eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
13.9هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
36.2هزار ویدیو
317 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سخن‌نگاشت | برخی بد اخلاقی‌ها در مناظرات مایه تأسف بود 🔻 رهبر انقلاب: در خلال این مناظرات بعضی‌ها با دفاع از مواضع انقلاب حرف زدند، با ادب و رعایتهای لازم شرعی حرف زدند؛ بعضی‌ها هم بداخلاقی‌هایی کردند که حالا آنها مایه‌ی تأسّف است و بایستی این جور بداخلاقی‌ها نباشد. ما نباید شیوه‌های کاری خودمان را در مسائل سیاسی، در انتخابات و غیره از آمریکا یاد بگیریم، [نباید] از ترامپ و بایدن یاد بگیریم که به همدیگر در مناظرات فحّاشی کردند، به همدیگر اهانت کردند؛ اینها سرمشق‌های خوبی نیستند، به اینها نباید نگاه کرد. بایستی با تأدّب، با رعایت جهات اخلاقی و جهات شرعی رفتار کرد؛ [نامزدها] حرفهایشان را بزنند، منتها بدون اهانت، بدون تهمت، با اخلاق خوب برخورد بکنند؛ این روش کار است. ۱۴۰۰/۴/۷ 💻 @Khamenei_ir
‼️کمی_با_اهل_معرفت 🌟دو سوره در قرآن ، با کلمه "وَيل" شروع شده ، 🚨"ويل" يکي از شديدترين تهديد‌هاي قرآن است ! و آن دو آيه اين‌ها هستند : 🔴۞ وَيْلٌ لِّلْمٌطَفِّفِينَ ۞ ✨وای بر کم فروشان ... 🔴۞ وَيْلُ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزةٍ ۞ ✨وای بر عيب جويانِ طعنه زننده ... 📌اولی در مورد مال مردم 📌و دومی در مورد آبروی مردم 🔶🔸راه های گناه نکردن🔸🔶 🔸🔸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@Masafe_akhar
‌ 📚حکایتی‌زیبا وخواندنی شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدفها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند. او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می داد. روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت. یک سال یعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد. مرد ثروتمند پاسخ داد: من هدیه ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می داد و تو قبول نمی کردی. در تمام صدفهای نفرت انگیز تو، مرواریدی نهفته بود... بیشتر وقتها هدیه ها و موهبت های الهی در بطن خستگی ها و رنجها نهفته اند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می دهد، ندانسته رد می کنیم. 🌹امام علی (علیه السلان): چه بسا چيزي را از خداوند طلب میکنی و به تو عطا نميشود، ولی خداوند بهتر از آنرا به تو عطا ميكند... 📗تصنيف غرر الحكم،ح 3765 ‌ ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @Masafe_akhar ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام على (ع) : رسول خدا (ص) مرا براى قضاوت به يمن فرستاد. عرض كردم: اى رسول خدا! مرا كه هنوز جوانم و قضاوت نمى دانم مى فرستى؟ فرمود: خداوند بزودى دل تو را هدايت خواهد كرد و زبانت را استوار. هر گاه دو خصم در مقابل تو نشستند، از قضاوت كردن خوددارى كن مگر آن گاه كه همچنان كه به سخنان اوّلى گوش كرده اى سخنان نفر دوّم را نيز بشنوى؛ زيرا در اين صورت كار داورى براى تو روشن تر مى شود. امام على (ع) فرمود: پس از اين رهنمود، من پيوسته درست قضاوت كردم يا [فرمود:] ديگر در هيچ قضاوتى دچار شك نشدم ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @Masafe_akhar ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع) 📚ابرهای سیاه راوی: حسین بن موسی از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!... فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند. آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم. در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!... چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!» فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست...». هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم. 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @Masafe_akhar ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
🌺امام علی (ع) می فرماید: ادب بیاموزید ... زیرا اگر پادشاه باشید، برجسته می شوید ! اگر میانه باشید، سرآمد می شوید ! و اگر تنگ دست باشید با ادبتان گذران زندگی می کنید ...! 📙شرح نهج البلاغه ✍ @Masafe_akhar
🔴 بزرگ شدن اجسام در جهنم... 🌕 رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «إنَّ الرّجُلَ مِن أهلِ النّارِ لَيُعَظَّمُ للنّارِ حتّى يكونَ الضِّرْسُ مِن أضْراسِهِ كاُحُدٍ» اهل دوزخ براى آتش چندان بزرگ و درشت مى‌شوند كه هر يك از دندانهايشان به اندازه كوه اُحد مى‌شود. ➥ | شیخ احمد ڪـافی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
... آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت: بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم.مادرم گفت: نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر. الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگه‌دار. او گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم. دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم. دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. عزیزان... اگر انسان بنده‌ٔخدا شد،بيمه مى‌شود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/36 @Masafe_akhar
رسیدن فرشته ای به مقام خود از برکت صلوات 📚در اکثر کتب معتبره و مفتاح الجنة مرویست که روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمده عرض کرد : یا رسول الله امر عجیب و غریبی مشاهده کرده ام و آن این است که در وقت نزول ، گذرم از کوه قاف افتاد ناله سوزناکی شنیدم جلوتر رفتم فرشته ای را دیدم که پیش از این ، همین فرشته را در آسمان با جلال و عظمت دیده بودم ، که بالای تختی از نور می نشست و هفتاد هزار نفر از ملائکه در حضورش صف بسته می ایستادند ، و چون نفس می کشید از نفس او ملائکه خلق می شدند . پس این فرشته را دیدم با دل خسته و بالهای شکسته بر زمین افتاده چون سبش را پرسیدم گفت : در شب معراج من در تخت خود نشسته بودم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر من گذشت و من تعظیم لایق و تکریم شایسته برای مقدم شریفش به عمل نیاوردم ، بنابراین به این عقوبت گرفتار شدم و از بلندی افلاک به پستی خاک افتادم پس ای جبرئیل الان توشفیع باش و خلاصی مرا از درگاه الهی بخواه . پس من با تضرع و زاری بسیار از درگاه الهی مسئلت عفو و مغفرت او را نمودم تا آنکه خطاب مستطاب را به او گفتم و او بر جناب شما از روی اخلاص صلوات فرستاد ، و فی الحال بالهای اقبال او از برکت صلوات فرستادن بر جناب شما ، روئیده و از پستی خاک به بلندی افلاک و به مقام قرب خود رسید. 📚 داستان هایی از انوار آسمانی ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar