بزرگۍمیگفٺ
تڪیهڪنبهشہـداء
شہـداءتڪیهشانخداست
اصلاڪنارگݪبنشینۍبوۍگلمیگیرۍ
پسگݪستانڪنزندگیترابایادشہـدا
🌱|@martyr_314
توی این وانفسایِ جنگ نرم
اونی پیروزه که سنگرش مطمئن و امن باشه!
سنگرِ مطمئن و امنِ خط مقدم
همین هیئت و اشکاییه که واسه اهلبیت میریزی :)
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
۱۲ سـال از زندگـی ما گذشت.
ولـی آنقدر مشغله شـاد و زیبا داشتیم،
که متوجه گذر آن زمان نبودیم.
خانه ما طوری بود که به جرأت میتوانم بگویم شایـد ۲ روز آن هم با هم مساوے نبود حتی آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچگاه غـم در آن جا داشته باشد...♥️🍃
همسر#شهیدمحسنفرامرزیگرگانی
🌱|@martyr_314
من
عاشـقے را
از خــدا یاد گرفتـم
همـان لحظـه که گفـت
صدبـار اگـر توبه شکستـے بازا :)🍃
🌱|@martyr_314
اگرخداوندشهادترانصیبمڪرد
بندهازشــــهداییهستمڪه
یقهیبیحجابهاوآنهاییکه
ترویجبیحجابیمیڪنندرا
درآندنیامیگیرم...
#شهیدجوادمحمدیدینانے
🌱|@martyr_314
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
#حاج_قاسم💔 #ابومهدیالمهندس💔
سَفَرڪردندسَردٰارٰانعٰاشِق
بھروےشانھٔیٰارٰانِعٰاشِق
بارالها..!
از این که به بنده حقیرت توفیق دادی
که در راهت گام بر دارد تو را سپاس میگویم
و از این که توفیقم دادی که در جبهه
در کنارِ خالصان و مخلصانِ راهت قدم بردارم
تو را شکر و سپاس میگویم
در این راه دیدار خودت را هم نصیبم گردان.. :)
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
🌱|@martyr_314
هدایت شده از حامین مدیا
عجیبه ولی چند وقت که از ازدواج دو نفر میگذره میبینی چقدر شبیه هم فکر میکنند، رفتار میکنند، ادبیات و رفتارشون چقدر شبیه همه.
✍️ساروی
پن: کسی و انتخاب کنید که اگه بهتون بگن قراره شبیهش بشین، حس قشنگی وجودتون رو بگیره💫
✍️حامین مدیا
#توییت
📝 @hamin_media
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
بابام همیشه میگفت:
تا جایی که بتونم
شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم
دیپلمو که گرفتید
اگه خواستگار خوبی اومد
نباید بهونه بیارید
بعد ازدواج
اگه شوهرتون راضی بود
ادامه تحصیل بدید
مامانم هر از گاهی
از زندگی ائمه(ع)برامون میگفت
تا راه و رسم شوهرداری رو یاد بگیریم
به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود
اگه خاستگاری هم میومد
ندیده و نشناخته ردش میکردم و میگفتم
میخوام درس بخونم و به آرزوهام برسم
همون روزا بود
که آقا مهدی به خونهمون رفت و آمد میکرد
خیلی سر به زیر و آقا بود
فصل امتحانات نهایی بود
تو حیاط بودم که زنگ در به صدا در اومد...
آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد
سریع چادر گلدارمو سر کردم
رفتم جلو در و سلام دادم
آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم
سرشو انداخت پایین و...
با همون شرم و حیای همیشگیش
جواب سلاممو داد
نگاش که به کتاب تو دستم افتاد،گفت:
امتحان دارین طاهره خانوم؟؟
نمیدونم چرا خشکم زده بود
الان که یاد اون روز میفتم
خندم میگیره
با مِن و مِن کردن گفتم:
بله امتحان زبان
واسم آرزوی موفقیت کرد
هنوز حرفاش تموم نشده بود
که دویدم داخل خونه
یه بارم نزدیک ساعت امتحانم بود
وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه
که یهو دیدم با لباس سربازی دم دره
تازه اومده بود مرخصی
مثه همیشه
با همون حیا و نجابتش
سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار
تو مسیر مدام به این فکر میکردم
که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله
البته خودمو اینطور قانع میکردم
که آقا مهدی دوست داداشمه
واسه همینم هست که میاد خونهمون
کم کم زمزمه علاقه آقا مهدی به من
تو خونواده شنیده شد💕
همسر#شهیدمهدیخراسانی
🌱|@martyr_314