eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
448 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
ب هیچ چیز این دنیا نباید دل بست. دنیا جایی برای دل بستن ندارد آخرت ابدی پایدار است دنیا را تا چشم بر هم می زنی تمام میشود و باید از اینجا برویم... برگرفته از
💥 می‌گفت: بعد هر نماز دعا کنین خدا بهتون مأموریتِ حل مشکلاتِ بقیه رو بده و بنده های خودشو سمت شما حواله کنه، بلکه به واسطه شما گره ای از کار یکی باز بشه :) اینم به نوبه خودش نوعی رزقه که همیشه قسمتِ همه نمی‌شه!
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 می گویند : از لازم تر است، !!! اما می گویم؛ آنکس که تخصص ندارد وکاری را می پذیرد ، !!!!! شادی روح و 🥀🕊🌹
🌴🌹🌼🌺🌼🌹🌴 عکس را میبینیم عکس شهدا میکنیم ، تو چہ با غیرت نگران چادر مادرٺ بودے و برخے مردان شهر من چہ راحت، خودشان چادر از سر برداشتند 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🥀 🌼🌺
کل ارض کربلا … یعنی، کربلا اذن دخول نمیخواهد، همه‌جا کربلاست، مراقب باش از خارج نشوی!
اگر هیئت رفتیم و خود را هیئتی نامیدیم، اما خانواده از اخلاق و رفتار ما راضی نبود؛ میتوانیم بفهمیم که هیئت رفتن برایمان تبدیل به عادت شده و از مکتب حسین (ع) آنچه را باید نیاموخته ایم! 🌱
بسم الله... . *ملتی که در انتظار مصلح به سر می برد ، خود باید صالح باشد...* . .
•°🔕°• زن‌فرعون‌تصميم‌گرفت‌که‌عوض‌شود، وپسرنوح‌تصميمی‌برای‌عوض‌شدن‌نداشت؛ اولی‌همسريک‌طغيانگربودودومی‌پسريک‌پيامبر برای‌عوض‌شدن‌هيچ‌بهانه‌ای‌قابل‌قبول‌نيست اين‌خودت‌هستی‌که‌تصميم‌می‌گيری‌تاعوض‌شوی؛ بعضی‌ازچيزهاديرکه‌شد،بی‌فايده‌هستند‌مانند بوسيدن‌پيشانی‌يک‌مرده.🖐🏿!'
بسم الله... . ○وای از پیچیدگی نفس انسان ! اگر بروی دیگر امکان اینکه از بار نخست، قوی تر بازگردی وجود ندارد.○ . .
🤚 اگر را محافظت نکنید حتی میلیاردها قطره هم برای اباعبدالله بریزید ، در آخرت شما را نمی‌دهد . . ! 💔 آیت الله بهجت ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤
🌤🌿🌺 حس عجیبی داشت. احساس می‏کرد این فضا برایش آشناست؛ اما یقین داشت تاکنون نظیر این باغ زیبا را هم ندیده... 🔹ناگهان حس کرد کسی پشت سرش ایستاده است. روی برگرداند. «آه، خدای من، چطور ممکن است؟ حسین تویی؟»☺️ ☘حسین، با همان مظلومیت و نجابت و لبخندی همیشگی، آهسته گفت: «سلام مسعود!» و او در حالی‏ که از تعجب زبانش بند آمده بود، حسین را در آغوش گرفت و گریست:😔 «باورم نمی‏شود. مگر تو... مگر تو شهید نشده بودی...؟ می‏دانی چند ساله است ندیدمت؟😢 از بچه‏های دیگر چه خبر...؟» و حسین همچنان در سکوت، فقط گوش می‏کرد؛ با همان لبخند.♥️ 💥«راستی، حسین! چقدر جوان مانده‏ای! اصلاً با بیست سال پیش، هیچ فرقی نکرده‏ای؟» ناگهان، لبخند از لب‏های حسین دور شد 😞و با صدایی بغض‏آلود، به او گفت: «ولی تو خیلی فرق کرده‏ای مسعود!» ترس عجیبی، همه وجودش را گرفت. در یک آن، دید حسین از او دور می‏شود؛😥 دورتر و دورتر. می‏دوید، به او نمی‏رسید.😭 ناگهان از خواب پرید. 🌿تمام بدنش خیس عرق شده بود. هنوز گرمای آغوش حسین را احساس می‏کرد. حس کرد دلش خیلی تنگ شده و اشک از چشمانش سرزیر شد و گریست؛ سیر گریست. 😢 ⚡️خاطرات سال‏هایی نه چندان دور، برایش زنده بود... نگاهی به خود و زندگی‏اش، محیط کار و دوستان فعلی‏اش که انداخت، از خودش بدش آمد. 🍂صدای غمگین حسین، هنوز در گوشش بود.دیگر خواب به چشمش نیامد. ✨صبح که رسید، سررسیدش را گشود، در صفحه همان روز، در ستون یادداشت‏های مهم نوشت: ✅ «بازگشت به خود».   ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─