.
✍روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت!
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست.
" گنجشک گفت:
" لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:
" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. " اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮از دعا خسته نشوید
🎙استاد علوی تهرانی
↶【به ما بپیوندید 】↷
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میخوای تو آخرت بال و پر پیدا کنی؟
حجت الاسلام و المسلمین رنجبر
@masafe_akhar
.
🌿يه فلج قطع نخاع ازخواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده. ميدونى آرزوش چيه؟فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره وكاراشا انجام بده.يه نابينا ازخواب كه بيدارميشه،روشنايى وخورشيدونميبينه، صبح رو نميبينه.ميدونى آرزوش چيه؟فقط يكبار دیگه بتونه عزيزاش و زندگى رو با چشماش ببينه...
يه بيمار سرطانى دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و...يه كرولال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه. يه بيمار تنفسى دلش ميخوادامروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه... يه معتاد درعذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره... الآن مشكلت چيه دوست من؟ دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن توخيلى خوشبختى، غرنزن، ناشكرى نكن.آسونا راخودت حل كن ،سختاشم خدا
ﺧﺪﺍﯾﺎ!
🙏ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ!
🙏ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ!
🙏ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ!
🙏ﮐﻪ:ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ!
🙏ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ!
🙏ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ!
@masafe_akhar
.
✍مرحوم شیخ احمد کافى میفرماید: مرحوم سید هاشم خراسانی (1) یکى از علماء بزرگ شیعۀ شام بود که سه دختر داشته، مىگوید یکى از دخترهایم به خواب رفت، یک شب بیدار شد و صدا زد: بابا در شب بىبى رقیه را خواب دیدم، بىبى به من فرمودند: به پدرت سید هاشم بگو آب آمده در قبرم و بدن من نارحت است، قبر مرا تعمیر کنید، پدر اعتنایى نکرد، مگر مىشود با یک خواب، دست به قبر دختر امام حسین (ع) زد؟ فردا شب دختر وسطى همین خواب را دید و باز پدر اعتنایى نکرد، شب سوم دختر کوچک سید این خواب را دید، شب چهارم خود سید هاشم مىگوید خوابیده بودم که یک وقت دیدم یک دختر کوچک دارد مىآید، این دختر از نظر سِنى کوچک است، اما آنقدر با اُبهت است که با صولت و جلالت دارد مىآید، رسید جلوى من به من فرمودند: سید هاشم مگر بچههایت به تو نگفتند که من ناراحتم؟ قبر مرا تعمیر کن؟ گفت: من با وحشت از خواب پریدم و به نزد والى شام رفتم تا او را ببینم و جریان را بگویم، والى نامهای به سلطان عبد الحمید نوشت، سلطان به والى گفت که ما جرأت نمىکنیم و ما دست نمىزنیم. والى به علمای شام امر کرد که بروند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد، همان کس برود و قبر مقدس او را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر آن حضرت را تعمیر کنند، قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید ابراهیم، بعد هم که به حرم مشرف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مىزد کارگر نمىشد تا آنکه سید هاشم کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کَنده شد، بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن آن مخدره میان لحد قرار دارد و کفن آن مخدرة صحیح و سالم است، اما آب زیادى میان لحد جمع شده است.
سید هاشم پایین رفت و دستهایش را زیر بدن این سه ساله برد، بدن را با کفن از توى آبها بیرون آورد و روى زانویش گذاشت، آب قبر را کشیدند، نزدیک ظهر شد، بدن را در یک پارچۀ سفید گذاشتند و نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد و بدن را روى دستش گرفت، اینها تا غروب مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر کردند و به جاى آب گُلاب مصرف مىکردند و گِل درست مىکردند و قبر را مىساختند، از آن آبها جلوگیرى و قبر ساخته شد، سید هاشم یک تکه پارچه دیگر از خودش آورد، روى کفن انداخت، بدن را برداشت و در قبر گذاشت.
علماى شیعه مىگویند در این چند روز همه گریه مىکردند، سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و بیرون آمد دیگر فریاد مىزد، گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مىزنى؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، مدام فریاد مىزد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، گفتیم سید هاشم چه دیدى؟ گفت به خدا وقتى این بدن را در قبر بردم، دستم را از زیر بدن بیرون کشیدم، یک مقدار گوشه کفن عقب رفت و دیدم هنوز بدنش کبود و سیاه است، هنوز جاى آن تازیانهها روى بدن این سه ساله باقى است.
@masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮روایتهای عجیب از زمینه سازی ظهور در ایران
🎙استاد عالی
#درس_اخلاق
@Masafe_akhar
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 درس بزرگ شهیدان به ملت ایران
👈 هرجا تلاش مخلصانه باشد پیروزی و سربلندی نیز هست
🔻 فداکاری مخلصانهی شهیدان عالیمقام و دیگر ایثارگران، پیروزی را به ملت ایران هدیه کرد و خون مطهّر آنان حقانیت جمهوری اسلامی را بر جبین تاریخ ثبت کرد. این درس بزرگ آن اسوههای ایثار است؛ هرجا تلاش مخلصانه باشد پیروزی و سربلندی نیز هست. و ملت ایران این یادگار ارجمند را هرگز از خاطر نخواهد برد انشاءالله.
🌷 بخشی از پیام رهبر انقلاب به مناسبت هفته دفاع مقدس و روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران. ۱۴۰۰/۰۷/۰۱
💻 @Khamenei_ir
✨﷽✨
🔴فریاد رَس
✍یکی از طلّاب مازندران نقل میکرد: بعد از تعطیلات درسی حوزه عازم گرگان شدیم. در گرگان بعد از پیاده شدن، زن و بچه و وسایل همراه را به پیاده رو بردم و به انتظار ماشین بودیم که ما را به روستا برساند. در همین هنگام ماشینی جلوی ما توقف نموده و یکی از سرنشینان ماشین به طرف ما اسلحه کشید.من که از همه جا مایوس بودم از روی خلوص نیت و توجه کامل فریاد زدم "یا امام زمان". سپس ماشین بدون تیراندازی رفت؛ بعد از چند دقیقه انتظار دیدم ماشین گشت پلیس آمد، جلوی ما توقف نمود و صدا زد: "حاج آقا بفرمایید سوار شوید". همه سوار شدیم و ماشین حرکت کرد. سپس به من گفتند:
"ما در فلان مسیر بودیم، یک وقت دیدیم آقا سیّدی جلوی ما را گرفت و فرمود: بروید در فلان خیابان، طلبه ای با زن و بچه منتظر ماشین است و ما طبق گفته آن سیّد آمدیم. حالا هرکجا میخواهید بروید بفرمایید تا ما شما را برسانیم". من هم جریان را گفتم که متوسل به امام زمان شدم و فهمیدیم آن حضرت سفارش ما را کرده اند...
📚 شیفتگان حضرت مهدی ج۲ ص۷۹
↶【به ما بپیوندید 】↷
@masafe_akhar
.
🍃 مردی عصایی به زنش زد و زن به خاطر خوردن آن عصا درگذشت که قصدکشتن در آن بود، چون مرد از قبیله زن ترسید پیش کسی رفت و با او مشورت کرد
🍃وی گفت:علاجش در این است که جوان خوشگل و زیبارویی را به منزل ببری و به قتل رسانی و پیش همسرت بیندازی و بگویی که زوجه ام با این جوان زنا میکرد و من دیدم ،لذا هردو را به قتل رسانیدم، پس مرد ساده لوح کلام آن مرد را تصدیق نمود و رفت درخانه اش نشست دید جوان زیبایی از راه میگذرد او را طلبید با زور به خانه اش برد طعامش داد و ناغافل او را به قتل رسانید و پیش همسرش خوابانید،
🍃 قبیله زن چون این ماجرا شنیدند گفتند کارخوبی کردی که آنها را در این حال به قتل رساندی ... آن مردی که مورد مشورت بود رفت درب منزل مرد ساده لوح گفت: نصیحت مرا گوش کردی گفت: آری گفت:جوان را بیاور ببینم چگونه است؟ تاسر جوان را دید به سرش کوبید وای این جوان که فرزند من است
🍃 آنچه بر ما میرسد آن هم ز ماست. (مولوی).
از مکافـات عمل غافـل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
(مولانا)
@masafe_akhar
.
✅ هنگام نداری آبروی شوهر را نریز
💫 دو سه روز غذا در خانهٔ حضرت زهرا سلام الله علیها نبود. حضرت زهرا (س) به امیرالمومنین علیه السلام هیچ نگفت، تذکر نداد. یک روز حضرت امیر علیه السلام مشاهده کرد که رنگ و روی حسنین علیهم السلام پریده، رنگ صورت آنها نیست. معلوم شد که سه روز است غذا در خانه نبوده، حضرت امیرالمومنین علیه السلام به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «چرا به من نگفتی تا برای بچه ها یک چیزی تهیه کنم.»
💫حضرت زهرا سلام الله علیها عرض کردند: پدرم در شب عروسی به من سفارش کردند که از شوهرت چیزی تقاضا نکن. شاید نداشته باشد و از تو خجالت بکشد. من به وصیت پدرم عمل کردم.
💫 چقدر خوب است که پدرها شب عروسی به دخترشان این مطالب رو بگویند.تذکر بدهند که اگر شوهرت وضع مالیاش خوب نبود،به کسی نگو. آبروی شوهرت رانریز.صبرکن
💫 بعضی مادرزن ها هم عالی هستند.شنیدم زنی عصبانی شد واز خانه شوهرش قهر کرد و به خانه پدر آمد. مادر او را راه نداد و گفت: «برو زندگی کن! برو زندگی کن!»رفت و زندگی کردند عالی، باهم خوب هم شدند
📚ازبیانات ارزشمند آیت الله مجتهدی(ره)
@masafe_akhar
4_6019157066298428059.mp3
5.84M
🔊 #صوتی | سبک #شور
📝 خواب دیدم تو حَرمت
👤 کربلایی نریمان #پناهی
▪️ #شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم
👌 #پیشنهاد_دانلود
@masafe_akhar
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ دروغ میگوید آنکه خطاب به حضرت سید الشهدا عَرضه میدارد
انی سلم لمن سالمکم
ولی در عمل با دست و زبان و قلم و کیبورد دوستداران مولا را میآزارد.
#Arbaeen2021
🌐https://twitter.com/A_raefipur/status/1441117774328205314?s=19
@masafe_akhar
از هر دین و نژاد و قومیتی برای ایران
▪️مسلمان و ارمنی و آشوری و زرتشتی شانه به شانه هم جنگیدیم تا این پرچم در اهتزاز و این خاک در امنیت باقی بماند.
گرامی باد آغاز هفته دفاع مقدس
💬 آرا شاوردیان
☑️ @Masafe_akhar2
.
✍پادشاهى که بر یک کشور بزرگ حکومت مىکرد، از زندگى خود راضى نبود و دلیلش را نیز نمىدانست.
روزى پادشاه در کاخ خود قدم مىزد. هنگامى که از کنار آشپزخانه عبور مىکرد، صداى آوازى را شنید. به دنبال صدا رفت و به یک آشپز کاخ رسید که روى صورتش برق سعادت و شادى مىدرخشید.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: «چرا اینقدر شاد هستى؟» آشپز جواب داد: «قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش مىکنم تا همسر و بچهام را شاد کنم. ما خانهاى حصیرى تهیه کردهایم و به اندازه خودمان خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضى و خوشحال هستم...»
پیش از شنیدن سخنان آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت: «قربان، این آشپز هنوز عضو گروه ٩٩ نشده است.»
پادشاه با تعجب پرسید: «گروه ٩٩ چیست؟»
نخست وزیر جواب داد: «اگر مىخواهید بدانید که گروه ٩٩ چیست، این کار را انجام دهید: یک کیسه با ٩٩ سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودى خواهید فهمید که گروه ٩٩ چیست؟»
پادشاه بر اساس حرفهاى نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با ٩٩ سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.
آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت و در مقابل در خانه آن کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکههاى طلا ابتدا متعجب شد و سپس از شادى بال در آورد. آشپز سکههاى طلا را روى میز گذاشت و آنها را شمرد. ٩٩ سکه؟ آشپز فکر کرد اشتباهى رخ داده است. بارها طلاها را شمرد، ولى واقعاً ٩٩ سکه بود! و تعجب کرد که چرا تنها ٩٩ سکه است و ١٠٠ سکه نیست! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوى سکه صدم کرد. اتاقها و حتى حیاط را زیر و رو کرد، اما خسته و کوفته و ناامید بازگشت.
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلا دیگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیر وقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و با همسر و فرزندش دعوا کرد که چرا وى را بیدار نکردهاند! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز نمىخواند، او فقط تا حد توان کار مىکرد!
پادشاه نمىدانست که چرا این کیسه چنین بلایى بر سر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: «قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه ٩٩ در آمده است! اعضاى گروه ٩٩ چنین افرادى هستند. آنان زیاد دارند اما راضى نیستند. تا آخرین حد توان کار مىکنند تا بیشتر به دست آورند. آنان مىخواهند هر چه زودتر «یکصد» سکه را از آن خود کنند! این علت اصلى نگرانىها و آلام آنان مىباشد. آنها به همین دلیل شادى و رضایت را از دست مىدهند.
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلایههای بازاریان و فروشندگان محلی گیلانی از وضعیت معیشتی در حضور رئیس مجلس
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ «جامانده» با صدای حنیف طاهری
🏴 حال یک جامانده را جامانده میفهمد فقط...
@masafe_akhar
🔞 پسرک پارچه فروش و زن جوان
پسرک بیخبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی دانست این زن زیبا که به بهانه خرید پارچه به مغازه آن ها رفت و آمد می کند، عاشق و دلباخته اوست.
یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی پارچه جدا کردند و گفت: «پارچه ها را بدهید این پسر بیاورد و در خانه به من تحویل دهد.»
هنگامی که به خانه رسیدند زن در را از پشت بست و پسر را به اتاق خود برد. پسرک منتظر بود که خانم هر چه زودتر، جنس را تحویل بگیرد اما غافل از این که زن نقشه دیگری برای او دارد. پس از مدتی خانم در حالی که خود را هزار قلم آرایش کرده بود، با عشوه و شهوت پا به درون اتاق خواب گذاشت.
پسرک معصوم فکر کرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس خانم را منصرف کند، دید خشت بر دریا زدن و بی حاصل است. خانم عشق سوزان خود را برای او شرح داد، به او گفت: «من خریدار اجناس شما نبودم، خریدار تو بودم.» ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت، در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره ای نیست، باید کام مرا برآوری. و همینکه دید پسر در عقیده خود پافشاری می کند، او را تهدید کرد، گفت: «اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الآن فریاد می کشم و می گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آن گاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد.»
در این زمان ناگهان فکری به سر پسرک خطور کرد. فکر کرد یک راه باقی است، کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضای حاجت از اتاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی در هم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد.
منبع: الکنی و الالقاب، ج 1/ص 313.
@masafe_akhar
.
🔴صبروحوصلهپيامبر(ص)
روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشهي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشهي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعهي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد.
اصحاب از مشاهدهي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟
كنيزك گفت: در خانهي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پارهاي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتيو عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد.
📚اصول كافي/ج۴/باب شكر/ص۲۸۹.
@masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مددکاری که بعد از ۲۱ سال حبس رئیس زندان شد!
کمتر از ۲۴ ساعت از بازدید رئیس قوه قضائیه از زندان دماوند، رئیس زندان عوض شد و مددکاری با سفارش و انتخاب زندانیان رئیس زندان شد.
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ: مومن مثل شمش طلاست
👤 #حجت_الاسلام_لقمانی
@masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیست سرت شلوغ باشه
آدم باید دلش خلوت باشه
دلش باید خالی از غیر امام زمان باشه ...
داستانی کوتاه از مرشد چلویی
@masafe_akhar
📚 این عزت نیست؛خودت را ذلیل نکن!
مگر میشود عزت را که در دستِ خدا و پیامبر و مومنان است، در جای دیگری پیدا کرد؟ در کربلا عدهای گفتند: آری [میشود] و این توجیهشان شد تا هر وقت نفسِ لوامه به سراغشان آمد، بگویند میخواهیم با پول و مقام عزیز شویم؛ مگر بد است؟ ان شاءالله بعداً جبران میکنیم.
✨مگر میشود عزتی را که خدا به امام حسین علیه السلام داده است، در دربارِ یزید و ابن زیادها پیدا کرد؟ تاریخ ثابت کرد که حکومتِ ری، هیچ کس را عزیز نکرده است. پس چرا عدهای به دنبال خدمت به شرق و غرب هستند تا شاید عزیز شوند؟
✨نیازی به درنظر گرفتنِ دین هم نیست، تاریخ خوان بودن کافیست؛ اگر تاریخ خوانده بودیم، امروز جای عزت و ذلت را گم نمیکردیم که در جایی جز درِ خانهی خدا و اهل بیت و صالحان دنبال آن بگردیم.
▫️اگر حواسمان را جمع نکنیم و از کربلا درس نگیریم، ندانسته کارِ منافقین را انجام میدهیم و به جای خدمت به مولایمان که اصلِ عزتمندی است، باز هم حسینِ زمان را فراموش میکنیم و به کارهای باطلی که ما را از امام دور میکند، میپردازیم.
✨توجیه المسائل کربلا
🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
→ @Masafe_akhar
✅یاد خدا
✍امام صادق(ع)فـرمـودنـد: خداوند متعال فرمود: اى فرزند آدم! در درون خود به ياد من باش تا من نيز در جانم به ياد تو باشم. اى پسر آدم!در خلوت به ياد من باش تا در خلوت به ياد تو باشم . اى پسر آدم! در ميان جمع مرا ياد كن تا تو را در ميان جمعى بهتر از جمع تو ياد كنم.
📚بحار الأنوار | ج۳۱ | ص۱۵۸
: @Masafe_akhar
✍(مردى از امام درخواست اندرز کرد) امام علیعلیهالسلام فرمودند:
از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مىاندازد.
در دنیا چونان زاهدان سخن مىگوید، اما در رفتار همانند دنیا پرستان است.
اگر نعمت ها به او برسد سیر نمىشود، و در محرومیت قناعت ندارد.
از آنچه به او رسید شکرگزار نیست و از آنچه مانده، زیادهطلب است.
دیگران را پرهیز مىدهد اما خود پروا ندارد، به فرمانبردارى امر مىکند اما خود فرمان نمىبرد.
نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را دوست ندارد. گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است.
و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمىدارد ، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد.
اگر بیمار شود پشیمان مىشود ، و اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مىخواند.
اگر به گشایش دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مىگرداند.
از کسانی مباش که خوشگذرانى با سرمایهداران را بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد.
📙«نهجالبلاغه،حکمت 150»
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰آخرت اصل است، دنیا مثال آن...
✳️آنچه که درباره معاد می شناسیم همه مثال هستند، آن طرف اصل است و اصل بیان کردنی نیست، به همین دلیل مثال می زنیم و از فرع کمک می گیریم.
💢مثال نازله است و نمی تواند تمام حقیقت را آشکار کند.
💠ادامه در پادکست بالا...
📚برگرفته از جلسات نظام اندیشه حجت الاسلام و المسلمین عابدینی
#دنیا
#اخرت
#آخرت
#عالم_معنا
#مرگ
#مرگ_موقت
#معصومین
#مرگ_و_زندگی
#تجربه_های_نزدیک_مرگ
#تجربه_های_نزدیک_به_مرگ
#زندگی_پس_از_مرگ
#زندگی_بعد_از_مرگ
#زندگی_پس_از_زندگی
#ادراک
#برزخ
#حیات
#معاد
#موت
#استاد_عابدینی
#تا_ابد_زندگی
@masafe_akhar