eitaa logo
|🟥🟥🟥 مرصاد 🟥🟥🟥|
1.4هزار دنبال‌کننده
94.8هزار عکس
62.6هزار ویدیو
405 فایل
بصیرت تشخیص حق از باطل نیست بصیرت تشخیص حق از حق نماست 🔴 هدف کانال مرصاد جهادتبیین براساس رهنمودهای مقام معظم رهبریست. @marsad ➤‏჻჻჻✺ 🔴 مشتاقانه پذیرای انتقادات سازنده شمائیم: https://eitaa.com/sa_re_mi.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌍 شما یادتون نمیاد ولی زمان به حدی پیشرفته و قدرتمند بودیم که میخواستیم از افغانستان آب و برق بخریم!!؟ 🔹اسدالله اعلم : در جلسه خانه های فرهنگ روستایی معلوم شد که روستاهای ایران فقط 4درصد برق و 1درصد آب آشامیدنی مطمئن دارند. خاطرات اسدالله اعلم جلد 4 صفحه69 افتخارات زمان شاه : 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔴 آشوب گران چند پلیس فرانسه را آتش زدند. تروریست را برای دیگران ایجاد کردند تا قلب اروپا کشیده شد. ناتو را به جان ملت ها انداختند به خودشان بازگشت و هیزم کش شدند. آتش زدن پلیس را در ایران باب کردند در پاریس الگوبرداری شد. چاه نکن بهر کسی ... : 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
24.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺پاسخ نکته‌دار وزیر اقتصاد به انتقاد نمایندگان 🔹نمایندگان مردم در مجلس با توجه به اوضاع اقتصادی کنونی، وزیر اقتصاد و رئیس کل بانک مرکزی را برای پاسخگویی به سوالاتشان به مجلس فراخواندند. 🔹آقای خاندوزی در پاسخ به نمایندگان، به نامه 21 شهریور خود به قالیباف اشاره کرده و گفته است قبلا گفته بودیم قانون مالیات بر عایدی سرمایه را تصویب کنید تا نقدینگی موجود به سمت بازارهای موازی مثل خودرو، ملک و طلا نرود. 🔹این قانون هنوز تصویب نشده آن هم در حالیکه دولت اعلام می‌کند زیر ساخت‌ های اجرای این مسئله کاملا آماده است. ◽بخش «خبرنامه» همراه با سید حامد سید قربانی - 2 🖌پی نوشت: پاسخ کسانی که ادعای علم اقتصاد می کنند و نظر اقتصادی می دهند که وزرای اقتصادی دولت ضعیف هستند و چه وچه : 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃 اگر همه چیز زندگی‌تان برخلاف آن چه می‌خواهید پیش می‌رود، به یاد بیاورید که هواپیما با باد مخالف پرواز می‌کند نه باد‌های هم جهت. هنری فورد
ghod sazy.pdf
1.29M
شما موظفيد خود را بسازيد انسان كامل شويد و در مقابل نقشه ‏هاى شوم دشمنان اسلام ايستادگى كنيد. اگر منظم و مجهز نگرديد و به مقاومت و مبارزه عليه ضرباتى كه هر روز بر پيكر اسلام وارد مى‏آيد نپردازيد هم خود از بين مى‏رويد و هم احكام و قوانين اسلام را فانى مى‏سازيد و شما مسئول خواهيد بود. شما علما، شما اهل علم، و شما مسلمانان، مسئول مى‏باشيد. شما علما و طلاب در رأس و ديگر مسلمانان پس از شما مسئول‏اند: كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته حضرت امام خمینی رحمت الله علیه جهاد اکبر صفحه 62 ..... قسمتی ازمتن کتاب پیوست با عنوان خودسازی
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣 به رائفی پور میگن چند؟ ⁉️علت افزایش قیمت دلار چیه؟ : 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅
4_5794361471618009386.mp3
4.08M
🎙سینا_سرلک 🎶چه کنم
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت یازدهم»» تهران-نهاد امنیتی محمد درِ اتاقش را باز کرد و با یه پوشه قرمز رنگ وارد اتاقش شد و نشست. تا نشست تلفنش زنگ خورد. محمد: جانم سعید! سعید: سلام قربان. موردی هست که اگه خودتون چک کنید فکر کنم بهتر باشه. محمد: هستم. بفرست. پنجره ای در سیستم محمد ظاهر شد. با زدن کد تایید، پنجره باز شد و محمد شروع به مطالعه فایل کرد. و دو سه تا عکسی که ضمیمه اش بود را بررسی کرد. محمد: سعید هستی؟ سعید: درخدمتم. محمد: این همین بابا دکه داره است؟ اسمش آذر بود؟ سعید: خودشه قربان! عکسها مربوط به یکی از دوره های آموزشی روابط عمومی و جذب در خود ترکیه است. در این دوره که سالی سه چهار بار برگزار میشه، هر بار، یکی از افسران سازمان سیا آخرش میاد برای توجیه اینا. محمد: خوبه. دیگه کاریش نداریم. آذر و اون یکی اسمش چی بود؟ سعید: آبتین. محمد: آره . همون. از اون چه خبر؟ سعید: سطح دسترسیش از آذر بالاتره. در نصف بیشتر ملاقات های هتل اوتانتیک، از آبتین برای توجیه شکارهاشون استفاده میکنند. محمد: آهان. همین. به بچه ها بگو رو همین کار کنند. از کمپ چه خبر؟ سعید: مجید بهتر میدونه. وصلتون میکنم به مجید. مجید: سلام قربان. امر! محمد: سلام. از کمپ چه خبر؟ مجید: از بابک خبر ندارم اما از کمپ بی خبر هم نیستم. محمد: از اون دختره؟ مجید: بله. کارش شروع کرده. محمد: تونسته با رابطشون در کمپ ارتباط بگیره؟ مجید: روز دوم این کارو کرد. محمد: باریک الله. به چه اسمی؟ مجید: سوزان! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 سوزان که دختری حدودا بیست و هفت هشت ساله و باریک و قد بلند بود، در حال بافتن موهای یه دختر عرب بود. همین جور که داشت موهاشو میبافت، باهاش صحبت هم میکرد: سوزان: دختر به این ماهی چرا باید پناهنده بشه؟ دختره: واسه بابام. نمیتونه بدون ما برگرده ایران. ما باید بریم پیشش و فکر کنیم ببینیم چطوری میشه برگردیم؟ سوزان: مگه کجاست؟ ترکیه است؟ دختره: گفته ترکیه هستم. سوزان: یه کم راست بشین و سرتو آویزون بگیر تا قشنگ موهات آویزون بشه. یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟ دختره: بگو سوزان جون. دروغم چیه؟ سوزان: بابات چرا نمیتونه برگرده ایران؟ دختره: دوستاش. اونا اجازه نمیدن. سوزان: یه کم سرتو تکون بده تا بقیه موهات بیفته رو دستام. گفتی بچه کجایی؟ دختره: آبادان. سوزان: آهان. اوکی. مامانت چرا اینقدر میخوابه؟ شبا دیدم نمیخوابه. ولی روزا همش خوابه! دختره: چه میدونم. همش دعا میکنه که بابام سرش به سنگ خورده باشه و ما رو قاطی حماقتاش نکنه. سوزان: آخی. عزیزم. چرا؟ دختره دستای سوزانو گرفت. سوزان از بافتن متوقف شد. دختره یه نگاه احتیاط آمیز به اطرافش کرد و وقتی مطمئن شد، صورتشو به گوش سوزان نزدیکتر کرد و آروم گفت: میگن بابام داعشی شده. به خاطر همین نمیتونه بیاد پیش ما و مجبوریم ما بریم پیشش. سوزان: عجب. مگه به این راحتیه؟ دختره: نمیدونم. تو کسی سراغ نداری بتونه یه کاری کنه که بابامو زودتر ببینیم؟ کسی. آشنایی. دوستی.
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بابک شروع کرد و از همان روز به شناسایی و آنالیز رفتارهای آدم های دور و برش پرداخت. قرار شده بود افراد بزن بهادر و ضد آخوند با رگه هایی از شاه دوستی و سلطنت طلبی به تیبو معرفی کند. به خاطر همین گوشی همراهش را برداشت و صفحه ای برای خود باز کرد و شروع به نوشتن اسامی و مشخصات برخی افراد کرد. چیزی به ذهنش رسید و برای اینکه تیبو و ساز و کارش را تست بزند، تصمیم گرفت که از معرفی افراد ایرانی شروع نکند و برای بار اول از یک نفر پاکستانی شروع کرد. فهمید که در اتاق 11 هست و آنجا برای خودش کبکبه و دبدبه ای راه انداخته. به اتاق 11 رفت و دید همه جمع شده اند و این پاکستانی که اسمش «قاهر» بود در حال ادب کردن دو نفر جوانی هست که در اتاق 10 زندگی میکردند. قاهر با داد میگفت: محکم تر بزنین تو گوش همدیگه. صد تا. بشمار. جوان اولی میدانست که اگر نزند توسط آدم های قاهر کتک بدی میخورد، به خاطر همین شروع به زدن کرد. نفر مقابلش هم شروع کرد و پس از هر سیلی که میخورد، یکی به صورت مقابلش میزد و مردم هم میشمردند. جمعیت: 22 ، 23 ، ... بابک با بغل دستی اش که پیرمردی افغانی بود دقایقی گفتگو کرد. بابک: اینا چرا دارن همدیگه رو میزنن؟ پیرمرد: قاهر خان گفته! بابک: قاهر خان همین سیبیلیه است؟ پیرمرد: بله. یواش تر حرف بزن. میشنوه ها. بابک: حالا چیکار کردن اینا؟ پیرمرد: میگن قاهر گفته غذاشونو بدن به یکی از نوچه های قاهر اما اینا ندادن و الان هم دارن تاوان پس میدن. بابک: عجب! نکبت چرا اینقدر فارسی قشنگ حرف میزنه؟ مگه پاکستانی نیست؟ پیرمرد: منم فارسیم خوبه. باید ایرانی باشم؟ بابک: چه میدونم والا. حساب کتاب دنیا به هم ریخته. عزت زیاد. بابک به محض اینکه از اون اتاق و جمعیت فاصله گرفت، گشت و گشت تا اینکه یک ساعت بعدش تیبو را پیدا کرد. تیبو و بابک شروع کردن به قدم زدن و صحبت کردن. بابک: تیبو خان یه نفر پیدا کردم اصل جنسه! تیبو: چه زود! خوبه. کیه؟ بابک: یه عوضی که جا زده پاکستانیه اما ایرانیه. تیبو: پس چرا جا زده که پاکستانیه؟ بابک: نمیدونم ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست. خیلی به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: بیشتر برام بگو. بابک: امروز یه گعده ای گرفته بود، نمیدونی چه غوغایی کرد! تیبو: چطور؟ بابک: زد دهن مهن دو تا جوون را سرویس کرد. ملت هم داشت مثل بید میلرزید و کسی جیکش درنمیومد. تیبو: آفرین! چرا تا حالابه چشم خودم نیومده؟ بابک: خلاصه همه جوره به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: گفتی اتاق چنده؟ بابک: اتاق 11 ، فکر کنم با نوچه هاش اومده. تیبو: دیگه بهتر. چند نفرن؟ بابک: باید باشن سه چهار نفر غیر از خودش! تیبو: عالیه. حله. برو بعدی را شناسایی کن. بابک: چی میشه حالا؟ تیبو: به تو چه؟ نگفتم سوالای الکی نپرس. فقط مطمئنی ایرانیه؟ بابک: آره تیبو خان. واسه رد گم کنی زده تو نخ پاکستان بازی! بابک اینو گفت و از تیبو جدا شد. کم کم داشت شب میشد و برای روز اول، شکار خوبی بود. به خاطر همین به خودش استراحت داد و رفت گرفت خوابید. فردا حوالی ظهر از خواب بیدار شد. خیلی ضعف کرده بود و تصمیم گرفت بزنه بیرون ببینه چیزی برای خوردن پیدا میشه یا نه؟ از قضا باید از جلوی اتاق 11 رد میشد. دید سوت و کوره و مردم دارن استراحت میکنن. بابک همون پیرمرد دیروزی را اونجا دید. بابک: قاهر خانتون دیگه معرکه نداره؟ پیرمرد: نیست! بابک(با تعجب): ینی چی نیست؟ پیرمرد: خودش و نوچه هاش نیستن. دمِ صبح یه نفر اومد دنبالشون و وسایلشون جمع کردن و رفتند. بابک: مامورای ترکیه؟ پلیس؟ پیرمرد: نه. آدم ترکیه نبود. با دستبند و مامور و این چیزا نیومد. من همین جا دراز کشیده بودم. اول قاهرو کشوند تو حیاط و باهاش حرف زد. بعدشم قاهر اومد دنبال نوچه هاش و با هم رفتند. بابک: باشه. راحت باش. بابک که از حرف های پیرمرد خیلی تعجب کرده بود، به فکر فرو رفت. تستش جواب داد و دید هر کسیو که معرفی کنه، همون شب تیبو شکارش میکنه و تمام! فکر دیگری به ذهنش رسید. لبخندی زد و گوشی همراهش را درآورد و کلیه اسم هایی که نوشته بود حذف کرد و تصمیم جدّی و تازه ای گرفت. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
وزیر کشور: دشمن پس از شکست در اغتشاشات به‌دنبال رخنه در اقتصاد است 🔹دشمن در حوادث اخیر با همه ظرفیت به‌میدان آمد اما از پایداری و در صحنه‌بودن مردم شکست خورد؛ حالا به‌دنبال جبران شکست در اغتشاشات رخنه در حوزه‌های مختلف اقتصادی کشور کرده. 🔹برخی ایرانی‌نماها در بلندگوهای خارجی خود را به دشمن فروخته اند و با ورود به میدان تلاش دارند انقلاب را دچار ضعف کنند‌؛ البته اینان عنکبوت‌هایی هستند که به تعبیر قرآن سست‌ترین هستند. 🌍
سردار سلامی:‌ دشمن شکست سختی خورد فرمانده کل سپاه: 🔹در اغتشاشات اخیر دشمن همه گسل‌ها را فعال کرد و با همه ظرفیت به میدان آمد و همه تجربیات را به کار گرفتند؛ اگر ما از قبل تجربه نداشتیم، در برابر تهدیدات همزمان و پیوسته کم می‌آوردیم. 🔹تهدیدات انقلاب اسلامی هویتی و حق و باطلی است و تا زمان غلبه حل‌شدنی نیست. ما دائماً با دشمنی و فتنه روبه‌رو هستیم و امکان دارد که پس از ماجرا‌های اخیر موضوع دیگری ایجاد شود. 🔹دشمن در حوادث اخیر هرچه لشکر و یگان تربیت کرده بود با همه توان به میدان آورد، اما شکست سختی خورد. 🔹امروز آتش تفرقه به جان دشمنان افتاده است و به همدیگر بی اخلاقی می‌کنند؛ آن‌ها شکست خوردند و عصبی هم هستند
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضیا میگن میترسیم فعالیت مجازی داشته باشیم! ممکنه تهدید بشیم! بعضی دوستان و اقوام ممکنه ازمون دوری کنن! یا بلد نیستیم محتوای خوب بذاریم و مخاطب جذب کنیم، بحث کردن هم کارمون نیست! جواب همه اینا رو در کلیپ بالا دادم. اگر در مجازی فعالیت نکنید میترسم اون دنیا نتونین جواب بدین. از من گفتن بود.