⭕️امام على عليه السلام:
📩از سيرى ناپذيرى بپرهيزيد؛ كه بسا يك بار خوردنى كه از خوردنهاى ديگر جلو گيرد
📚غررالحكم حدیث2602
🇵🇸🇮🇷 ⚔ #مصاف_آخر اینجاست👇
http://eitaa.com/joinchat/2273312768C3a2be2e04f
💞 داستانی که در زير نقل ميشود، مربوط به دانشجويان ايرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصيل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوری» براي نگارنده نقل کرد:
«ما هشت دانشجوی ايرانی بوديم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصيل ميکرديم. روزي رئيس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجويان خارجي بايد از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوريم که عدۀمان کم است. گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجا تحصيل ميکند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند.
چارهاي نداشتيم. همۀ ايرانيها دور هم جمع شديم و گفتيم ما که سرود ملي نداريم، و اگر هم داريم، ما بهياد نداريم! پس چه بايد کرد؟ وقت هم نيست که از نيشابور و از پدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل را چگونه حل کنيم. يکي از دوستان گفت: اينها که فارسی نميدانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم و بخوانيم و بگوئيم همين سرود ملی ما است. کسی نيست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.
اشعار مختلفي که از سعدی و حافظ می دانستيم، با هم تبادل کرديم. اما اين شعرها آهنگين نبود و نمی شد بهصورت سرود خواند. بالاخره من (دکتر گنجی) گفتم: بچهها، عمو سبزی فروش را همه بلديد؟. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگين است، و هم ساده و کوتاه. بچهها گفتند: آخر عمو سبزيفروش که سرود نميشود. گفتم: بچهها گوش کنيد! و خودم با صدای بلند و خيلي جدي شروع به خواندن کردم: «عمو سبزيفروش . . . بله. سبزي کمفروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله.» فرياد شادی از بچهها برخاست و شروع به تمرين نموديم. بيشتر تکيۀ شعر روي کلمۀ «بله» بود که همه با صداي بم و زير ميخوانديم. همۀ شعر را نميدانستيم. با توافق همديگر، «سرود ملي» به اينصورت تدوين شد:
عمو سبزی فروش! . . . بله.
سبزي کمفروش! . . . . بله.
سبزی خوب داری؟ . . بله.
خيلي خوب داری؟ . . . بله.
عمو سبزی فروش! . . . بله.
سيب کالک داری؟ . . . بله.
زالزالک داری؟ . . . . . بله.
سبزيت باريکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاريکه؟ . . . . . بله.
عمو سبزی فروش! . . . بله.
اين را چند بار تمرين کرديم. روز رژه، با يونيفورم يکشکل و يکرنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی فروش» خوانان رژه رفتيم. پشت سر ما دانشجويان ايرلندي در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هيجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، بهطوري که صداي «بله» در استاديوم طنينانداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان بهخير گذشت.»
فصلنامۀ «ره آورد» شمارۀ 35، صفحۀ 286 – 287
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
از خروس هم رو میگیره !!
💞مردی به دکان مرغ فروشی رفت و خروسی به دو قران خرید. خروس را به منزل برد. زنش از او پرسید این چیست آورده ای؟
گفت خروس است. زن فورا رویش را پوشاند و گفت اگر غیرت داشتی خروس به خانه نمی آوردی. من در خانه ای که به غیر از تو نر دیگری باشد زندگی نمیکنم، یا جای من است یا جای این خروس.
مرد از گفته زنش خوشحال شد و شکر خدا بجا آورد که زن با عفتی نصیبش شده است.
پس خروس را برداشته به دکان مرغ فروشی رفت و گفت خروست را پس بگیر. دکاندار گفت برای چه؟ گفت نمیخواهم.
دکاندار گفت تا علتش را نگوئی پس نمیگیرم. مرد گفت زنم مومنه است و خروس را نامحرم میداند و از او رو میگیرد.
دکاندار فورا دو قران او را داد و خروس را پس گرفت و گفت:
عمو خوش دلت، نمیدونی بدون که زنت زن بد عملی است و اگر عفت داشت اینطور به گزافه سخن نمیگفت از خروس رو نمیگرفت...
گر خدای ناکرده ز آدمی دوری
طیور بین که بِسان جفت انتخاب کنند
اگر به جفت وی نظر آرد یکی مرغی
به نوک مغز سرش راستی برون ز قاف کند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
🌿🌸🌼🌸🌿
💞روزهای غریبیست...
مادر دختر به دنیا می آورد
که کمک حال او باشد،
اما دختر به بهانه درس و مشق،
کمکی که نمی کند،
حتی مادر غذا و لباس های او را نیز آماده می کند،
و باز دختر نسبت به مادر بی احترامی می کند.
🍃روزهای غریبیست...
جوانانساعتها بصورتحضوری
یا آنلاین با دوستان خود وقت می گذرانند، اما چه بسا حتی در ماه یک ساعت کنار والدین خود ننشینند و با آنها همنشین نمی شوند و حتی دریغ از یک تماس تلفنی پنج دقیقه ای...
🍃روزهای غریبیست...
مادر به فرزندان خود سخن یاد می دهد، اما فرزندان همین که به سنین جوانی رسیدند، کُلفتی صدای خود را بر سر مادری که سخن گفتن به آنها آموخته خالی می کنند.
🍃روزهای غریبیست...
والدین چندین فرزند را در یک خانه، نگهداری و بزرگ می کنند، اما همین چندین فرزند که بزرگ شده و هرکدام خانه جداگانه دارند، حاضر نمی شوند، در خانه خودشان از آنها نگهداری کنند.
🍃ای دوست من،آگاه باش!
”جزا از جنس #عمل است“
🍃پس امروز همانگونه با #پدر و #مادرت رفتار کن،
که دوست داری در آینده فرزندانت با خود شما رفتار کنند.
عاقلان را اشارهای کافیست...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : راهی برای تقویت روحیه قناعت
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_نظافت
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : حیات طیبه یعنی چه؟
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_نظافت
@masafe_akhar
🌿🌺🌼🌺🌿
رحمت خداوند...
💞زنی زیبا که صاحب فرزند نمیشد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه
پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم.
زن میگویدخدا رحیم است و میرود.
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است.
زن این بار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند.
با تعجب از خدا میپرسد: بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه بدون فرزندخلق شده بود!!!؟
وحی میرسد:هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
با دعا سرنوشت تغییر میکند...
از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...
اين نوشته رو خيلي دوست دارم
ميان آرزوي تو و معجزه خداوند، ديواري است به نام اعتماد.
پس اگر دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او اعتماد کن.
هيچ کودکي نگران وعده بعدي غذايش نيست
زيرا به مهرباني مادرش ايمان دارد.
ايکاش ايماني از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا...
رحمت خداممکن است کمی تاخیرداشته باشداماحتمی است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
1401-07-27(nezafat).mp3
12.72M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_نظافت
📚 موضوع: اصول ارتباط موثر در خانواده و جامعه
🗓 چهارشنبه بیست و هفتم مهر ماه ۱۴۰۱
🗂 حجم: ۱۲ مگابایت
@masafe_akhar
✨#داستان
علی بن خالد گفت : من در پادگان محمدبن عبدالمک بودم که شنیدم شخصی ادعای نبوت کرده و در اینجا زندانی می باشد . به دیدن او رفتم ، پولی به نگهبانان دادم تا اجازه ملاقات به من دادند . وقتی نزد او رفته و مقداری صحبت کردم او را مردی عاقل و با فهم یافتم . از او پرسیدم : جریان تو چیست ؟
گفت : من عابدی هستم که در مقام راءس الحسین (ع ) در شام عبادت می کنم . شبی در آنجا مشغول عبادت بودم که شخصی نزد من آمد و گفت : برخیز ، من برخاستم و با او حرکت کردم . چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که به مسجد کوفه رسیدیم ، او نماز خواند و من هم نماز خواندم و بعد حرکت کردیم و پس از پیمودن چند قدم به مسجد رسول خدا(ص ) در مدینه رسیدیم . سلام بر پیامبر کرده ، نمازی خواندیم و حرکت نمودیم . پس از مدت کوتاهی به مکه رسیدیم ، طواف کردیم و از آنجا خارج شدیم . بلافاصله به شام در محل عبادت خودم رسیدم آن شخص ناپدید شد . من در حال تعجب باقی ماندم .
یکسال گذشت . باز آن شخص ظاهر شد و مانند سال قبل مرا به کوفه و مدینه و مکه برد و باز گردانید . چون خواست برود ، او را قسم دادم که خود را معرفی کند ، فرمود : من محمدبن علی بن موسی بن جعفر (امام نهم ) هستم ! من این جریان را برای دیگران نقل کردم . خبر دهان به دهان گشت تا به گوش محمد بن عبدالملک رسید . ماءموران او آمدند و مرا دستگیر کرده و به زندان انداختند و تهمت ادعای پیامبری بر من بستند .
علی بن خالد گفت : من به او گفتم : حال و جریان خودت را بنویس تا من نزد محمد بن عبدالملک ببرم ، شاید مفید باشد . او قصه خود را نوشت و من آن را به وسیله شخصی نزد محمد بن عبدالملک فرستادم . پسر عبدالملک در پشت نامه او نوشت : آن کسی که در یک شب او را به کوفه و مدینه و مکه برده بیاید و او را از زندان آزاد کند ! من خیلی ناراحت شدم . فردای آن روز برای دادن خبر به او و توصیه او به صبر و بردباری به زندان رفتم . دیدم مردم اجتماع کرده اند و نگهبانان این طرف و آن طرف می روند و مضطرب هستند ، علت را پرسیدم ، گفتند : زندانی که ادعای پیامبری می کرد دیشب ناپدید شده ، درها بسته بود ، نگهبانان کاملا مواظب بوده اند ولی نمی دانیم او پرنده ای شده و پرواز کرده یا به زمین فرو رفته است .
من با دیدن این جریان از مذهب خود که زیدی بودم دست کشیدم و مذهب حقه شیعه اثنی عشریه را برای خود انتخاب کردم .
@masafe_akhar
پسری، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد، تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد.
در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد.
سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور!!!!
اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند.
پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد، دختر با تعجب گفت: قهوه شور میخوری؟
پسر جواب داد: بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم!!!
حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد.
ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت.
پس از چهل سال عاشقونه زندگی کردن، مرد فوت کرد و نامه ای خطاب به همسرش برجای گذاشت:
"همسر عزیزم ببخش که چهل سال تمام به تو حقیقت را نگفتم، آن روز آنقدر از دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای شکر درخواست نمک کردم، چهل سال تمام قهوه شور خوردم و نتوانستم به تو بگویم، بدترین چیز در دنیا قهوه شور است!!!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
💠 آیات، احادیث و دعاهایی که در برنامه حجت الاسلام والمسلمین نظافت با موضوع " اصول ارتباط موثر در خانواده و جامعه " قرائت شد.
🔸 لا يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها
🔹 خداوند هیچ کس را ، جز به اندازه تواناییش ، تکلیف نمیکند.
⬅️ بخشی از آیه ۲۸۶ سوره بقره
------------------------------------
🔸 در روایات آمده است :
« عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ »
🔹 کسى که قناعت پیشه کند عزیز مى شود، و کسى که طمع بورزد ذلیل خواهد شد.
------------------------------------
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند :
« الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ. »
🔹 قناعت مالى است كه هرگز تمام نمىشود.
------------------------------------
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند :
« لا كَنزَ أغنى مِن القَناعَةِ »
🔹 هيچ گنجى سرشارتر از قناعت نيست.
------------------------------------
🔸 یکی از فرازهای متعالی دعای عرفه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) که یکی از مهمترین اصول تربیتی را نیز مطرح مینماید، این است که فرمود :
« اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنایَ فِی نَفْسِی »
🔹 خدایا! غنا، ثروتمندی، دارایی، توانگری، دولتمندی، بینیازی مرا در جانم قرار ده! .
------------------------------------
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند :
« مَنِ اقتَصَرَ على بُلْغَةِ الكَفافِ فقدِ انتَظَمَ الراحَةَ، و تَبَوَّأ خَفضَ الدَّعَةِ »
🔹 آن كه به اندازه كفاف بسنده كرد ، به آسايش دست يافت و در آرامش جاى گرفت.
------------------------------------
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند :
« مَن قَنِعَ لم يَغتَمَّ »
🔹 كسى كه قانع باشد، اندوهگين نشود.
------------------------------------
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند :
« اَكْثِرْ اَنْ تَنْظُرَ اِلى مَن فُضِّلْتَ عَلَيهِ، فاِنَّ ذلِكَ مِنْ اَبْوابِ الشُّكرِ »
🔹 به كسى كه بر او برترى داده شده اى بسيار بنگر، زيرا اين كار يكى از انگيزه هاى شكرگزارى است.
------------------------------------
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند :
« مَن أكثَرَ مِن ذِكرِ المَوتِ ، رَضِيَ مِنَ الدُّنيا بِاليَسيرِ »
🔹 هر كه بسيار ياد مرگ كند ، از دنيا به اندك ، قناعت مىورزد.
------------------------------------
🔸 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند :
« أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ؛ أَلَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ. »
🔹 آگاه باشيد كه يكى از بلاها فقر و تنگدستى است و بدتر از آن بيمارى جسم است و از آن بدتر بيمارى قلب (فساد اخلاق و انحراف عقيدتى) مىباشد و بدانيد كه تقواى قلب به دليل صحت بدن است.
#احادیث
#برنامه
@masafe_akhar
📚اسب
در زمانهاى قديم حاکمى بود، روزى زن حاکم مرد و پسر کوچک او خيلى عصهدار شد. حاکم براى اينکه او را از تنهائى و ناراحتى درآورد، اسب کوچک و قشنگى برايش خريد. پسر کمکم با اين اسب دوست شد و غم مرگ مادرش را از يادش برد. حاکم پس از اينکه خيالش از پسر راحت شد، زن گرفت. زن جديد حاکم در ظاهر با پسر خوب و مهربان بود ولى در باطن دشمن او بود. چند سالى گذشت. نامادى دنبال فرصتى مىگشت تا پسر را از ميان بردارد. روزى در غذاى پسر سم ريخت. پسر از مکتبخانه که برگشت يک راست رفت سراغ اسبش ديد، اسب ناراحت است علت را پرسيد: اسب گفت که نامادرى در غذاى او سم ريخته. پس غذا را نخورد. اين کار سه روز تکرار شد. نامادرى فهميد که اسب به پسر خبر مىدهد. پيش حکيم رفت، مقدارى جواهر به او داد و گفت: من خود را به مريضى مىزنم. وقتى به بالينم آمدي، به حاکم بگو دواى درد اين مريض جگر اسب است. بعد به خانه برگشت و خود را به مريضى زد. حکيم همين را به حاکم گفت. حاکم تصميم گرفت اسب پسر را بکشد و جگرش را به زن بدهد. اسب ماجرا را به پسر گفت. پسر گفت: هر وقت خواستند تو را بکشند سه تا شيهه بکش. شيههٔ سوم من حاضر مىشوم.
نامادرى به ملا سپرده بو که به پسر اجازه نده از مکتب بيرون بيايد. پسر در مکتب نشسته بود که شيههٔ اول را شنيد، از ملا اجاز خواست که بيرون برود. ملا نداد. شيهه دوم اسب را شنيد، اجازه خواست. ملا نداد. شيهه سوم، پسر يک مشت خاکستر در چشم ملا ريخت و فرار کرد. به خانه آمد ديد، اسب را مىخواهند بکشند. گفت: حالا که مىخواهيد اسب را بکشيد بگذاريد يکبار ديگر سوار آن بشوم. سوار اسب شد و بههمراه اسب ناپديد شدند.
پسر در سرزمين ديگرى شاگرد يک شيرنى فروش شد. از آنجا به پدرش نامه نوشت و همهٔ ماجرا را تعريف کرد. حاکم وقتى ماجرا را فهميد نامادرى را کشت و پسر و اسب را به نزد خود بازگرداند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
📚آه دختر کوچک بازرگان
بازرگانى بود که شش دختر داشت. روزى مىخواست به سفر برود. هر يک از دخترها از او چيزى خواست. دختر کوچکتر از پدر خود خواست که براى او يک دسته گل بياورد. بازرگان به سفر رفت. هنگام بازگشت، نزديک منزل به يادش آمد دسته گلى را که دختر کوچک او خواسته بود، فراموش کرده است بياورد. ناراحت شد و از ته دل آه کشيد. در همين موقع مردى کوتاهقد حاضر شد و گفت: من آه هستم. بگو چه مىخواهي؟ مرد بازرگان ماجراى خود را گفت. آه گفت: بهشرطى دسته گل را برايت مىآورم که وقتى دختر بيست ساله شد او را به من بدهي. بازرگان پذيرفت. آه يک دسته گل به او داد. سالها گذشت و دختر بيست ساله شد. يک روز وقتى بازرگان در کوچهاى مىرفت آه را ديد. آه دختر را از او خواست. بازرگان گفت: براى اينکه دختر از دست من نارحت نشود بهتر است او را بدزدي. پس از سه روز دختر را دزديد و به قصرى بزرگ برد.دختر شروع کرد به گريه کردن. ولى فايدهاى نداشت. روزها دو کنيز مىآمدند و به او خدمت مىکردند.شب هم آه مىآمد، يک استکان چاى به او مىداد و دختر بلافاصله به خواب مىرفت.
يک روز دختر تصميم گرفت چاى را نخورد و خود را به خواب بزند تا بفهمد در آن قصر چه مىگذرد. شب، از فرصتى استفاده کرد و چاى را از پنجره بيرون ريخت. انگشت پاى خود را هم بريد و روى آن نمک ريخت و خود را به خواب زد. نيمههاى شب ديد جوانى تنومند و بسيار زيبا وارد اتاق شد و کنار او نشست و شروع کرد به سخن گفتن با او. دختر چشمان خود را باز کرد. و به اين ترتيب راز مرد جوان که ارباب آه بود برملا شد. آنها فرداى آن شب با يکديگر عروسى کردند و براى گردش به دشتى رفتند که پر از درخت سيب بود. پسر سيب مىچيد. دختر ديد برگ سيبى روى شانهد پسر افتاده با دست به شانهٔ پسر زد تا برگ بيفتد. ناگهان سر جوان از تنيش جدا شد و گوشهاى افتاد. دختر گريه و زارى کرد و آه کشيد. آه ظاهر شد و به او گفت بايد بگردى و چسبى پيدا کنى که بشود با آن سر جوان را به تنش چسباند.
دختر رفت و رفت تا به شهرى رسيد. در آن شهر کلفت بازرگانى شد. ديد همهٔ آنها عزادار هستند. پرس و جو کرد و فهميدکه پسر بازرگان چند روزى است که گم شده. دختر از غصهٔ شوهر خود شبها خوابش نمىبرد. يک شب صدائى شنيد. نگاه کرد ديد يکى از کلفتها کليدى برداشت و بيرون رفت. دختر بهدنبال کلفت راه افتاد و فهميد که او پسر بازرگان را زندانى کرده تا مجبورش کند با او عروسى کند. راز کلفت را بر ملا کرد. بازرگان پسر خود را پيدا کرد و از دختر خواست تا با پسر او عروسى کند.دختر نپذيرفت و از خانهٔ بازرگان رفت تا چسب را پيدا کند.
دختر پيش آسيابانى مشغول کار شد.اژدهائى بو که هميشه به ده حمله مىکرد و مردم را اذيت مىکرد.مردم بسيار ناراحت بودند اما نمىدانستند چه کند. روزى دختر گفت: من مىتوانمن اژدها را بکشم. از مردم خواست تا چالهاى کندند و درون آن را پر از خار کردند و دوروبرش را هيزم گذاشتند. دختر رفت و به اژدها گفت: من ناهار امروز شما هستم. اژدها به او حمله کرد، دختر خود را درون چاله انداخت. ازژدها هم داخل چاله رفت خارها به بدن او فرو رفت. دختر بيرون آمد و دستور داد هيزمها را آتشبزنند. آتش زدند. اژدها آتش گرفت و مرد. مردم بسيار خوشحال شدند و از دختر خواستند آنجا بماند و با آسيابان ازدواج کند. دختر قبول نکرد و از آنجا رفت. رفت و رفت تا به شهر ديگرى رسيد. در خانهٔ مرد ثروتمندى کلفت شد. زن اين مرد هر شب سر شوهرش را مىبريد و بعد مىرفت با دزدان دريائى به عيش و نوش مىپرداخت و نزديکىهاى سحر برمىگشت و چسبى سر مرد را به تن او مىچسباند. دختر پى به راز زن برد و همه چيز را براى مرد گفت. يک شب وقتى زن سر شوهر خود را بريد و خارج شد.. دختر سر مرد را به تن او چسباند و با کمک مرد به دزدان دريائى حمله کرد. زن را هم دستگير کردند. مرد ثروتمند از دختر خواست زن او بشود. دختر قبول نکرد. چسب را از او گرفت و رفت به جائى که شوهر او افتاده بود. سر شوهر خود را به تن او چسباند. مرد دوباره زنده شد و آنها سالها بهخوبى و خوشى زندگى کردند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
📚داستان کوتاه
روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچهای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل میکرد.
سلیمان(ع) همچنان به او نگاه میکرد که در همان لحظه قورباغهای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفتزده شد، ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد ولی دانه گندم را همراه نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید.
مورچه گفت: «ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی میکند که نمیتواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل میکنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد.
قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است میبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ میگذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او میگذارم و سپس باز میگردم به دهان قورباغه، سپس در آب شنا کرده و مرا به بیرون از آب دریا میآورد و دهانش را باز میکند و من از دهان او خارج می شوم.»
سلیمان(ع) به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری، آیا سخنی از او شنیدهای؟
مورچه گفت: آری او میگوید «یا من لا ینسانی فی جوف هذه الصخره تحت هذه اللجه برزقک، لا تنس عبادک المومنین برحمتک» ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمیکنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سرنوشت شخصیتهایی که در پرواز ۴۷۲۱ روز ۱۲ بهمن ۵۷ همراه امام خمینی(ره) به ایران آمدند، چه شد؟
🔻بدنی که فقط جذب کند، بیمار است،
بدنی که فقط دفع کند هم بیمار است،
انقلابی که فقط جذب کند، منحرف شده،
انقلابی که فقط دفع کند هم منحرف شده
جاذبه و دافعه نشانه سلامت انقلاب ماست.
🔰از ریزشها نترسیم وقتی رویشهای انقلاب اسلامی، بیش از ریزشهاست.
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فیلمی که باید دخترها ببینن...
🔻در قالب مشاور به دوست پسرهاشون زنگ میزنن و نظرشون رو راجع به دخترها میپرسن ، جوابها رو ببینید
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سخنرانی استاد حسن عباسی
🔻تحلیل جالب ث دقیق از استاد: درباره دلار
. 🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سرنوشت شخصیتهایی که در پرواز ۴۷۲۱ روز ۱۲ بهمن ۵۷ همراه امام خمینی(ره) به ایران آمدند، چه شد؟
🔻بدنی که فقط جذب کند، بیمار است،
بدنی که فقط دفع کند هم بیمار است،
انقلابی که فقط جذب کند، منحرف شده،
انقلابی که فقط دفع کند هم منحرف شده
جاذبه و دافعه نشانه سلامت انقلاب ماست.
🔰از ریزشها نترسیم وقتی رویشهای انقلاب اسلامی، بیش از ریزشهاست.
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ استاد رائفی پور
🔻«دستهبندیهای سیاسی_مذهبی صدر اسلام»
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ #دکتر_عباسی
🔻"ذلـت یـا مقـاومت" #تعامل_طلبان
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
✨🌘✨
#نمازشب
آیت الله مجتهدی:
هرکس اهل نماز شب نباشد ، قیامت فقیر محشور خواهد شد.
هر کس سحر ندارد، از خود خبر ندارد.
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🔹الإمام الكاظم عليه السلام : رَجَبٌ شَهرٌ عَظيمٌ ، يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الحَسَناتِ ويَمحو فيهِ السَّيِّئاتِ .
امام كاظم عليه السلام : رجب، ماه بزرگى است. خداوند در اين ماه، حسنات را مى افزايد و گناهان را مى زدايد.
📚كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۲ ص ۹۲ ح ۱۸۲۲ ، ثواب الأعمال : ص ۷۸ ح ۳
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است ☝️