eitaa logo
مسیر اتصال به امام عصر...
4.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
33.3هزار ویدیو
136 فایل
《 نور الهی و معرفت ولایت 》 هدف ما ترویج مطالب مهدویت , حوادث‌های آخرالزمان ، سخن بزرگان ، توسلات حوادث هولناک قبل از ظهور ، مسائل روز و... خادم @masir_etesal
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مردی جوانش به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید، جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش از او می‌کرد. پدرش آن‌گاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان می‌شوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشت. مرد گفت: روزی اگر ببینم او فرد دیگری را کشته است قطعا پشیمان می‌شوم که چرا امروز او را بخشیده‌ام. این پشیمانی بر من آسان‌تر است از پشیمانی از این‌که او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمی‌کردم به عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی می‌کرد. گاهی بین دو پشیمانی یکی از دیگری برای انتخاب بهتر است. در اصول کافی از امام باقر علیه السَّلام آمده است: پشیمانی که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانی است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍مرد مؤمنی بود پارسا، و او را پسری بود که بسیار او را آزار می‌داد. چند سالی گذشت و آن مرد صاحب دو پسر شد که یکی صالح بود و دیگری ناصالح و ناسازگار!!! روزی پدر مرد مؤمن به فرزند خویش روی کرد و گفت: پسرم! تو می‌دانی که ناصالح بودی و ناسازگار، پس خداوند یکی از پسرانت را ناسازگار کرد تا تقاص گناهان ناسازگاری با پدرت را بدهی و دیگری را صالح کرد. گمان نکن صالح بودن فرزند دوم تو به خاطر اعمال صالح توست، بلکه آن به خاطر صالح بودن اعمال پدر توست، که خداوند اراده فرموده است از او ذریۀ صالح را تداوم بخشد؛ و چنین است اسرار خداوند که کمتر کسی بر آن‌ها قدرت وقوف و آگاهی دارد. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍در پلیس‌راه ایستاده‌ام تا از تبریز به خوی بروم. یک خودروی ون با پلاک ترکیه توقف کرده و مرا تا خوی سوار می‌کند. مسافران عازم وان ترکیه برای تفریح هستند. از شوق هر کسی یک فلش به راننده می‌دهد تا آهنگ مورد پسند او را پخش کند، هنوز ساعت‌ها مانده برسند ولی در حال و هوای مقصد هستند. می‌گویم: کاش! وقتی ما هم به زیارت مشهد می‌رویم چنین شوقی داشته باشیم. 🍀در بحار الأنوار آمده است: خزام از امام صادق (ع) پرسید: گروهی به زیارت امام حسین (ع) می‌روند و در سفر خوش می‌گذرانند. امام فرمودند: آنان اگر به زیارت قبر پدران خود می‌رفتند چنین نمی‌کردند. به زیارت قبر جدم حسین (ع) گرسنه و تشنه و خسته و پریشان و غمگین بروید چون او گرسنه و تشنه و خسته از دنیا رفت. 🌟از حدیث فوق مستفاد می‌شود در هنگام خروج از منزل برای زیارت، بهتر است در طول سفر تفریح نکنیم و بر روی زیارت تمرکز داشته باشیم و اگر قصد تفریح داریم برای برگشت از زیارت موکول کنیم. چنانچه قدیم وقتی کسی عازم زیارت بود در شهر خود قبل از حرکت درب منزل می‌گشود برای التماس دعا پیش او می‌آمدند. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍زنی ثروتمند را مبلغی نیاز شد نزد مردی آمد و از او خواست آن مبلغ را قرض بدهد. زن گفت: بهره این مبلغ را هم خواهم داد. مرد در شک شد و به عالم رجوع کرد و از او استخاره خواست. عالم تبسمی کرد و گفت: در فعل حرام استخاره کردن سخره گرفتن قرآن است. مرد گفت: بگیر اشکالی ندارد من گمان می‌کنم چون زن ثروتمندی است، ربا نیست. عالم گفت: از خودت فتوا نده.به اصرار مرد عالم استخاره کرد و استخاره درست و خوب آمد. مرد تبسمی کرد و گفت: دیدی درست می‌گفتم. بالاخره مرد این پول را داد و بهره آن را کنار گذاشت و با بهره آن اسبی خرید. دو روز بعد پسرش اسب را سوار شد و اسب او را به زمین زد و سرش به تکه سنگی خورد و در دم جان داد. عالم چون این اتفاق دید، گفت: دیدی استخاره گرفتن درست نبود؟ تو وقتی قرآن را به تمسخر گرفتی سزای تو هم چنین شد. ✨و مکرو و مکر الله والله خیر والماکرین✨ ۩ و برای خدا حیله به‌کار بردند و خدا بهترین حیله‌کننده در برابر، حیله‌گران است. ۩ مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ دختر بچه کوچکی سوپر مارکت پدربزرگ خود رفت. خیلی ناز و شیرین بود و پدربزرگ عاشق نوه خود بود. روزی پدربزرگ به نوه‌اش گفت: برو یک مشت شکلات بردار. دختر بچه خیلی زرنگ و باهوش بود، دستی از شرم بر صورت خود نهاد و گفت: بابابزرگ اگر اجازه بدهید دوست دارم خودتان برای من بردارید و بدهید. می‌خواهم از دستان شما بگیرم. پدر بزرگ تبسمی کرد و از پشت قفسه‌های مغازه بیرون آمد و مشت خود را پر کرد و در جیب نوه نازنین خود خالی کرد.دختر کوچولو خنده‌ای کرد و گفت: پدر بزرگ عزیزم، دستان تو بزرگ است و مشت تو زیاد شکلات بر‌می‌دارد، و من اگر طالب شکلات زیادی بودم باید دست‌های خودم را کنار می‌کشیدم و از دست‌های تو استفاده می‌کردم. گاهی باید آن‌چه نیاز داریم خودمان برنداریم و به خدا بسپاریم که دست‌های او بزرگ است و بخشش زیاد. اگر باز شدن مشکلات را به دست خود ببینیم کارمان سخت و با تردید است اگر به او بسپاریم کارمان آسان و قطعی. حتی زمانی که می خواهیم کسی را به خاطر ظلم بزرگی که در حق ما کرده، مجازات کنیم بدانیم دستان ما برای مجازات و زدن او کوچک است، به دستان بزرگ و توانای منتقم واقعی بسپاریم و سکوت کنیم. که او می بیند و می داند و می تواند. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
🔴مهندسی بود که در حرفه نصب آسانسور و مدارهای آن استاد بود. ✍ برادرش نقل می‌کند، برای شاگردی نزد او کار می‌کردم. وقتی برادرم می‌خواست کار آسانسور را به جای اصلی خود برساند و صفحه کلید آن را نصب کند، انبردست یا پیچ‌گوشتی یا چیز دیگری را به پایین می‌انداخت تا من از آسانسور خارج شوم و آن را بیاورم و این فوت کار را یاد نگیرم. چرا که می‌ترسید استادکار شوم و او را تنها بگذارم. از این حرکت برادرم این قدر ضجر می‌کشیدم که خدا داند. وقتی کار به آن مرحله می‌رسید، خودم با پا انبردست را به طبقه هم‌کف می‌انداختم و می‌گفتم، راحت باش من میروم انبردست را بیاورم. از قضای اتفاق، بعد از مدتی برادرم افتاد و پایش بدجور شکست و ماه‌ها زمین‌گیر شد. به علت این‌که من کار اصلی را بلد نبودم و یادم نداده بود، کم بود مشتری‌های خود را از دست بدهد. در خانه قلم و خودکار آورد تا مدارها را به من یاد بدهد. ولی من گفتم یاد نمی‌گیرم. مجبور می‌شد با تحمل درد فراوان زمانی که کار به مرحله راه‌اندازی نصب مدار می‌رسید، با پای شکسته و درد فراوان از پله‌ها بالا برود و به من کار یاد دهد. و من هم با اینکه یاد می‌گرفتم ولی اذیتش می‌کردم و اظهار عدم یادگیری می‌کردم. تا روزی اشک چشمش را ریخت و التماس کرد اذیتش نکنم و... ✨هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی... مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍روزی یکی از آشنایان از زیارت مکه برگشته بود. قصد داشت ولیمه بدهد. دختر حاجی ناراحت بود و اصرار داشت برادر شوهرش هم به این ولیمه و مهمانی دعوت شود. چون برادر شوهرش زمان برگشت از حج، پدرش را دعوت کرده بود و دخترش می‌گفت: اگر او را دعوت نکنید، من احساس سرشکستگی می‌کنم. پدر دلیل بسیار زیبایی در ردِ خواسته دخترش آورد. هرچند دخترش قبول نکرد. پدر گفت: دخترم! برادر شوهر شما وقتی از حج بر‌می‌گشت، 500 نفر مهمان داشت و من، نفر 480 این لیست بودم. اما من 200 نفر دعوت کرده‌ام و او نمی‌تواند در لیست من وارد شود. چون من همکاران و آشنایان نزدیکتری نسبت به برادر شوهر شما دارم که تعدادشان زیاد است و نیز وسعِ مالی من از او بسیار محدودتر است. قول می‌دهم اگر من 500 نفر دعوت کنم او هم جزو مهمانان باشد. حرف مستند و بسیار زیبایی بود. زمانی که ما کسی را مهمانی دعوت می‌کنیم نباید انتظار داشته باشیم او هم ما را دعوت کند. چون در یک مهمانی تعداد مهمان خیلی مهم‌تر است از میزبان. باید محدودیت‌های طرفِ مقابل را بسنجیم و سپس انتظارِ متقابل داشته باشیم. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهری دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده‌اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده‌است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جاماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آن‌ها به استاد گفتند: «ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آن‌جایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمانی طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.» استاد فکری کرد و پذیرفت که آن‌ها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد، آن‌ها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آن‌ها خواست که شروع کنند. آن‌ها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت، سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: «کدام لاستیک پنچر شده بود؟» مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ پیرمردی که پشتش خمیده بود، پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود. که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود. نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند. پیرمرد، نزد هر کسی که می‌نشست، از کنار او برخواستند و کناری می‌رفتند. اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسه‌ای هم غذا شدند. فرمودند: چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟! گفتند: حال عبادت در چیست؟فرمودند: در تواضع، هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود. به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بنده‌ای رسول باشم، یا فرشته‌ای نبی (مانند جبرییل) باشم. سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت: خدای را تواضع کن، گفتم می‌خواهم بنده و رسول باشم. جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسان‌تر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ هر کسی‌که به مقام قرب الهی رسیده است، با یک عمل آن درب بر روی او گشوده شده و معمولا با اتفاقی همراه بوده است. مانند دوری از یک موقعیت گناه، یا یک بخشش، یا یک صبر و... که به آن تغییر مبدا میل می‌گویند؛ که امری آسمانی است. مثال: کسی‌که می‌داند، کبوتر بازی بد است، ولی نمی‌تواند این کار را رها کند، در لحظه‌ای کار نیکی می‌کند که مقبول خدا می‌افتد و خدا مبدا میل او را عوض می‌کند و در یک روز از کبوتر متنفر می‌شود و آن را رها می‌کند. طوری که امروز به کار دیروز خود می‌خندد. یکی از اساتید اخلاق حقیر که از اولیاالله بود پرده از راز زندگی خود برداشت. گفت: روزی در ایام جوانی از کوچه‌ای رد می‌شدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینه‌ی من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند٬ از دست آن‌ها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را به من خالی کرد. به‌خاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت. از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد٬ از اتفاق آن روز بود. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ هر روز صبح مردی سرکار می‌رفت و همسرش هنگام بدرقه به او می‌گفت:مواظب خودت باش عزیزم. شوهرش هم می‌گفت: چشم. روزی همسرش به محل کار شوهرش رفت و از پشت در دید که همسرش با منشی در حال بگو بخند و دلبری از هم هستند.به خانه برگشت و در راه پیامکی به همسرش زد و نوشت: «همسرم یادت باشد وقتی صبح سرکار می‌روی همیشه می‌گویم مراقب خودت باش، مقصودم این نیست که مواظب باشی در هنگام رد شدن از خیابان زیر ماشین نروی، تو کودک نیستی. مقصودم این است مراقبِ دلت و روحت باش که کسی آن را از من نگیرد. اگر جسمت خدای‌نکرده ناقص شود برای من عزیزی، عزیزتر می‌شوی و تا زنده‌ام مراقب تو می‌شوم. پرستار روز و شب تو می‌شوم. اما اگر قلبت زیرِ مهر کسی برود، حتی اگر تن تو سالم باشد، نه تنها روحم بلکه جسمم هم برای تو نخواهد بود. پس مواظب قلبت بیشتر از همه چیز باش.» مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ ابوعلی ثقفی، عارف نام‌داری بود که در نیشابور زندگی می‌کرد. جوانی در همسایگی او همیشه کبوتر بازی می‌کرد. روزی ابوعلی در صحن خانه نشسته بود و تلاوت قرآن می‌کرد.پسر همسایه سنگی به کبوتری زد، سنگ به پیشانی ابوعلی خورد، و خون جاری شد. ابوعلی غلام خود را صدا کرد و چوب بزرگی به دست او داد و گفت: به آن جوان بده تا کبوترانِ خود را با این چوب براند. گروهی هستند که کسی را آزار می‌دهند که به او آزار نرسانده است. این گروه مستحق عذاب هستند. گروهی هستند که اگر از کسی آزار ببینند آزارش دهند، این گروه اهل حساب هستند. (اگر بیشتر تلافی کرده باشند و خشم زیاد از حد گیرند، باید حساب پس بدهند.) گروهی هستند که اگر از کسی آزار ببینند او را آزارش ندهند، این گروه اهل ثواب هستند. گروهی هستند که اگر از کسی آزار ببینند او را آرام کنند. (مانند: ابوعلی ثقفی) این گروه اهل قرب هستند. مانند: اولیا الله و مقربین به خدا. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانه‌ی خدا شد. پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکه‌ای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!! پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع می‌کند. از پول شیرین‌تر، جان و سلامتی من است که اگر این‌جا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آن‌جا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرین‌تر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرت‌گیرنده. وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سوره‌ی بقره آیه‌ی 195) و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ چوپان جوانی با مادرش در کوهستان زندگی می‌کرد. مزرعه سرسبز و دامداری بزرگی داشت. روزی گرگی در آنجا پیدا شده و چند تا از گوسفندانش را کشت. چوپان شب و روز در فکر و کینه انتقام از گرگ بود. طوری که مزرعه و تمام کار خود را رها کرده و به دنبال ساخت تله‌ای برای صید گرگ بود. تله‌ای در بیرون طویله گذاشت و شبی دم گرگ در تله گرفتار شد. صبح که چوپان گرگ را در حال زوزه کشیدن در تله دید، بسیار خوشحال شد. روغنی آورد، بدن گرگ را به روغن آغشته کرد. مادر پیر و کار کشته‌اش پرسید: چه می‌کنی پسرم؟ گفت: می‌خواهم گرگ را آتش بزنم، سپس تله را باز می‌کنم تا فرار کند. باد که به آتش بخورد یقین دارم خواهد سوخت و دوست دارم با بدنی سوخته مدتی زجر بکشد و بمیرد. مادرش گفت: فرزندم اگر بسیار از او دل‌ ناخوشی داری او را بکش ولی چنین انتقام نگیر که کار انسانی نیست. گرگ بر اساس فطرتش که شکار است گوسفند تو را چنین کرده است ولی تو حتی اگر او را بکشی باز کار درستی نکرده‌ای، بهتر است به جای کشتن او فکر محکم کردن طویله‌ات باشی؛ چون این گرگ برود گرگ دیگری می‌آید. جوان که چشمش را آتش انتقام پر کرده بود، کبریت بر بدن گرگ کشید و تله را گشود، گرگ با بدنی آتش گرفته فرار کرد.چوپان فکر انتقام را کرده بود ولی فکر این را نکرده بود که گندم‌هایش رسیده و مزرعه‌اش پر از خوشه‌های گندم خشک است. گرگ سمت گندم‌زار خشک دوید و آتش جانش به مزرعه افتاد و تمام محصول‌اش در آتش سوخت. زانوی غم بغل کرد و آنگاه به ذهنش رسیده که مادرش چه پند حکیمانه‌ای به او داده بود. گاهی مادری فرزند خود را نفرین می‌کند و به دنبال خنک کردن آتش دل خود است. ولی نمی‌داند همین فرزند بر اثر نفرین این مادر بیمار می‌شود و این مادر خودش می‌سوزد و داستان انتقام از گرگ دوباره تکرار می‌شود. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍روزی یکی از خیرین٬ دم عید برای فقرا اعانه و کمک مالی جمع می‌کرد، به مغازه آشنایی رفت، صاحب مغازه ناله کرد که اجاره‌ها سنگین است و اجاره خانه و مغازه چیزی نمی‌گذارد دست‌شان بماند تا کمک کنند. مرد نیکوکار گفت: «برو شکر کن و این همه ناله نکن. خدا برای صحت بدن و سلامتی تو اگر اجاره بگیرد چیزی در دستت نمی‌ماند هر چند مغازه و خانه برای خودت باشد و اجاره هم ندهی.» 🔰صاحب مغازه پرسید: «چطور؟» گفت: «یک بیماری در وجود تو وارد می‌کند و ماهانه برای نعمتِ سلامتی‌ که به تو داده است، اجاره می‌گیرد و برای درمان باید هر ماه طبق برنامه در بیمارستان چند روزی بستری شوی و داروهای خاص مصرف کنی (مانند بیماران دیالیز) و مبالغ سنگین بپردازی. کسانی هستند که وام سنگین گرفته‌اند و کلیه‌ای خریداری کرده‌اند و نصف درآمد خود را ماهانه قسط و اجاره سلامتی می‌دهند.» مرد صاحب مغازه٬ شکر خدا از اندک خرد و آینده‌نگری برخوردار بود، دست در صندوق مغازه کرد و اعانه و کمک خوبی بخشید. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍ بیست سال پیش بود از تهران می‌آمدم. سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده هزار تومان پول همراه داشتم. اتوبوس در یک غذاخوری بین‌راهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویجی که کنار غذاخوری بود رفتم. یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ 200 تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم. دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود. شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پول‌هایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال. وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت. مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمی‌توانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم. لقمه را آرام آرام می‌خوردم چون اگر تمام می‌شد، باید پول را می‌دادم. می‌خواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ می‌خوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید می‌دانستم کسی باور کند واقعاً بی‌پولم. با شرم نزد مرد جوانی رفتم کارت دانشجویی‌ام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پول‌هایم گم شده است، در راه خدا 200 تومان کمک کن. مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونت‌ات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند. مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعت‌ام را باز کردم که 4 هزار تومان قیمت داشت به او بدهم. مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا می‌توانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور می‌توانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟؟» با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود. که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.» مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را می‌دهی.» گفتم: «نه. گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مرده‌ام. یا ساعت را بگیر یا به من 200 تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن. که شهرم رسیدم 200 به نیابت از شما صدقه می‌دهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم. آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول الله‌تعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند می‌پندارد. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍گویند برای پادشاهی مردی آوردند که هنرنمایی فراوانی بلد بود. شاه بر مسند خود تکیه زد و مردِ هنرمند، صفحه‌ای چوبی بر دیوار نهاد و میخی را از دور زد و بر روی صفحه، آن میخ جای گرفت. مرد هنرمند میخ دیگری زد در پای آن میخ جای گرفت و این میخ‌زدن‌ها تکرار شد و بدون خطا 5 میخ را در پای آن میخ اول مانند ستاره جای داد و کاشت. شاه دست زد و همه حاضران به خوشحالی شاه دست زدند. مرد هنرمند از این‌که هنرش مورد مطلوب و پسند سلطان واقع شده بود از شادی در پوست خود نمی‌گنجید. شاه او را کنار خود خواست و به وزیر امر کرد صد سکه طلا به او پاداش دهد و به وزیر امر کرد 100 شلاق هم به او بزنند. مرد هنرمند و حاضرین از این دو عمل ضد و نقیض شاه در حیرت ماندند. شاه گفت: «100 سکه دادم؛ چون زحمت کشیده و این کار را یاد گرفته بودی و باعث مسرت و انبساط خاطر ما شد. اما 100 ضربه شلاق زدم چون به‌جای این همه وقتی که در کاری بی‌خود و بی‌ثمر گذاشته بودی، می‌توانستی حرفه و کاری خوب بیاموزی که ثمری هم داشته و گره‌ای از مردم بگشاید.» مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍نزد بقراط حکیم، مردی آمد که پنجاه سال داشت و سه دندان بیشتر در دهانش نمانده بود. آن زمان بقراط را آسیابی بود دستی که به کسانی که دندان‌شان می‌افتاد می‌داد تا غذای خود در آن بکوبند و بخورند. مرد از بقراط پرسید: چرا خداوند بعد از چهل سالگی کم کم دندان‌های انسان را فاسد کرده و از دهان او دور می‌کند؟! بقراط گفت: این حکمت خداوند برای آن است که آدمی بعد از چهل سال خودش هم بداند که باید غذای خود کم کند چون بدن او نیازش به غذا کم می‌شود و به جای خوردن غذای سفت به نوشیدن شیر و عسل روی آورد و به جای غذای دنیا در اندیشۀ غذای آخرت خویش باشد چون تا دندان دارد مانع اوست. اما در شگفتم از این‌که آدمی بعد از چهل سال به دنیا حریص‌تر می‌شود و اگر دندان خوردن او هم بیفتد دندان طمع او بزرگ‌تر و تیزتر می‌شود. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
1 ✍تاجری را شاگردش از انبار او دزدی کرد. تاجر شاگرد را صدا کرد و از او توضیح خواست. شاگرد از ترس و شرم در پاسخ از این شاخه به آن شاخه پرید. تاجر برای شرمگین نشدن بیشترش به او گفت: گم شو! تاجر را دوست مؤمنی بود که این صحنه را می‌دید. تاجر گفت: به او گفتم گم شو، چون نخواستم دست و پای خود را بیشتر گم کرده و شرمنده شود. دوست مؤمن گفت: بدان به کسی که از ترس تو دست و پای خویش گم کند و خود را به خاطر خطایی که کرده در خود گم کرده باشد، گفتن «گم شو» احسان و نیکی نیست. قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى (263 - بقره) (فقیر سائل را به) زبان خوش و طلب آمرزش (رد کردن) بهتر است از صدقه‌ای که پی آن آزار کنند. اگر به کسی نیکی نکنیم بهتر از آن است که کار نیکی برایش انجام دهیم و بر سرش منت گذاریم. به عنوان مثال، قرضی به کسی بدهیم و منت بر سرش بگذاریم. اگر نمی‌توانیم قرض بدهیم و تاب تحمل از دست رفتن پول‌مان را نداریم از همان ابتدا بهتر است با زبان نیک عذرخواهی کنیم. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✨﷽✨ ✍ حدود سی سال پیش پیرمردی را می‌شناختم که قد کوتاهی داشت و بی‌وارث بود. همیشه در کنار خیابان می‌ایستاد و سرش را پایین می‌انداخت تا مردم صدقه‌ای به او دهند. در فصل زمستان آتشی در حلبی روشن می‌کرد و به حالت معصومانه‌ای سرپا می‌ایستاد و می‌لرزید تا مردم بر لرزیدن او از سرما، ترحم کرده و به او کمکی کنند. او در سن 80 سالگی از دنیا رفت. یکی از آشنایان، از فرصت بی‌وارث بودن او استفاده کرد و دنبال شناسنامه‌ی مادرش رفته و با نسبت دوری، خود را به او منتسب کرد تا سهم‌الارثی هم او ببرد. مرحوم پدرم به او گفت: اگر در زمان حیاتش به او خدمتی کرده یا بهره‌ای رسانده یا وسیله‌ای خریده‌ای اشکالی ندارد، از ارث او معادل مال خود را بردار ولی تا آن جایی که من می‌دانم تو در زمان حیات آن پیرمرد اصلاً او را نمی‌شناختی. این پول هرچند از نظر شرعی به دست تو می‌رسد ولی بدان که او برای این پول‌ها زحمتی نکشیده و کاری نکرده است و هر چه دارد مردم به نیت صدقه به او داده‌اند، نه استفاده‌ی شخص متمکّن و بی‌نیاز. پس ماترک او هم باید به عنوان صدقه در اختیار فقرا قرار گیرد و از نظر عقلی و وجدان هم مصرف شخصی این ارث، صحیح نیست. طالب ارث گفت: چرا من منصرف شوم و دولت همه این مال را تصاحب کند؟!! به هر تقدیر این سهم‌الارث به حساب او واریز شد. یک روز بعد، با خودرو تصادف شدیدی کرد و خسارت مالی زیادی متحمل شد. مرحوم پدرم به او گفت: گمان نکن الان حسابت با این ضرر پاک شد، تا زمانی که آن صدقه را در مال خود حفظ کرده‌ای منتظر چنین حوادث تلخی باید باشی. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✨﷽✨ ✍ از عارفی پرسیدند: «خدای را در روزی‌رسانی چگونه یافتی؟» گفت: «در خانه سگی دارم که مرا نگهبانی می‌دهد و در امر من است و از منزل من دور نمی‌شود و شب‌ها در بیم می‌خوابد و وظیفه‌ی خویش به خوبی انجام می‌دهد و تنها کار سختش روزی چند بار پارس‌‌کردن است و زمان دیدن من و نعمتی از من تشکر و دم‌جنباندنی. من نیز وظیفه خود می‌دانم و سر وقت بی‌منت و بدون زحمتش غذایش می‌دهم. اگر انسان نیز از حدود الهی خارج نشود و ترک معصیت کرده و در فرمان خدا عمل کند و از او بترسد و یاد او را فراموش نکند، خداوند سر وقت روزی او را همان‌جا که نشسته است خواهد رساند و نیازی به دربدری و دویدن نیست. اما سگی که صاحب برای خود برنمی‌گزیند و خود را در کوچه و خیابان آزاد و رها می‌بیند، ساعت‌ها در پی لقمه‌اش باید بدود و بعد از خستگی لقمه‌ای را اگر بیابد دیگر سگان از چنگ و دهانش خواهند ربود و بدونِ آرامش هر شب در کنجی از ترس جانش خواهد خوابید و در روز هر کسی بر او سنگ زده و آزارش خواهد داد و این سزای کسی است که در دنیا، قید تعبّد خدای از پای خود رها کرده است و صاحب خود نمی‌شناسد. چنین کسی روزها در پی روزی خود خواهد دوید و بعد از خستگی لقمه‌ای در اضطراب و ترس از بنی‌بشر خواهد خورد و در برابر تلاش خود یک‌دهم از آن بهره و لذت نخواهد برد.» عارف گفت: «عاقبت کار که اندیشیدم، دیدم بندِ بندگی خدا بر من، آرامش دنیوی و اخروی و روزی هر دو سرای در کمال راحتی است. کافی است ذکری بگویم و یادش کنم و در نماز شکرش کنم و معصیت و نافرمانی‌اش نکنم و برای او عمل صالحی که می‌توانم دریغ نکنم، آن‌گاه مرا تصاحب خواهد کرد و بدون منّت و رنج، روزی مرا بر پیش پای من قرار خواهد داد.» 🏴 مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✨﷽✨ ✍ پیرمردی که پشتش خمیده بود، پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود. که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود. نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند. پیرمرد، نزد هر کسی که می‌نشست، از کنار او برخواستند و کناری می‌رفتند. اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسه‌ای هم غذا شدند. فرمودند: چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟! گفتند: حال عبادت در چیست؟فرمودند: در تواضع، هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود. به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بنده‌ای رسول باشم، یا فرشته‌ای نبی (مانند جبرییل) باشم. سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت: خدای را تواضع کن، گفتم می‌خواهم بنده و رسول باشم. جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسان‌تر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت. 🏴 مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✨﷽✨ ✍️پیرمردی لباس‌فروش بود. او همیشه موهای خود را رنگ سیاه می‌کرد و ریش خود می‌تراشید. همسرش می‌گفت: چرا چنین خود را جوان می‌نمایی که زنان عاشق تو شوند؟! پیرمرد می‌گفت: گاهی انسان باید برای حفظ آرامش خویش، خودش را گول بزند تا حقیقتی را باور نکند. من دوست دارم وقتی جلوی آیینه می‌روم و خود را با موی سیاه می‌بینم احساس سرزندگی و آرامش کنم. زن، روزی مرد جوانی را پیدا کرد و از جلوی مغازه شوهرش در حالی که دست یکدیگر را گرفته بودند گذر کردند. پیرمرد تعجب کرد از این‌که همسرش را چنین دید. شب به خانه آمد و گفت: آیا تو امروز با مرد جوانی دست در دست هم از جلوی مغازۀ من ردّ نشدید؟! زن انکار کرد. پیرمرد بسیار خشمگین شد. زن گفت: گاهی برای حفظ آرامش، انسان باید خودش را گول بزند تا حقیقتی را باور نکند... پس انسان نباید در جایی که به نفع خود است خود را گول بزند. 🍀حضرت علی علیه السَّلام می‌فرمایند: هر کس نظرش به ناموس دیگران باشد نظر دیگران بر ناموس خود باید تحمل کند. 🏴 مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍گویند: پادشاهی برای شکار به صحرا رفت. پیرمردی را در بیابان در چادری دید که چند گوسفند داشت، به خیمه او رفت تا قدری از آفتاب دور شود. چند کیسه زر به او داد و گفت: این زرها بستان و در شهر خانه و کاری برای خود پیدا کن. پیرمرد گفت: نمی‌خواهم. گفت: ده کیسه طلای دیگر بدهید تا خیالش راحت‌تر شود. گفت: نمی‌خواهم. شاه با تعجب گفت: چرا نمی‌خواهی؟ پیرمرد گفت: ده سال پیش روزی یک گوسفند از من تلف شد هنوز غصه می‌خورم، اگر این همه پول را از من بدزدند من دیوانه می‌شوم. اگر در این دنیا دزد هم نبرد، با مرگ من از من دزدیده می‌شود. وقتی تلخی سلب نعمت را اندیشه می‌کنم شیرینی برای بدست آوردن آن از من زایل می‌شود. مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal
✍سیب‌زمینی دو برابر قیمتش شده است. سیب‌زمینی‌ها را با کلی گِل از زمین برداشت می‌کنند چون گِل آن‌ها هم قیمت می‌خورد و وزن می‌شود. به جای این‌که سیب‌زمینی گران شده است گِل آن پاک شود تا بر مردم هزینۀ بیشتری تحمیل نشود شیطان کار خود را می‌کند. احمد تا دیروز منتظر بود قیمت طلا کاهش یابد تا مردم راحت شوند ولی از وقتی که طلا خریده است از افت قیمت طلا ناراحت است و هزاران مثال شبیه به آن که دنیا با انسان بازی می‌کند. وقتی قرآن می‌فرماید: زندگی دنیا بازیچه و متاع غرور است یعنی همین، که هر کس را به نوعی که به او نزدیک می‌شود فریب می‌دهد. 📖 وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (آل‌عمران) و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایۀ فریب نیست! مسیر اتصال به امام عصر💚 ... https://eitaa.com/masereatesal