eitaa logo
|🟥🟥🟥 مرصاد 🟥🟥🟥|
2.2هزار دنبال‌کننده
95.7هزار عکس
63.1هزار ویدیو
409 فایل
بصیرت تشخیص حق از باطل نیست بصیرت تشخیص حق از حق نماست 🔴 هدف کانال مرصاد جهادتبیین براساس رهنمودهای مقام معظم رهبریست. @marsad ➤‏჻჻჻✺ 🔴 مشتاقانه پذیرای انتقادات سازنده شمائیم: https://eitaa.com/sa_re_mi.
مشاهده در ایتا
دانلود
➖ قیمت زندگی چنده؟ ➖ قیمت ما به این بستگی دارد که مشتری ما چه کسی باشد . . . 🍃🍁امیر المؤمنین علیه السلام بهايى براى جان شما جز بهشت نیست، خود را به کمتر از آن نفروشید. 📚 نهج البلاغه حكمت ۴۵۶ خداوند متعال نیز می فرماید: ✔ من مشتری شما هستم ➖ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ : 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
▪صلی اللَّه عَلَيْك ▪ِ يافَاطِمَةَ الزَّهرَاء 🕯درمجد و شرف 🖤یکه و تنهاهستی 🕯در فخر تو بس 🖤ام ابیها هستی 🕯مریم (ع) که مقدس شده 🖤یک عیسی داشت 🕯تو مـــادر 🖤یازده مسیحاهستی 🖤ایام فاطمیه و ▪شهادت یاس نبی تسلیت🏴
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به‌عشق 🇮🇷 : 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🍃🌸🍃 امام حسین (ع) برای تثبیت ولایت فقیه قیام کردند ولذا یکی از مهمترین درسهای عاشورا پیروی از ولایت فقیه است امام_خامنه_ای 🇮🇷ولایت_فقیه تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
جمله قشنگیه: دنبال دلتان بروید اما “عقلتان” را نیز با خود ببرید. هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید. 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔻دوقلوهای عراقی به نام ابومهدی المهندس و قاسم سلیمانی 🔸والدین دوقلوهایی که در شهر آمرلی متولد شدند، نام آنها را به مناسبت سالگرد شهادت ابومهدی المهندس و حاج قاسم سلیمانی، فرماندهان پیروزی به نام این دو شهید نامگذاری کردند. 🔸زنی از شهر آمرلی که از دست وهابی‌های «داعش» آزاد شده است، دوقلوهایی به دنیا آورده که نام آنها را ابومهدی المهندس و قاسم سلیمانی گذاشته است. 🔸ما از خداوند برای آنها زندگی خوب و پیرو راه رهبرانمان خواستاریم./ شبکه العالم. 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 : 🌴🏴 یا بقیه الله🏴🌴 @marsad ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
💠کل خلق از معرفت خانم فاطمه سلام الله علیها عاجزند 🔹امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: 🖌إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا.¹ او فاطمه نامیده شد برای اینکه خلق بریده شده از شناخت و معرفت او هستند ( نمیتوانند به معرفتش برسند) امیرالمومنین علی علیه‌السلام در شب دفن ایشان فرمودند: «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّد.²» اما اندوهم همیشگی و شبهایم همراه با بیداری است.😭 امیرالمومنین تنها او را می شناخت و بر آن حضرت جلوه میکرد و علی علیه‌السلام هم دنیا، هم آخرت، هر دو را زیر پا گذاشت، اما غصۀ مرگ حضرت فاطمه سلام الله علیها برایش همیشگی بود چنانکه فرمود بعد از تو یا فاطمه علی شبها خواب ندارد و حزن اش همیشگی است؛ چون او می‌دانست که حضرت زهرا علیها السلام که بود. 📚 ۱. تفسیر الفرات، ص۵۴۱ 📚۲. نهج البلاغة، خطبه ۲۰۲
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹دیر آمدم، دیر آمدم... در داشت می سوخت 🔹شعرخوانی بغض آلود شاعر طلبه آقای حسن بیاتانی در محضر مقام معظم رهبری ی علی(ع) اللهم_عجل_لولیک_الفرج الساعه😭💔
عظمت حضرت زهرا (س).mp3
2.6M
🎙 💠عظمت حضرت زهرا (س) 🔸نقش حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در تقدیرات ائمه معصومین علیهم‌السلام و آنچه در عالم رقم می‌خورد. 🔸تقدیرات سال را از فاطمیه باید گرفت. 📌 برگرفته از جلسات استعدادت را دریاب 🔘برای دریافت صوت کامل این مبحث به لینک زیر مراجعه فرمایید اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💚
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد شهید مدافع حرم محسن قوطاسلو به یاد زمزمه هایش که آرزو میکرد برای شهادت و  پیوستن به کاروان حسین ارتش و ارتشی باید به پرورش چنین افسرانی بر خود ببالد
22.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ سلبریتیسم، بُتی که شکسته خواهد شد 💬 استاد حسن عباسی 📍 قزوین - ۳ آبان ۱۳۹۰ جدال احسن 💠 @jdale_ahsan استاد حسن عباسی 💠 @Hasanabbasi_ir
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دهم»» کمپ پناهجویان-اتاق بازجویی پسر جوونی روی صندلی وسط اتاق نشسته بود و دو تا پلیس ترکیه اطرافش می‌چرخیدند و اذیتش میکردند. یکی از پلیسا گفت: تا حالا چند نفر اینجوری نفله کردی؟ پسر پرسید: کدوم نفله؟ از چی حرف میزنین؟ اون یکی پلیس گفت: همون دختره؟ که دستتو گرفتی جلوی دهنش و خفش کردی. پسره گفت: من کسیو نکشتم. دختره کیه؟ پلیس اول: ما کاریت نداریم که اینجوری ترسیدی و دروغ میگی! اصلا بذار فیلمشو نشونت بدم که یادت بیاد. پلیس دوم فیلم دوربین مدار بسته از لحظه خفه شدن فهمیه را براش پخش کرد. مخصوصا زوم کردند روی دستای پسره تا یادش بیاد که دختره رو اون کشته. پلیس اول به چهره پسره زل زد و دود سیگارش تو صورت پسره خالی کرد و پرسید: بازم انکار میکنی؟ پسره که مشخص بود آدم شرّ و شوری هست، یه کم رفت تو لاک و سرشو این ور اون ور میکرد و مثلا محل نمیداد. پلیس دوم خنده ای کرد و پخش فیلم را متوقف کرد. پلیس اول گفت: ما کاریت نداریم. اتفاقا از نظر ما کار بدی نکردی. تو پسر به درد بخوری هستی. میخوایم با یه نفر آشنات کنیم که شاید بتونه برات کار پیدا کنه. پسره: من از کسی کار نمیخوام. اگه راس میگین، کارامو ردیف کنین که بتونم زود از اینجا برم. پلیس دوم گفت: خواب دیدی خیر باشه. ما تازه تو رو پیدا کردیم. کجا با این عجله؟ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 شاپور کم کم با مردهای اتاق 13 داشت آشنا میشد. کلا آدم رفیق باز و بی مسئولیتی بود. به خاطر فرز بودن دستاش در جا به جا کردن کارت ها، دهن همه از بُردهای پیاپی شاپور در پاسور بازی باز مونده بود. شاپور در حال جا به جا کردن سریع کارت ها میگفت: اینو داشته باش! آهان ... آهان ... اینم از این ... حالا بگو ... بگو ببینم چند چندی؟ دهن هموشون باز مونده بود. طرف مقابلش که یه مرد حدودا چهل ساله بود نمیدونست چی بگه؟ به خاطر همین، شکست خورد و شاپور پنجاه هزار تومنی که شرط بندی کرده بودند را برداشت و یه آبم روش! شاپور با نخوت خاصی گفت: دیگه! نبود؟ کسی نیست جیگر کنه و بیاد جلو؟ آرزو تنها و غصه دار، یه گوشه نشسته بود و با حالت بی حوصلگی از دور به معرکه ای نگاه میکرد که شاپور راه انداخته بود. بابک که حواسش به آرزو بود و فاصله زیادی هم با اون نداشت، همین طور که سرش رو گوشیش بود شروع کرد با آرزو حرف زد. بابک پرسید: همیشه اینجوریه؟ آرزو که از این سوال تعجب کرده بود، نگاهی به بابک انداخت و جوابی نداد. بابک گفت: منظورم همین معرکه گرفتنشه! کارش همین بوده؟ بازم آرزو حرف نزد و مثلا میخواست بی تفاوت باشه. بابک ادامه داد: مردا همشون همینن. وقتی دورشون شلوغ میشه، یادشون میره که یه نفر از دور داره نگاش میکنه و دلواپسش هست. معلوم بود که حرفای بابک رو مخ آرزو رفته ولی نمیخواد به رو خودش بیاره. بابک گفت: قصد مزاحمت ندارم. خودمم آبجی دارم و از اوناش نیستیم که مخ کسی بزنیم. شما هم جای آبجی ما. اما این چلغوز واسه کسی سایه بالا سر نمیشه. از ما گفتن. بابک اینو گفت و پاشد از اتاق رفت بیرون. آرزو هم از پشت سر به بابک نگاه کرد و با چشماش تا راهرو تعقیبش کرد. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 تو اتاق بازجویی، اون دو تا پلیس رفته بودند بیرون و اون پسره جلوی یه مرد جا افتاده حدود پنجاه ساله نشسته بود. اولش دوتاشون ساکت بودند و اون مرد زل زده بود به پسره و پسره هم معذب بود و به این ور و اون ور نگا میکرد. مرده گفت: بیش از سه چهار بار فیلم شاهکارتو دیدم. خیلی آروم و تمیز و بی نقص. جوری که تو اون دختره رو کُشتی، هیچ عقابی طعمه خودشو خِفت نمیکنه! خوشم اومد ازت. برنامه ات چیه؟ پسره پرسید: برنامه چی؟ مرده گفت: برای رفتن از اینجا. بعد از اینکه اینجا تموم شد، قراره جای خاصی بری؟ کسی منتظرته؟ پسره گفت: برم یه گوشه تِلِپ بشم و یه لقمه نون دربیارم. مرده پرسید: فراری هستی؟ پسره سکوت کرد و هیچی نگفت! مرده گفت: خب ... گرفتم ... چیا بلدی؟ پسره: چیا میخوای؟ مرد: غیر از خفه کردن و کشتن مثل آب خوردن، دیگه چی تو چنته داری؟ پسره: حالگیر بودم. مرد: فالگیر؟ پسره: نه جناب! حالگیر! آدمایی که شاخ شده بودن و برای بعضیا خطرناک بودند یه پولی میذاشتن کف دست ما و ما هم یه حال اساسی از طرف میگرفتیم. مرد: مزدور بودی پس! خوبه. شغل پرهیجانیه! پسره: آره اما نه وقتی که پولت دو برابر بدن ولی یه کلمه بهت نگن که اونجا دوربین مدار بسته هست و اگه روتو نپوشونی، کلاهت پس معرکه اس! مرد: عجب! نامردا! پسره: بی ناموسن. حالا کاری که گفتی چیه؟ مرد: من اسم کار آوردم؟! پسره: نه ... اون دو تا ماموره گفتند.