eitaa logo
مسجد امام رضا(ع) دیلم
382 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
53 فایل
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 کانال برای فعالیت های مسجد هست اما شامل مطالب بصیرتی، اخلاقی،اعتقادی و... نیز می باشد😎. آدرس مسجد: اردکان،بلوار آیت الله خاتمی،کوچه ۱۵۸،خیابان امام جعفرصادق(ع)،محله دیلم🌍 👇ارتباط با ادمین👇 @M8R3MIRZADEH86 @MoazenArdekan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 مروری بر شرایط اقتصادی ایران در دولت سیزدهم؛ آیا می‌خواهید رئیس جمهور بعدی این راه را ادامه دهد؟؟! ۱- دلار تنفیذ: ۲۵.۷۰۰ ت فوت: ۵۸.۸۰۰ ت ۲- سکه بهار آزادی: تنفیذ: ۱۰.۹۰۰.۰۰۰ ت فوت: ۴۰.۹۰۰.۰۰۰ ت ۴- نقدینگی: تنفیذ: ۳.۷۰۰ همت فوت: ۷.۷۷۹ همت ۵- میانگین هر متر مربع مسکن تهران: تنفیذ: ۳۰.۰۰۰.۰۰۰ ت فوت: ۸۱.۰۰۰.۰۰۰ ت ۶- کسری بودجه: تنفیذ: ۴۵۰ همت فوت: نامشخص ۸- پژو پارس اتوماتیک: تنفیذ: ۲۵۰.۰۰۰.۰۰۰ ت فوت: ۷۳۵.۰۰۰.۰۰۰ ت ۹- ساینا: تنفیذ: ۱۵۰.۰۰۰.۰۰۰ ت فوت: ۴۴۰.۰۰۰.۰۰۰ ت ۱۰- روغن موتور: تنفیذ: ۲۴۰.۰۰۰ ت فوت: ۵۵۰.۰۰۰ ت ۱۱- بلیط مترو: تنفیذ: ۲.۰۰۰ ت فوت: ۴.۲۰۰ ت ۱۲- مرغ (کیلویی): تنفیذ: ۴۰.۰۰۰ ت فوت: ۸۰.۰۰۰ ت ۱۳- روغن مایع (۹۰۰ میلی‌لیتر): تنفیذ: ۲۵.۰۰۰ ت فوت: ۶۶.۰۰۰ ت ۱۴- شکر: تنفیذ: ۲۰.۰۰۰ ت فوت: ۴۲.۰۰۰ ت ۱۶- برنج ایرانی: تنفیذ: ۴۰.۰۰۰ ت فوت: ۱۰۰.۰۰۰ ت ۱۷- ران گوسفند: تنفیذ: ۱۳۰.۰۰۰ ت فوت: ۷۷۵.۰۰۰ ت ۱۸- سردست گوسفند: تنفیذ: ۱۰۴.۰۰۰ ت فوت: ۷۱۰.۰۰۰ ت ۱۹- بلیط هواپیما تهران - رشت: تنفیذ: ۵۰۰.۰۰۰ ت فوت: ۹۰۶.۰۰۰ ت ۲۰- بلیط اتوبوس تهران - مشهد: تنفیذ: ۱۹۰.۰۰۰ ت فوت: ۴۰۰.۰۰۰ ت ۲۱- دلستر یک لیتری: تنفیذ: ۱۳.۰۰۰ ت فوت: ۳۰.۰۰۰ ت ۲۳- نیم‌کیلو چای خارجی: تنفیذ: ۱۵۰.۰۰۰ ت فوت: ۲۵۰.۰۰۰ ت
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_پنجاه_هفتم🎬: عجب روزی بود آن روز، روزی که مصادف با ده محرم الحرا
🎬: مدتها بود که عموره در زندان به سر می برد بی آنکه به او آب و غذایی برسانند و نگهبانان شبانه روز جلوی در اتاق نگهبانی می دادند تا مطمئن شوند که عموره از دنیا رفته است. روزهای اولیه حبس، عموره داد و قال می کرد، گاهی زبان به نصیحت می گشود و گاهی از عبدالغفار، یگانه مرد روزگار سخن ها می راند اما در همه حال خدای یکتایی را که عبدالغفار به او نشان داده بود میستود. کم کم این فریاد ها و این اندرزها فرو کش کرد و دیگر صدایی از زندان عموره به گوش نمی رسید. شش ماه از زندانی کردن عموره می گذشت، نگهبانان جلوی در که از مرگ آن دخترک با بصیرت اطمینان پیدا کرده بودند، نگهبانی را رها کردند و به همگان گفتند که بی شک عموره از تشنگی و گرسنگی جان داده است. زمران سعی می کرد نزدیک اتاق عموره هم نشود، انگار عذاب وجدانی عظیم از نگاه کردن به در آن اتاق به او دست میداد، او حتی جرات نداشت لحظه ای کلید در قفل در فرو کند و در را باز نماید و وضعیت عموره را ببیند، دیگر اعضای خانواده هم همین حس را داشتند. روزها پشت سر هم سپری میشد، یک سال از آن واقعه گذشت، در این یکسال ، عبدالغفار مدام به شهر می آمد و مردم را به سوی خدا دعوت می نمود و هر بار مردم با سنگ و چوب و ناسزا به دعوت او جواب میدادند و فقط تعدادی اندک گرد او جمع شده بودند، اما نوح ناامید نبود و چونان پدری دلسوز دست از تلاشش برنمی داشت. دوباره مجلس سنا را آذین بستند و مردم و اشراف آماده میشدند برای برگزاری جشن بزرگ بت پرستی شان، این بار زمران، حال و حوصله شرکت در این مجلس را نداشت و این جشن برای او ،یاد آور مرگ عموره بود. زمران بی صدا در اتاقش نشسته بود و به وقایع این یک سال فکر می کرد که همسرش وارد اتاق شد و با بغضی در گلو گفت: ای زمران! درطول این یک سال خون دل خوردم اما به تو اعتراض نکردم که چرا با دست خودت دخترمان را ذره ذره کشتی، اما اینک دلم زخمی است، آخر انصاف نیست پیکر بی جان عموره بر کف آن زندان، افتاده باشد، مگر ما از قابیل آن فرزند خیانتکار حضرت آدم کمتریم؟! او اگر ظلم کرد و هابیل را کشت، اما پیکر بی جان برادرش را در خاک دفن کرد، حالا از تو خواهش میکنم درب اتاق را بگشایی و اجازه دهی تا پیکر عموره را اگر چیزی از آن باقی مانده باشد با اداب تدفین یک بنی بشر به خاک سپاریم. زمران که انگار خودش هم دوست داشت از این وضعیت خلاص شود، بی آنکه حرفی به زبان آورد به سمت طاقچه گلی انتهای اتاق رفت و کلید آهنی و بزرگ را از داخل طاقچه برداشت و به سمت اتاقی که عموره را در آن زندانی نموده بودند حرکت کرد. همسر زمران به دنبال او راه افتاد و زمران چون نمی دانست که با چه صحنه ای روبه رو خواهند شد به او گفت که دنبالش نیاید، اما او مادر بود و می خواست بعد از یک سال برای آخرین بار دخترش را ببیند و از او خداحافظی کند. زمران کلید را در قفل در انداخت، قفل را بیرون کشید و اندکی درز در باز شد، با باز شدن درز در بویی بسیار لطیف و معطر در فضا پیچید. زمران که انگار انتظار چنین شمیم دلنوازی را نداشت در حالیکه کمی دستپاچه شده بود در را گشود و به یک باره هجوم هوایی مطبوع و معطر به صورتش را احساس کرد. چشم باز کرد، از انچه که در پیش رو میدید شوکه شده بود. عموره از داخل حلقه ای نورانی که او را در برگرفته بود و گلهایی رنگارنگ و زیبا که دور تا دور او خودنمایی می کردند به زمران و مادرش درحالیکه لبخند میزد، سلام داد. مادر که فکر می کرد این عموره نیست و خیالاتش به او لبخند میزنند نقش بر زمین شد و زمران با دست و پایی لرزان به سمت عموره که در لباسی به سپیدی برف روبه رویش بود رفت و گفت: دخترم! عموره! تو هستی یا اینکه من خواب می بینم و اینجا بهشت است و تو در رؤیایی منی؟! ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
❣امام هادی علیه‌السلام: 💠من جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ ورَأيَهُ فَاجمَع لَهُ طاعَتَكَ‌ 🌸 هر كه تمامت دوستى خود را براى تو فراهم آورْد، تو نيز تمامت طاعت خود را برايش فرآهم آور. 📚 تحف العقول، ج۱، ص۴۸۳ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🎬: عموره لبخندی زد و آغوشش را گشود انگار بوی بهشت از او جاری بود و گفت: من عموره ام، دخترکت، همان که از خدای یکتا دم زدم و دل در گرو مهر عبدالغفار نهادم و شما به جرم بندگی خدای یکتا و مهر نوح، از ترس مترفین و اشراف مرا در این اتاق حبس کردید تا از دنیا بروم. زمران که انگار گیج و منگ بود با لکنت پرسید: آ..آ...آخر چگونه ممکن است؟! و با اشاره به اتاق بزرگ محبس ادامه داد: تو به جز هوا در این اتاق، نه آبی برای نوشیدن داشتی و نه نانی برای خوردن، حتی اگر مورچه هم میبودی باید میمردی، چگونه هست که اینچنین سرحالی؟! این لباس های زیبا و این گلهای رنگارنگ و این صورتی که از جوانی و زیبایی و لطافت می درخشد حاصل کدام تغذیه و رسیدگی ست که من نمی دانم؟! عموره دستان پدر را در دست گرفت و گفت: مگر عبدالغفار نگفت که خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد؟!مگر ندیدی قدرت خدایش را؟! زمران سرش را به نشانه تایید تکان داد و عموره لبخندش پررنگ تر شد و گفت: روزهای اول حبس، از پشت این در بارها فریاد زدم تا شما را آگاه سازم که در اشتباه هستید امیدوار بودم فریادهایم اثر کند و مرا ببخشید و از مرگی دردناک نجات دهید، اما شما گوشی برای شنیدن نداشتید. کم کم نیرویم تحلیل رفت و به جایی رسیدم که با مرگ فاصله ای نداشتم، درآن زمان فکری به ذهنم رسید، عبدالغفار تعاریف زیادی از خدایش می کرد و من به چشم خودم دیده بودم که چگونه با طنین صدای نبی خدا بتکده به لرزش افتاد و...پس رو به درگاه خدا کردم و دست توسل به آسمان بلند کردم و از خدای نوح کمک گرفتم و اینبار به مدد پروردگار امید بستم. حرفهای زیادی با خدا زدم و کم کم پلک چشم هایم روی هم آمد، در حالت اغما بودم که احساس کردم کسی قطرات آبی به صورتم می پاشد. نای باز کردن چشم هایم را نداشتم و فکر می کردم که آخر عمرم است و دچار توهم شده ام و لحظاتی بعد شیرینی عسل را در دهانم حس کردم، با تمام وجود آب دهانم را فرو دادم، گویی کسی عسل در دهانم ریخته بود و قوتی گرفتم و چشمانم را باز کردم، با دیدن مرد پیش رویم، ناخوداگاه از جا برخاستم و گفتم: یا نبی خدا! من مرده ام یا زنده؟! خواب می بینم یا بیدارم؟! عبدالغفار لبخندی زد و فرمود: تو‌کاملا بیدار و هوشیاری.... دو زانو در مقابل نوح نشستم و گفتم: چگونه تو را به این اتاق راه داده اند؟! چه کردی که مرا عفو کردند؟! نوح نگاه خیره اش را به زمین دوخته بود و گفت: تو از خدای یکتا کمک خواستی و من به امر خداوند به اینجا آمده ام، وقتی خداوند اراده کند تمام قفل ها باز و تمام حصارها برداشته میشود و من مأمورم تا تو در این زندان هستی هر روز برایت غذا و نوشیدنی بیاورم... عموره به اینجای حرفش که رسید لبخند شیرینی زد و گفت: از آن روز به بعد هر روز نوح برایم غذا می آورد و نه تنها غذا بلکه به من احکام دین و اعتقادات واقعی را آموزش میداد. عموره که انگار مستاصل شده بود دست پدرش را در دست گرفت و گفت: پدر! آیا دیدن این معجزه از جانب عبدالغفار برای تو کافی نیست تا به خدای او ایمان آوری و اجازه دهی من با او ازدواج کنم؟! و بعد بغضی شدید گلویش را گرفت و با لحنی گرفته گفت: نمی دانم امروز چرا نوح هنوز نیامده، من عاشق خدای او شدم و از عشق خدا به عشق او رسیدم، دلم برایش تنگ شده و با التماسی در نگاهش به زمران چشم دوخت و ادامه داد: پدر اجازه بده با نوح ازدواج کنم و همانند حوا که همسفر حضرت آدم شد، من هم همسفر و همراه پیامبری از پیامبران خدا شوم. زمران که هنوز حالت گیجی را داشت، خیره به عموره حرفی نمیزد در این هنگام صدای مادر عموره که لحظاتی بود به هوش امده بود و سخنان عموره را می‌شنید بلند شد و‌گفت: ای زمران! این معجزه بزرگ را نمی شود انکار کرد... زمران نفسش را محکم داخل کشید انگار میخواست این بوی بهشت را درون وجودش جاری سازد و گفت: من هم به خدای عبدالغفار ایمان آوردم، برخیز زن، برخیز باید بساط عروسی را فراهم کنیم، دیگر برایم مهم نیست ملا و مترفین چه می گویند، همانا خداوندی که یک سال عموره را از مرگ محافظت کرده تکیه گاه خوبی ست که به آن تکیه کنیم و ما را نیز محافظت کند در این هنگام مادر عموره کِل کشان از اتاق خارج شد. و خیلی زود خبر این معجزه بزرگ و عروسی عبدالغفار(نوح) با عموره دختر زمران دهان به دهان در بین شهر چرخید و همه خبردارشدند که چه رخ داده است. عموره با نوح ازدواج کرد تا همراه و دوشادوش او تبلیغ دین خدا را نماید و پاکی و صداقت این زن آنچنان زیاد بود که خداوند اراده کرده بود پیامبر بعد از نوح، حضرت سام از رحم عموره پای به این دنیا نهد و عموره هم همسر پیامبر باشد و هم مادر پیامبری دیگر.... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگزاری مراسم پر فیض دعای ندبه🤲🏻 🎙با نوای گرم حاج آقا ترابی 🔹زمان: جمعه، ساعت ۵ صبح 🔸مکان: مسجد امام رضا(ع)دیلم •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴اطرافیان واقعی جلیلی ایناهستن👆 هی میگن اطرافیان دکتر جلیلی افراطی‌ها هستن اسم چندنفرم میارن میگن اینو و اونو ببین. بخدا دکتر جلیلی با هیچکدوم از اونا اصلا کار نمیکنه و با برخیشون اصلا هیچ ارتباطی نداشته و نداره و تاحالا یه جلسه هم باهاشون نداشته. این کلیپو ببینید تا اطرافیان واقعی دکتر جلیلی رو بشناسید چه آدمای خفنی هستن 🇮🇷
3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوک بزرگ به پزشکیان دبیر ستادش به دلیل ناکارآمدی استعفا داد و از سعید جلیلی حمایت کرد
سلام و درود خدمت همه بزرگواران ✋ چندتا خواهش و تمنا از همه عزیزان دارم🙏🌺 : ۱. تلاش کنید افرادی که قصد رای دادن ندارند ، با آنها صحبت کنید و به پای صندوق رای بیاریدشون( بدون اینکه از فرد خاصی حمایت کنید،حتی اگر رای سفید هم میدهند بیایند ) میزان رای ملت است ۲. جمعه هست ، اغلب خانواده ها تشریف میبرید سطح شهر به خانه بزرگ تر ها و همان نزدیکی رای میدهید ، برای همین آمار رای در محله دیلم متوسط هست 💐اگر ممکنه رای خود را در صندوق های محله دیلم بیندازید :💐 مدرسه امام هادی(ع) : برادران مدرسه شهید پیری : خواهران مسجد بقیه الله(عج): مشترک خواهران و برادران ۳. انتخاب فرد اصلح ان شاالله که حضور پرشور و فعال شما در پای صندوق های رای ، مشتی محکم بر دهان دشمنان باشد🤛 •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•