eitaa logo
مجموعه فرهنگی جوادالائمه(ع)
282 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
378 ویدیو
25 فایل
کانال اطلاع رسانی مجموعه فرهنگی‌، مذهبی و‌هنری حضرت جوادالائمه علیه السلام شهر قزوین|محله باصفای راه آهن ارتباط با ادمین: @mehrab_sadat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸همان کسانی که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد.... 🌺👇👇👇 🆔:💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
💌 داستان دنباله دار و عاشقانه 💟 عطر گل یخ تمام فضای کوچه را پر کرده بود، پیچک های پرپشتی از بالای در قدیمی آبی رنگ ته کوچه به چشم می خورد. محمد در را باز کرد و گفت : _کسی خونه نیست. راحت باش. خانوادم چند روزیه رفتن شهرستان ملاقات پدربزرگم. منم بخاطر کلاسای دانشگاه نتونستم برم. پشت سر محمد حرکت کردم و وارد شدیم. یک حوض کوچک وسط حیاط نقلی شان بود که دورش گلدان های شمعدانی چیده شده بود. یک باغچه ی کوچک هم در کناری قرار داشت که رویش را بخاطر سرما با پلاستیک پوشانده بودند. از در ایوان وارد خانه شدیم. محمد گفت : _ بشین یه چایی برات دم کنم سرما و خستگی از تنت در بره. راستی اسمت رضا بود دیگه. درست میگم؟ + آره. اسمم رضاست. _ خوش اومدی آقا رضا. مادر من عاشق مهمونه. اگه خونه بود حتما از دیدنت خوشحال می شد. کیفش را گوشه ای گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت. چشمم به قاب عکس روی دیوار افتاد. اول فکر کردم محمد است اما بیشتر که دقت کردم دیدم عکس قدیمی است. جوانی درست با چهره ای شبیه محمد و همانطور با لبخندی دلنشین. کمی آن طرف تر عکس روی طاقچه را که دیدم تازه فهمیدم او پدر محمد است. عکس روی طاقچه همان جوان بود در حالی که کودک گریانی را کنار دریا در بغل داشت. محمد که درحال دم کردن چای بود از آشپزخانه با صدای بلندی گفت : _ اون عکس بابامه. اون بچه ای که داره گریه میکنه هم منم. از بس تو بچگی بد اخلاق بودم همه عکسام همینجوری درحال گریه کردنه. خندیدم و گفتم : + خیلی شبیه پدرتی. من اول این عکس روی دیوارو دیدم فکر کردم تویی. _ آره. همه همینو میگن. از وقتی جوون تر شدم و چهره‌م از بچه بودن دراومده مادربزرگم هربار که منو میبینه بیشتر از قبل قربون صدقه م میره. میگه تو یوسف منی که دوباره خدا بهم داده. هردفعه هم کلی برای پدرم دلتنگی میکنه. یوسف اسم پدرمه. + اسم قشنگیه. خدا رحمتشون کنه... بعد از نوشیدن چای با مربای بهارنارنجی که از درخت خانه ی خودشان بود به اصرار محمد یک پیراهن از او قرض گرفتم و راهی خانه شدم. قبلاً که محمد را می دیدم فکر می کردم اگر روزی با او هم صحبت شوم یک دنیا حرف برای گفتن دارم، اما آن روز انگار ذهنم از تمام حرف ها خالی شده بود. شاید هم دلیل این فراموشی بخاطر ناراحتی از اتفاقات بین من و آرمین بود. به خانه رسیدم. شب شده بود و میدانستم که با نگرانی مادر مواجه خواهم شد. در را باز کردم که مادر هراسان از آشپزخانه آمد و گفت : _ رضا! معلومه کجایی؟ دلم هزار راه رفت. چرا انقدر دیر کردی؟ کجا بودی؟ + با بچه ها بیرون بودیم. چندتا جا کار داشتیم دیگه یکم دیر شد. ببخشید. _ لباس نو هم که خریدی. مبارکه. چرا یقه ش اینطوریه؟ تو که از این پیراهنا نمی پوشی. تا آن لحظه متوجه نشده بودم یقه ی پیراهنی که از محمد گرفتم مدل آخوندی بود. نگاهی به یقه ام کردم و گفتم : + میخواستم تنوع بشه. گفتم یه بار این مدلی بخرم. اگه خوب نیست دیگه نمیخرم. ببخشید من خیلی خسته ام اگه اشکالی نداره میرم بخوابم. _ پس شام چی؟ من و بابات شام نخوردیم تا تو بیای. شام حاضره، باباتم تو حیاط خلوته، وایسا الان صداش میزنم شام بخوریم، بعد برو بخواب. + ببخشید مامان ولی گشنه مون بود با بچه ها یه چیزی خوردیم، اشتها ندارم. با اجازه میرم استراحت کنم. به اتاقم رفتم و در را بستم. اما خوابم نمی برد. از اینکه نتوانسته بودم از این فرصت برای حرف زدن با محمد استفاده کنم ناراحت بودم. از طرفی دیگر نمیدانستم فردا چطور با آرمین مواجه شوم. فکر و خیال آن همه اتفاقی که آن روز افتاده بود از سرم بیرون نمیرفت. بعد از چند ساعت فکر کردن، بالاخره تصمیم گرفتم فردا به دانشگاه نروم. تا هفته ی آینده کلاسی نداشتم و این چند روز میتوانست فرصتی برای آرام تر شدن همه ی ما باشد... 🖊 نویسنده: فائزه ریاضی ❌کپی بدون ذکر نام پیگردالهی دارد❌ عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧ 💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
🔷 چالش عکاسی سفره های عاشقی🔷 سلام 😊 روزه داران عزیز، طاعات و عبادات مقبول درگاه حق 📿 امیدواریم سفره هاتون پر برکت باشه🍽😊 چالشی رو برای شما عزیزان در نظر گرفتیم. 😍 کافیه از زیباتون برای ما عکس 📸 بفرستید. تصاویر طبق بیشترین بازدید، رتبه بندی میشن پس هرچه زودتر دست به کار بشید 😋 🥇جایزه رتبه اول 500000 ریال 🥈جایزه رتبه دوم 300000 ریال 🥉جایزه رتبه سوم 200000 ریال راستی تا یادم نرفته بگم که ✅سفره های در مسابقه امتیاز بیشتری دارن. پس اصلا دنبال تجملات نباشیم❌ کافیه تصاویر زیباتون رو به آی دی زیر بفرستید : 🆔 @javaneh_beheshti تا پایان ماه مبارک رمضان فرصت دارید تا در این چالش عکاسی شرکت کنید ☺️ متنظر تصاویر زیبای شما هستیم . 💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
سلیمانی چگونه سلیمانی شد... فقط برای خدا وقتی واحد گزینش افرادی را به خاطر گذشته آنها رد می‌کرد ناراحت میشد. گفت؛ قبل از سال ۵۷ کدام یک از ما مسلمان بودیم؟ نفس امام باعث شد ما مسلمان شویم، ما باید ببینیم قبل از انقلاب چگونه افرادی بودیم تا حالا به بهانه گذشته افراد با آنها اینگونه برخورد نکنیم. 💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 شمیم معرفت 🌸 🔹قسمت هشتم : 💠ثواب کدام عمل برتر از نماز و روزه است ؟! سلام علیکم طاعات و عبادات مقبول درگاه حق در ماه مبارک رمضان با برنامه در خدمت شما همراهان گرامی خواهیم بود. روزانه با احکام روزه داری و پیام های قرآنی در کنار شما عزیزان هستیم. حمایت و همراهی شما، موجب دل گرمی ماست. منتظر نگاه زیبای شما هستیم. منتظر ما باشید... 💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
📿دعای روز نهم 🌒ماه مبارک رمضان 🔸بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِکَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِکَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الى مَرْضاتِکَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِکَ یا أمَلَ المُشْتاقین. 🔹خدایا قرار بده برایم در آن بهره اى از رحمت فراوانـت وراهنمائیم کن در آن به برهان وراههاى درخشانت وبگیر عنانم به سوى رضایت همه جانبه ات بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان. 💠💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
✅نکات کلیدی جز نهم کریم ماه مبارک رمضان 🌺👇👇👇 🆔:💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
سلیمانی چگونه سلیمانی شد‌... فقط برای خدا راه افتاد به دختر یکی از شهدا سر بزند، پابرهنه! تا برایش کفش ببرند، رسیده بود. 💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
مجموعه فرهنگی جوادالائمه(ع)
🔷 چالش عکاسی سفره های عاشقی🔷 سلام 😊 روزه داران عزیز، طاعات و عبادات مقبول درگاه حق 📿 امیدواریم س
💠سفره های عاشقی 💠 📸تصویر شماره 1 😍 ارسالی از خانواده محترم کارتاب🌹🌸 امیدواریم سفره هاتون پر برکت باشه . شما نیز می توانید با ارسال عکس از سفره افطارتون در این چالش عکاسی شرکت کنید و برنده جوایز نقدی ما باشید .😊 عکس های زیباتون و به آیدی زیر ارسال کنید.(تلگرام) @javaneh_beheshti 💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
💌 داستان دنباله دار و عاشقانه 💟 روزهای خوبی نداشتم. بعداز آن ماجرا تنها شده بودم. خبری از دور زدن ها و وقت گذرانی های بعد دانشگاه نبود. کاوه هم بین حفظ دوستی با من و آرمین سرگردان بود. برای آنکه از معذوریت خارج شود و انتخاب ادامه دوستی مان را به خودش واگذار کنم تلاشی برای نزدیک شدن به او نمی کردم. اما ترس آرمین ازاینکه مبادا پس از من کاوه هم از دستش برود کاملا ملموس بود. در اوقات بیکاری کتاب می خواندم و بعد از پایان کلاس ها به خانه برمی گشتم. کم کم پدر و مادر هم متوجه شدند بین من و بچه ها اتفاقاتی افتاده. اما جزییاتش را نمی پرسیدند.من هم ترجیح میدادم چیزی نگویم. نزدیک عید بود و دانشگاه تعطیل شده بود. وقت آزاد بیشتری داشتم تا به مادر برای کارهای مردانه ی خانه تکانی کمک کنم. ظهر آخرین روز سال بود. درحالیکه چیزی به تحویل سال نمانده بود بالای نردبان مشغول گردگیری لامپ های خانه بودم که تلفن زنگ خورد. مادر گوشی را برداشت و گفت : _ الو؟... بله... شما؟ ... گوشی را زمین گذاشت و گفت : _ رضا بیا تلفن باهات کار داره، میگه دوستته. تو مگه دوستی به اسم محمد داشتی؟ از شنیدن اسم محمد تعجب کردم. من شماره ی خانه را به او نداده بودم. یعنی شماره را از کجا آورده بود؟ چه کار داشت؟ با عجله و کنجکاوی خودم را به گوشی رساندم. _ الو، سلام. + سلام بر آقا رضای گل. خوبی؟ _ ممنون. محمد جان تویی؟ + آره، خودمم. ببخش زنگ زدم خونه تون مزاحم شدم. دسترسی دیگه ای بهت نداشتم. _ خواهش میکنم مراحمی. شماره رو از کجا آوردی؟ + فکر میکردم تا آخرسال بازم ببینمت ولی روز آخر کلاس ها نیومدی منم از دوستت کاوه شماره ی خونه رو گرفتم. میخواستم بهت بگم من و چندتا از دوستام همیشه آخر سال میریم مزارشهدا، قبرهارو میشوریم و گل میذاریم. اگه دوست داری و شرایطش رو داری تو هم بیا. دلم میخواست بدون مکث پیشنهادش را قبول کنم، این فرصت خوبی بود تا بیشتر کنار محمد باشم. اما نمیدانستم با کارهای باقی مانده چه کنم و به مادر چه بگویم. چند ثانیه ای گذشت، گفتم : _ باشه حتما اگه شرایط جور باشه میام. چه ساعتی میری؟ کجا ببینمت؟ + حدود ساعت 5 قطعه ی 24 بهشت زهرا. خداحافظی کردیم و تلفن را قطع کردم. در فکر بودم چه بهانه ای برای رفتن بیاورم. مادر که متوجه مکالمه ی ما شده بود گفت : _ رضا کجا میخوای بری؟ ساعت 10 شب سال تحویل میشه. این محمد کیه که من نمیشناسمش؟ + یکی از بچه های دانشگاهه، پسر خوبیه. میخواد بره خرید تنها بود ازم خواست همراهش برم. قول میدم تا قبل از رفتن کارهای خونه رو تموم کنم. مادرم نگاه متعجبانه ای به من انداخت و بدون اینکه چیزی بگوید به کارش ادامه داد. تمام تلاشم را کردم تا کارها زودتر تمام شود و بتوانم خودم را به قرار برسانم. حدود ساعت ۵ آماده شدم. شب عید بود و ترافیک همه خیابان ها را بسته بود. چند دقیقه ای از ساعت 7 گذشته بود که به بهشت زهرا رسیدم. قطعه ی 24 را پیدا کردم اما هرچه گشتم خبری از محمد نبود. عطر گل و گلاب مزار شهدا خبر از دیر رسیدنم میداد. با نا امیدی گوشه ای نشستم و به یکی از قبرها خیره شدم. متولد : 1342 شهادت : 1362 محل شهادت : جزیره مجنون عملیات خیبر اودقیقا هم سن من بود. نمی فهمیدم یک جوان بیست ساله با چه انگیزه ای می تواند همه چیز را رها کند و به جایی برود که شاید هرگز بازگشتی نداشته باشد. درس و دانشگاهش را چه کرده؟ شاید هم دانشجو نبوده... اگر دانشجو هم نبوده پدر و مادر که داشته؟ پدر و مادر هم نداشته باشد حتما کسی را داشته که دلبسته اش باشد. نمیدانم شاید هیچکدام از این وابستگی ها را در زندگی اش تجربه نکرده که در عنفوان جوانی به جبهه ی جنگ رفته و همه چیز را رها کرده. حتما همینطور است وگرنه هیچ منطقی نمی پذیرد یک جوان که شرایط ایده آلی دارد زندگی را رها کند، برود و شهید بشود. بلند شدم و بین قبرها راه رفتم. تمام توجهم به تاریخ تولدها و شهادت ها بود. هجده ساله... بیست و هفت ساله... سی ساله... پانزده ساله... پنجاه و سه ساله... رنج سنی مشخصی نداشتند. همه سن و سالی آنجا دفن بودند. هیچ وجه اشتراک منطقی بین آنها پیدا نمی کردم. فکرم به سمت پدر محمد رفت. توی عکس روی طاقچه چهره ی یک مرد جوان و بانشاط که شور زندگی در نگاهش موج میزند دیده میشد. چشمان نافذی داشت، درست مثل چشمان محمد. چرا باید با وجود زن و بچه و زندگی خوب، خانه را رها می کرد و می رفت؟ با خودم گفتم این دفعه که موقعیتش پیش آمد حتماً با محمد درباره اش حرف می زنم. به خودم آمدم دیدم ساعت هشت شده و فقط دو ساعت تا تحویل سال مانده. نمیدانستم با این همه ترافیک و این دوری راه چطور باید تا راس ساعت ده به خانه برسم. اگر دیر برسم حتما مادر ناراحت می شود. به سرعت راه خانه را پیش گرفتم و برگشتم... 🖊 نویسنده: فائزه ریاضی 💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه @masged_javadol_aemeh
وفات حضرت خدیجه کبری (س) تسلیت باد. 🌺👇👇👇 🆔:💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc
♦️دعای روز دهم 🌙 اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْفَائِزِينَ لَدَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ إِلَيْكَ بِإِحْسَانِكَ يَا غَايَةَ الطَّالِبِينَ خدايا مرا در اين ماه از توكل كنندگان، و از رستگاران نزد خود، و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت اى هدف جويندگان. 💞 💞💠مجموعه فرهنگی حضرت جوادالائمه (ع) کانال ما در پیام رسان های تلگرام، ایتاوسروش 💠 @masged_javadol_aemeh صفحه ما در اینستاگرام 💠https://instagram.com/farhangi_javadolaeme?igshid=1wz2k72obdtcc