میگفتحواستباشهتویمهمونیخدایه
طوریرفتارکنیکهآخرشازخداتوقع
عیدیداشتهباشی:)✨
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
همسرم،شهید کمیل خیلی با محبت بود
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه؛از من مراقبت میکرد…
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود خسته بودم..
رفتم پنکه رو روشن کردم
و خوابیدم «من به گرما خیلی حساسم»
خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده، و متوجه شدم برق رفته.
بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم
رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه…
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم
و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی…
شاید بعد نیم ساعت تا ۱ساعت خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک
بشم…
پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی!؟ خسته شدی!
گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار
بشی و دلم نیومد...💔
همسر#شهیدکمیلصفریتبار
🌱|@martyr_314
شهدایی را دیدهام
که حتی اولش
نمیدانستد چگونه وضو بگیرند!
آنجا فهمیدم که عــــشق
معجزه میکند!
🌱|@martyr_314
هدایت شده از حامین مدیا
با توجه به کریمهی:
هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ(بقره/۱۸۷) که زن و شوهر رو لباس همدیگه معرفی کرده، میتونیم بگیم دعای سفارش شده ماه رمضان: "اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَان"(:خدایا بر تن هر بیلباسی، لباس بپوشان) دعا برای #ازدواج مجردهاست؟
من اینطور نیت میکنم 😌
✍️وحید یامین پور
#توییت
🗣️|🧕🏻 @Zaneasil
چه خوش سعادتاند
آنان که برایِ دنیایشان
آن چنان کار میکنند و میکوشند
که انگار تا ابد زنده خواهند ماند
و برایِ آخرتشان آن چنان کار میکنند
که گویی فردا خواهند مرد.. :)
#شهیدمحمدحسینیوسفالهی
🌱|@martyr_314
دو کلید طلایی پرواز:
نماز اول وقت
رفاقت با شُهدا
#شهیدعباسدانشگر
🌱|@martyr_314
به خوابم آمد و گفت:
من به خواسته ے خودمڪه شھادت بود، رسیدم.
وقتۍبرای دومین بار با خانـم شهربانو نوروزیان،
همسر شهید حاج محمد شالیڪار،
هماهنگ مۍڪم تا ڪارهای مربوط به ڪتاب را انجام دهیم،
همان شب دوباره خواب او را دیدم.
انگار نه خواب بودم و نه بیدار.
آمد و گفت: ڪتاب رو بده ببینم چه ڪار ڪردی!
جزوه ی آماده شده ای را جلوی او گذاشتم. جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت و با لحن تلخی پرسید:
از حضرت زینب چۍ نوشتی؟
نگاه مبھوتم به چشم های نافذش گره خورده بود.
بعد از سڪوت ڪوتاه زبان باز ڪردم و با شرمندگی گفتم:
چیزی ننوشتم!
گفت:
از مصیبت حضرت زینب(ع) بنویس...
از خواب برخاستم.
ناخودآگاه می گریستم
و می گفتم: الله اکبر...الله اکبر...😭
به روایت نویسندهی ڪتاب "خداحافظ دنیا" خاطرات شهید حاج محمد شالیکار
#شهیدحاجمحمدشالیکار
🌱|@martyr_314