eitaa logo
خودکاوی
125 دنبال‌کننده
290 عکس
215 ویدیو
53 فایل
الهی ، ... در شگفتم از آنکه کوه را می‌شکافد تا به معدن جواهر دست یابد و خویش را نمی‌کاود تا به مخزن حقایق برسد ... علامه ذوالفنون حسن زاده آملی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🎤 📚🕊 جلسه شانزدهم ادامه داستان
هدایت شده از پیر طریقت
هو الله اکبر عبارت از اینست که بردار فکرت را ، از آنچه در وهم تو می آید، و اندیشه توست . و نظر را بلندتر دار که او اکبر است از آن همه تصورها.
22.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنبور نوازی کیخسرو و سهراب پور ناظری در کنار کتیبه ی بیستون👌✨ سنگ‌نوشته یا کتیبه بیستون بزرگ‌ترین سنگ‌نوشتهٔ جهان، نخستین متن شناخته شدهٔ ایرانی و از آثار دودمان هخامنشیان (۵۲۰ پ. م) واقع در شهر بیستون از توابع شهرکرمانشاه است. سنگ‌نوشته بیستون یکی از مهم‌ترین و مشهورترین سندهای تاریخ جهان و مهم‌ترین متن تاریخی در زمان هخامنشیان است که شرح پیروزی داریوش بزرگ را بر گئومات مغ و به بند کشیدن یاغیان را نشان می‌دهد. ✨اهمیت تاریخی این سنگ نوشته ،این هست که ، از آنجایی که در ۳ نسخه مشابه (هم‌معنی) به زبان ایلامی، زبان اکدی و فارسی باستان و به خط میخی نگاشته شده‌است یکی از مهم‌ترین عوامل رمزگشایی خط میخی و زبان فارسی باستان بوده‌است ❇️حالا چرا اسم اینجا را گذاشتند بی ستون ؟ یعنی بدون ستون ؟؟ بریم تحقیق کنیم ببینیم معنی واقعی بیستون چیه؟🙂
. 🌕 در 🦂 ❇️قمر در عقرب چیه؟ ❇️خرافه است؟ یا واقعیت؟ ❇️چرا هنوز ماه وارد صورت فلکی عقرب نشده ، اما تقویم های نجومی ، شروع قمر در عقرب را اعلام میکنند؟ ✨سلام این سوال من و بسیاری از شماست از کتاب هیئت و نجوم علامه حسن زاده تحقیق کردم و نتیجه ش را براتون فیلم گرفتم امیدوارم سودمند باشه
دوستان ، این هفته ی آخر فعالیت این کانال هست اگر مطلبی یا صوتی مورد نیازتون هست بفرمایید تا در کانال قرار دهم صوت های منطق الطیر دکتر شیروانی را تا انتهای داستان شیخ صنعان در این هفته قرار میدهم ادامه را اگر کسی علاقمنده بفرمایید تا جداگانه ارسال کنم خدمتتون دلیل تعطیلی هم ، اتمام کار جلسات پنج شنبه های ماست که به لطف برخی دوستان ، پایان یافت....😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح زیباتون به خیر . 📚🕊کتاب شیخ عطار ، داستان ، رسیدیم به اون جایی که، شیخ صنعان پیر و مقتدای علم بود که ۴۰۰ مرید صاحب کمال داشت در علم و عمل و کشف اسرار مشهور بود و قریب ۵۰ حج به جا آورده بود این شیخ صنعان قصه ی ما 😉، چند شب پشت سر هم خواب دید که به روم رفته و در آنجا بر بتی سجده میکند به مریدانش گفت من باید به روم بروم و تعبیر این خواب را بفهمم ۴۰۰ مرید او را همراهی کردند تا روم ✨ به روم که رسیدند شروع کردن به گشتن اطراف روم تا اینکه از اتفاق دختری ترسا (از دین مسیحی) دیدند که با حالتی روحانی و بسیار زیبا بود که وصفش را حضرت عطار با ابیات بسیار زیبایی آورده است تا رسیدیم به این بیت که ✨دختر ترسا چو برقع برگرفت بند بند شیخ آتش درگرفت خلاصه ، شیخ یک دل نه صد دل عاشق دختر مسیحی میشه تا اینجای کار را در صوت شانزدهم ، دکتر شیروانی ، به زیبایی توضیح دادند که هفته گذشته ارسال شد خدمتتون نکته جالبی که ذهن بنده را مشغول کرد ، از شنیدن این داستان و توضیحات استاد ، این بود که: ✨شاگردان شیخ از او میپرسیدند ، از این عاشقی ، پشیمان نیستی؟ و او می‌گفت: گفت کس نبود پشیمان بیش ازین تا چرا عاشق نبودم پیش ازین!!!😳 خوب خیلی عجیبه، یک پیر و یک مقتدای علمی ، پشیمونه که چرا زودتر از این عاشق نشده🤔 جوابش در صوت شانزدهم ، خیلی قشنگ گفته شد : 💠💎💠💎💠💎💠💎💠💎 💎 ما قبلا عرض کردیم ، بستگی داره ما با چه پارادیمی بخواهیم این داستان رو بخونیم، با پارادایم اخلاقی بخواهیم بخونیم، با پارادایم عرفانی بخوایم بخونیم، با پارادایم اجتماعی بخوایم بخونیم. تو پارادایم عرفانی اینِ که، شیخ صنعان کسی بود که، عبادت های مستمری انجام می داد عبادت های خوبی انجام می داد و این باعث شد که یک لحظه اون جمال مطلق را به یک رشحه ای ملاقات بکنه ببینید این خیلی نکته ی مهمی هست چیزی که جناب نظامی و جناب جامی و عطار هم در داستان لیلی و مجنون دارن بیان می کنند، می فرمایند همه ی عالم هستی لیلا هست و مهم اینکه شما کِی به اون موجود لیلای وجود توجه بکنید. یعنی از چه پیشینه ای؟ یعنی از چه بنیه ای؟ یعنی از چه عقبه ای؟ هان این خیلی مهمِ ، اون دختر ترسا زاده ای که شیخ صنعان مریدانشان اونجا بودن، همه اونا دیده بودند، ولی هیچ کدام براشون اون مسئله پیدا نشده بود، چرا؟ اگر اون دختر ترسا زاده را اگر اون بانو را ما اینجا اصطلاحاً ما به معنای توحید بگیریم، اصطلاحاً به معنای جهان مطلق بگیریم اصطلاحاً به معنای اون وجود اَتَم بگیریم، اگر به اون معنا بخوایم بگیریم چرا دیگران دیدن و تبدل و تحول براشون ایجاد نشد؟ چون نگاه جناب عطار اینجا نگاه اثباتی ، به جناب شیخ صنعان ،نگاه مدحت گونه و مدح گونه است،به جناب صنعان یعنی می خواهد بفرماید که او کار اشتباهی انجام نداده بود. ❇️نکته اصلی اینجاست 👇👇👇✨✨ می گویند اگر شما این راه را طی نکید، یعنی اگر نسبت به یافته هایی که معلوم نیست از کجا در وجود شما نشسته نسبت به اونا یک نگاه غربالگری مجدد نداشته باشی از این عنوانهای دینی که براتون پیدا شد از این عنوانهای عرفانی که براتون پیدا شد اگه بیرون نیایید نمی تونید ارتباط آزاد با مبداء عالم هستی برقرار کنید. می فهمیدشا، حتی کشف و شهود حقیقت هم می کنید اما ارتباط آزاد نمی تونید باهاش برقرار بکنید اون پیوست های شما به بعضی از اندیشه ها، اون وابستگی های شما به بعضی از عناوین نمی گذاره شما راحت شنا بکنیددر باب توحید یک گرفتگی اصطلاحاً در وجود شما برای شما به وجود خواهد آمد
دختر ترسا چو برقع برگرفت بند بند شیخ آتش درگرفت چون نمود از زیر برقع روی خویش بست صد زنارش از یک موی خویش گرچه شیخ آنجا نظر در پیش کرد عشق آن بت‌روی، کار خویش کرد شد به کل از دست و در پای اوفتاد جای آتش بود و برجای اوفتاد هرچه بودش، سر به سر نابود شد ز آتش سودا دلش چون دود شد عشق دختر کرد غارت جان او ریخت کفر از زلف بر ایمان او شیخ ایمان داد و ترسایی خرید عافیت بفروخت رسوایی خرید عشق برجان و دل او چیر گشت تا ز دل نومید وز جان سیر گشت گفت چون دین رفت چه جای دلست عشق ترسازاده کاری مشکل است چون مریدانش چنین دیدند زار جمله دانستند کافتادست کار سر به سر در کار او حیران شدند سرنگون گشتند و سرگردان شدند پند دادندش بسی، سودی نبود بودنی چون بود، بِه‌بودی نبود هرکه پندش داد فرمان می‌نبرد زآن که دردش هیچ درمان می‌نبرد عاشق آشفته فرمان کی برد درد درمان‌سوز درمان کی برد بود تا شب همچنان روز دراز چشم بر منظر، دهانش مانده باز چون شب تاریک در شعر سیاه شد نهان چون کفر در زیر گناه هر چراغی کآن شب‌اختر درگرفت از دل آن پیر غم‌خور درگرفت عشق او آن شب یکی صد بیش شد لاجرم یک‌بارگی بی‌خویش شد هم دل از خود هم ز عالم برگرفت خاک بر سر کرد و ماتم درگرفت یک دمش نه خواب بود و نه قرار می‌تپید از عشق و می‌نالید زار گفت یا رب امشبم را روز نیست؟ یا مگر شمع فلک را سوز نیست؟ در ریاضت بوده‌ام شب‌ها بسی خود نشان ندهد چنین شب‌ها کسی همچو شمع از سوختن خوابم نماند بر جگر جز خون دل آبم نماند همچو شمع از تفت و سوزم می‌کشند شب همی‌سوزند و روزم می‌کشند جمله شب در خون دل چون مانده‌ام پای تا سر غرقه در خون مانده‌ام هر دم از شب صد شبیخون بگذرد می‌ندانم روز خود چون بگذرد هرکه را یک شب چنین روزی بود روز و شب کارش جگرسوزی بود روز و شب بسیار در تب بوده‌ام من به روز خویش امشب بوده‌ام کار من روزی که می‌پرداختند از برای این شبم می‌ساختند یا رب امشب را نخواهد بود روز؟ شمع گردون را نخواهد بود سوز؟ یا رب این چندین علامت امشبست؟ یا مگر روز قیامت امشبست؟ یا از آهم شمع گردون مرده شد یا ز شرم دلبرم در پرده شد شب دراز است و سیه چون موی او ورنه صد ره مُردمی بی‌روی او می‌بسوزم امشب از سودای عشق می‌ندارم طاقت غوغای عشق عمر کو؟ تا وصف غم خواری کنم یا به کام خویشتن زاری کنم صبر کو؟ تا پای در دامن کشم یا چو مردان رطل مردافکن کشم بخت کو؟ تا عزم بیداری کند یا مرا در عشق او یاری کند عقل کو؟ تا علم در پیش آورم یا به حیلت عقل با خویش آورم دست کو؟ تا خاک ره بر سر کنم یا ز زیر خاک و خون سر برکنم پای کو؟ تا بازجویم کوی یار چشم کو؟ تا بازبینم روی یار یار کو؟ تا دل دهد در یک غمم دست کو؟ تا دست گیرد یک دمم زور کو؟ تا ناله و زاری کنم هوش کو؟ تا ساز هشیاری کنم رفت عقل و رفت صبر و رفت یار این چه عشق است؟ این چه درد است؟ این چه کار؟ جملهٔ یاران به دلداری او جمع گشتند آن شب از زاری او همنشینی گفتش ای شیخ کبار خیز این وسواس را غسلی برآر شیخ گفتش امشب از خون جگر کرده‌ام صد بار غسل ای بی‌خبر آن دگر یک گفت تسبیحت کجاست؟ کی شود کار تو بی‌تسبیح راست؟ گفت تسبیحم بیفکندم ز دست تا توانم بر میان زنار بست آن دگر یک گفت ای پیرکهن گر خطایی رفت بر تو توبه کن گفت کردم توبه از ناموس و حال تایبم از شیخی و حال و محال آن دگر یک گفت ای دانای راز خیز خود را جمع کن اندر نماز گفت کو محراب روی آن نگار؟ تا نباشد جز نمازم هیچ‌کار آن دگر یک گفت تا کی زین سخُن؟ خیز در خلوت خدا را سجده کن گفت اگر بت‌روی من اینجاستی سجده پیش روی او زیباستی آن دگر گفتش پشیمانیت نیست؟ یک نفس درد مسلمانیت نیست؟ گفت کس نبود پشیمان بیش ازین تا چرا عاشق نبودم پیش ازین آن دگر گفتش که دیوت راه زد تیر خذلان بر دلت ناگاه زد گفت دیوی کو ره ما می‌زند، گو بزن چون چست و زیبا می‌زند آن دگر گفتش که هرک آگاه شد گوید این پیر این چنین گمراه شد گفت من بس فارغم از نام و ننگ شیشهٔ سالوس بشکستم به سنگ آن دگر گفتش که یاران قدیم از تو رنجورند و مانده دل دو نیم گفت چون ترسابچه خوش دل بود دل ز رنج این و آن غافل بود آن دگر گفتش که با یاران بساز تا شویم امشب بسوی کعبه باز گفت اگر کعبه نباشد دیر هست هوشیار کعبه‌ام در دیر مست آن دگر گفت این زمان کن عزم راه در حرم بنشین و عذر خویش خواه گفت سر بر آستان آن نگار عذر خواهم خواست، دست از من بدار آن دگر گفتش که دوزخ در ره است مرد دوزخ نیست هر کو آگه است گفت اگر دوزخ شود همراه من هفت دوزخ سوزد از یک آه من آن دگر گفتش بر امید بهشت باز گرد و توبه کن زین کار زشت گفت چون یار بهشتی‌روی هست گر بهشتی بایدم این کوی هست آن دگر گفتش که از حق شرم دار حق تعالی را به حق آزرم دار گفت این آتش چو حق در من فکند