eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
448 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🟠ابوالفضل علی‌یاری در اول مردادماه سال ۱۳۲۳ در تهران زاده شد. اولین فرزند خانواده بود. پدرش مدتی زندانبان نواب صفوی بود و نامه‌های او را مخفیانه به خانواده‌اش می‌رساند چون مخالف اقدامات رژیم پهلوی بود. 🟢ابوالفضل قبل از به پایان رساندن دوره متوسطه در ارتش استخدام شد و همانجا دیپلم گرفت. با اینکه خانواده چندان مذهبی نداشت اما با عشق فراوان، بارقه‌های دیانت را در وجود خود روشن نگه می‌داشت. پایبند به انجام واجبات و ترک محرمات بود طوری که در همان جوّ حاکم بر ارتش، مخفیانه نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت. 🔵او در مسجد حاج امجد خیابان خوش، حضوری دائمی داشت. امین مردم محل بود و به دلیل مهارتش در امور فنی، تمام کارهای مسجد را به عهده گرفته بود. ⚫️ساواک دورادور او را زیر نظر گرفته و مدام پیام‌های تهدیدآمیز برایش می‌فرستاد. اما او همه آنها را نادیده می‌گرفت. در تظاهرات شبانه با پوشاندن چهره‌اش به عنوان لیدر شعارگو شرکت می‌کرد و اصلا از این موضوع باکی نداشت. در مجالس سخنرانی حجج اسلام مطهری، کافی و دکتر شریعتی شرکت و با شهامت تمام اعلامیه‌ها و نوارهای امام خمینی را میان مردم منتشر می‌کرد. 🟣ثمره ازدواجش یک دختر و سه پسر بود که در مسائل روز جامعه، آنها را نیز با روشنگری همراه خود کرده بود. ناگفته نماند یکی از پسرهایش دو سال بعد از شهادت او به سرطان مغز استخوان مبتلا شد و چهار ماه بعد در یازده سالگی از دنیا رفت. 🟡بسیار اهل مطالعه بود. طوری که پس از به پایان رسیدن عمر شریفش، تمام کتاب‌هایش به کتابخانه مسجد جامع امام علی علیه‌السلام محله شهران تهران اهدا شد. 🟤او بعد از انقلاب اسلامی در ارتش باقی ماند و به خدمت خود به طریقی دیگر ادامه داد. ابوالفضل علی‌یاری در روز ۲۹ شهریور سال ۱۳۵۹ یعنی هنگام شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، همراه با خانواده در مشهد بود. همان روز با شنیدن این خبر بلافاصله خودش را به تهران رساند چرا که اعتقاد داشت این جنگ کار بنی‌صدر است که قصد دارد ایران را دو دستی تقدیم اجانب کند؛ به همین خاطر عزم خود را برای رفتن به جبهه جزم کرد. باید از ملیت و هویت و شرف نظام و کشورش دفاع می‌کرد چون در غیر این صورت بی‌تردید صدام دو روزه تهران را می‌گرفت. به دلیل اینکه مسئول عقیدتی سیاسی ستاد مشترک ارتش بود رئیس ستاد اجازه نداد که به جبهه اعزام شود؛ اما او نتوانست دل بی‌قرارش را آرام کند. 🔴بالاخره درست یک هفته بعد از شروع جنگ، یعنی روز ۷ مهر با لشگر ۲۲ حمزه خود را به جبهه جنوب رساند و حدود ۴۰ روز بعد در شانزدهم آبان ماه، در منطقه طلائیه، کنار رود کرخه، هنگام رانندگی ماشین مهمات، بر اثر اصابت ترکش به لقاءالله پیوست. مزار او در بهشت زهرای تهران، مأمن آرامش خانواده و زیارتگاه اهل یقین است. روحش شاد و نام و خاطره‌اش در یادها همواره جاوید باد.🌹 🦋 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌸 ...من خود شاهد حضور حضرت ولیعصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در تمام جبهه‌های اسلام می‌باشم که به سربازان جان برکف قرآن کمک می‌کند. اگر آقا امام زمان در این جنگ به ما کمک نمی‌کرد این جنگ وحشتناک می‌رفت که ایران عزیز ما را به دامن شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار بیندازد. اما همه جا خدا یاور ملت مظلوم ایران بوده است. برشی از نامه شهید برای همسرش زهرا خانم 📝 🦋 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 نام و نام خانوادگی شهید: مرحمت بالازاده تولد: ۱۳۴۹/۳/۱۷، روستای چای گرمی، شهرستان اردبیل. شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۱، جزایر مجنون. گلزار شهید: گلزار بهشت فاطمه سلام‌الله علیها، اردبیل. 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 📚 با التماس در سرمای زمستان سال ۶۲ حوالی دفتر ریاست جمهوری در پاستور، پسر بچه‌ای خود را به محافظان رئیس‌جمهور وقت رساند و اصرار کرد که با رئیس‌جمهور ملاقات کند. جناب رئيس‌جمهور خطاب به سرتیم حفاظت فرمود که: «اجازه بدهید بیاید.» پسر بچه‌ با جثه‌ای کوچک و صورت سرخ و سرمازده‌ و خیس اشک جلو آمد. آقای خامنه‌ای دست چپش را دراز کرد و با صدایی رسا فرمود: «سلام بابا جان! خوش آمدی.» پسرک با صدایی که از شدت بغض و هیجان می‌لرزید با لهجه‌ی غلیظ آذری سلام کرد. آقای رئیس‌جمهور دست‌های سرد و خشک شده‌ی او را در دست گرفت و از او پرسید: «خوبی پسرم؟!» پسرک فقط سر تکان داد. آقای خامنه‌ای با زبان آذری پرسید: «پسرم اسم شما چیست؟!» او تمام قوایش را در زبانش جمع کرد و گفت: «آقاجان! من مرحمت هستم. از روستایی در استان اردبیل، تنهایی به تهران آمده‌ام و از شما خواهشی دارم. خواهش می‌کنم دستور بدهید دیگر کسی روضه‌ی حضرت قاسم(ع) نخواند.» _ چرا پسرم؟! _ آقا جان! حضرت قاسم۱۳ سال داشت و امام حسین علیه‌السلام به ایشان اجازه دادند به میدان برود. ناگهان بغضش ترکید و ادامه داد: «آقا جان! من هم ۱۳ سال دارم؛ اما فرمانده‌ی سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم.» همه‌ی چشم‌ها خیس اشک بود. آقای خامنه‌ای رو به سرتیم محافظان گفت: «با فرمانده‌ی سپاه اردبیل تماس بگیرید و بگویید این آقا مرحمت رفیق ماست؛ و اجازه بدهید هرکجا می‌خواهد برود.» بعد مرحمت را در آغوش گرفت و در گوش او گفت: «سلام مرا به بچه‌های جبهه برسان!» مرحمت وارد تیپ عاشورا به فرماندهی آقا مهدی باکری شد. وقتی گزارشگر تلویزیون از مرحمت پرسید: «چطوری به اینجا آمدی؟!» جواب داد: «با التماس» _ چطوری این گلوله‌ها را بلند می‌کنی؟! _ با التماس. _ می‌دانی چطوری شهید می‌شوند؟ لبخندی زد و گفت: «با التماس» سرانجام مرحمت بالا‌زاده در عملیات بدر، در جزیره‌ی مجنون، در اثر اصابت ترکش به گلو و چشمش به فیض شهادت نائل آمد. ✍🏻 عاطفه قاسمی ۱۸رجب ١۴۴۳ طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی تدوین: زهرا فرح‌پور 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 💠در ۱۷ خردادماه ۱۳۴۹ در روستای «چای گرمی» از توابع اردبیل، خانواده «حضرتقلی بالازاده» صاحب دوقلویی شدند كه یكی از آنها همان‌جا از دنیا رفت و دیگری به لطف خدا به پدر و مادرش بخشیده شد. به شکرانه این تفضل الهی نام او را «مرحمت» گذاشتند. ⚜️پدر مرحمت در روستاهای اطراف دستفروشی می‌كرد و مادرش هم به كارهای خانه مشغول بود. مرحمت كودک جسوری بود. پایان مقطع تحصیلات ابتدایی‌اش، با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی مصادف شد و این آغازی بود برای که او سودای رفتن به جبهه را در سر خود بپروراند. 💠بالاخره مرحمت وارد بسیج شد تا توانایی‌های خود را نشان دهد. در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی، در كل گردان نفر پنجم شد و تعجب همگان را برانگیخت. ولی با تمام اینها به خاطر سن كمش با اعزام او مخالفت می‌كردند. چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل، و در خان آخر در تبریز، اجازه اعزام به او داده نشد. او به هر دری می‌زد اما واقعاً هم سن، و هم هیكل او در قد و قواره جنگ نبود. ⚜️ برای رسیدن به هدفش تصمیم بزرگی گرفت و خود را به تنهایی و با مشقت هرچه تمام به پایتخت رساند و به ملاقات رئیس جمهور رفت و با هر زحمتی بود از رئیس جمهور اذن جهاد گرفت؛ و بالاخره راهی جبهه شد. 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
آه! ای کبوتر بچه‌ی مشتاق پرواز محکم گرفتی توی دستت نامه‌ات را 🌱🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f