-شهیدمحمدحسینسراجی-
.
شهید ابراهیم هادی:
شهید" ابراهیم هادی"
روضه خوان هیئت بود
روضه های حضرت زهرایش
خیلی جانسوز بود
همه فکر و ذکرش مزار بی نشان
حضرت زهرا(س) بود و علاقه خاصی
به شهدای جاویدالاثر داشت
خودش هم دوست داشت
بی نشان بماند
آخرش همین هم شد ..
#شهیدانه 🕊
#فاطمیه 🥀
#فاطمیه
#همراه_شهدا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارون اومده، حاج قاسم برات مهمون اومده🕊
🔸مدیحهسرایی حاج مهدی رسولی در جمع خادمان امام رضا(ع) در منزل شهید عماد مغنیه
#شهیدانه
#حاجمهدیرسولی
همرزم حاج قاسم ازش پرسید:
نمیخای با خانواده بری استراحت کنی؟! ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدانه
.
☘️