eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
24.7هزار عکس
34.9هزار ویدیو
313 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🔰لوح | پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت آیت‌الله یزدی؛ شخصیتی جامع و اثرگذار در همه دورانهای انقلاب 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: سوابق انقلابی و مبارزات دوران طاغوت در کنار حضور پیوسته و همیشگی در همه‌ی دورانهای انقلاب و اشتغال به مسئولیتهای بزرگ در اداره‌ی کشور همچون ریاست قوه‌ی قضاییه و عضویت در شورای نگهبان و مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، و در کنار فعالیت علمی و فقهی، شخصیتی جامع و اثرگذار از این عالم جلیل پدید آورده بود. 💻 ۹۹/۹/۱۹ | @Masafe_akhar2
🔴پاداش قطع امید،از تمام مخلوقات خدا! 🔷آقا سید حسین ورشوچی در بازار تهران ورشو فروشی داشت. وقتی سرمایه اش از بین می رود و مقدار زیادی بدهکار می شود، خودش نقل میکند: تصمیم گرفتم به رفیقم *حاج علی آقا علاقه مند*که از ثروتمندان تهران است وضع خود را بگویم و مقداری پول بگیرم. 💥صبح زود به شمیران رفتم،دومن سیب به عنوان هدیه خریدم. سپس به سراغ او رفتم و در باغ را زدم. باغبان آمد. سیب را دادم و گفتم به حاجی بگویید حسین ورشوچی است چون گرفت و رفت، 🌾 ناگهان به خود آمدم و خودم را سرزنش کردم که چرا رو به خانه مخلوق آوردی و به غیر از امید خدا حرکت کردی... 🌴فوری پشیمان شده فرار کردم و به صحرا رفتم و بر خاک به سجده و گریه و استغفار مشغول شدم و از خدای خود طلب آموزش کردم. 🔅سپس به شهر و مغازه برگشتم. شاگردان گفتند: از صبح تا به حال چند بار گماشتگان حاجی آمدند و نبودی. 🍁ناگهان بلافاصله نوکر حاجی آمد و گفت شما که صبح آمدی چرا برگشتید؟! حاجی منتظر شماست.. 🔷گفتم اشتباه شده است. رفت و اینبار پسر حاجی آمد و گفت پدرم منتظر شماست. گفتم اشتباه شده با ایشان کاری ندارم. 🔷 رفت و پس از ساعتی خود حاجی با حال مریض آمد و گفت:چرا ظهر برگشتی؟ حتماً کاری داشتی بگو ببینم حاجت تو چیست؟ ⚡️من به شدت منکر شدم و گفتم اشتباه شده است .خلاصه حاجی با قهر برگشت.. ♻️چند روز بعد هنگام ظهر در خانه نان و انگور میخوردم که یکی از تجار که با من رفاقت داشت وارد خانه شد و گفت: 🌟جنسی دارم که به کارتون می خورد و مدتی است انبار منزل را اشغال کرده و آن خشت لعاب ورشو است.گفتم نمی‌خواهم. ⚫️بالاخره به همان مبلغی که خریده بود به من فروخت یعنی از قرار خشتی ۱۷ تومن نسیه... ☘طرف عصر تمام آنها را که بیشتر از ۱۰۰۰ تا بود آورد انبار مغازه پر شد. 💠فردا یک خشت را برای نمونه به کارخانه بردم. گفتند از کجا آوردی؟ مدتی است این جنس نایاب شده... 🔆 بالاخره خشتی ۵۰ تومان خریدن و من تمام بدهی خود را پرداخت کردم و سرمایه م را نو کردم و شکر خدا را بجا آوردم... کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی @Masafe_akhar2 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 📘داستان های شگفت،ص ۱۲۴
امیرالمومنین (عليه السّلام) فرمودند : ✍ مَن أَصلَحَ فیما بَینَهُ وَبَینَ اللّه ِ أَصلَحَ اللّه ُ فیما بَینَهُ وَبَینَ النّاس. ☘ هر کس رابطه اش را با خدا اصلاح کند ، خداوند رابطه او را با مردم اصلاح خواهد نمود. 📖 بحارالأنوار ، ج ۷۱ ، ص ۳۶۶ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar2
📚آیا واقعا تر و خشک با هم می سوزند؟ استاد ما مرحوم آقای برهان می فرمود:اینکه می گویند: «آتش که بیاید ترو خشک با هم می سوزد» درست نیست.چرا که چوب تر اول مدتی کنار چوب خشک می ماند و خشک می شود و بعد می سوزد.در یک شهری که عده ای به گناه مشغول هستند اگر خوبان نهی از منکر نکنند مومنین هم مثل فاسقین می شوند و عذاب که بیاید هر دو را می گیرد. چنانکه پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) فرمود:خداوند همه مردم را بخاطر عمل عده ای خاص (کم) عذاب نمی کند. مگر اینکه گناه را پشت (گوششان) بیاندازند و بتوانند نهی از منکر کنند و نکنند پس وقتی اینگونه شد خدا همه را عذاب می کند... ┏━━✨✨✨━━┓ 🍁 @Masafe_akhar2 🍁 ┗━━✨✨✨━━┛
هارون الرشيد خليفه عباسى خواست كسى را براى قضاوت بغداد تعيين نمايد، با اطرافيان خود مشورت كرد، همگى گفتند: براى اين كار جز بهلول صلاحيت ندارد. بهلول را خواست و قضاوت را به وى پيشنهاد كرد. بهلول گفت : من صلاحيت و شايستگى براى اين سمت ندارم . هارون گفت : تمام اهل بغداد مى گويند جز تو كسى سزاوار نيست ، حال تو قبول نمى كنى ! بهلول گفت : من به وضع و شخصيت خود از شما بيشتر اطلاع دارم ، و اين سخن من يا راست است يا دروغ ، اگر راست باشد شايسته نيست كسى كه صلاحيت منصب قضاوت را ندارد متصدى شود. اگر دروغ است شخص ‍ دروغگو نيز صلاحيت اين مقام را ندارد. هارون اصرار كرد كه بايد بپذيرد، و بهلول يك شب مهلت خواست تا فكر كند. فردا صبح خود را به ديوانگى زد و سوار بر چوبى شده و در ميان بازارهاى بغداد مى دويد و صدا مى زد دور شويد، راه بدهيد اسبم شما را لگد نزند. مردم گفتند: بهلول ديوانه شده است ! خبر به هارون الرشيد رساندند و گفتند: بهلول ديوانه شده است . گفت : او ديوانه نشده ولكن دينش را به اين وسيله حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننمايد.(72) آرى آزمايش هر كس نوعى مخصوص است نه تنها رياست براى بهلول آماده بود بلكه غذاى خليفه را براى او مى آوردند مى گفت : غذا را ببريد پيش سگهاى پشت حمام بياندازيد، تازه اگر سگها هم بفهمند از غذاى خليفه نخواهند خورد! @Masafe_akhar2
📝🌿سفیان ثوری حکایت می کند: 🌱در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم. 🌱سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟ 🌱فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. @Masafe_akhar2
دعای هفتم صحیفه سجادیه @Masafe_akhar2
📝🌿سفیان ثوری حکایت می کند: 🌱در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم. 🌱سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟ 🌱فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. @Masafe_akhar2
📝🌿سفیان ثوری حکایت می کند: 🌱در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم. 🌱سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟ 🌱فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. @Masafe_akhar2
99-09-19 abbasi.mp3
11.41M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا 👤 📚 موضوع : هنر بهتر زیستن ( نقش مهم اعتماد در خانواده ) 📂 حجم : ۱۱ مگابایت 🗓 چهارشنبه نوزدهم آذر ماه ۱۳۹۹ @Masafe_akhar2
✖️‌‏امام مایحتاج خود را روزانه تهیه می‌کردند و هرگز حاضر نمی‌شدند چیزی را که‌‎ ‌‏همان روز احتیاج ندارند تهیه فرمایند. 📚 برداشت‌هایی از سیره امام خمینی، جلد۲، صفحه۸۹. 🔺به نقل از حجت‌ الاسلام مسعودی خمینی @Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ استاد رائفی پور ⭕️ خرمشهر مجازی 🔺تنها جایی که غرب دلش به حال ما سوخت سر اینترنت بود @Masafe_akhar
👌 ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟! ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ .. مراقب قضاوتها،نوشته ها وگفته های خود باشيم "عبيد زاكانی" ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@Masafe_akhar2
به سه چیز هرگز نمیرسید؛ 1-بستن دهان مردم 2-جبران همه ےشکستها 3-رسیدن به همه آرزوها سه چیزحتما به تومیرسد: 1-مرگ 2-نتیجه عملت 3-رزق و روزی @Masafe_akhar2