eitaa logo
مسجد امام رضا(ع) دیلم
335 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
51 فایل
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 کانال برای فعالیت های مسجد هست اما شامل مطالب بصیرتی، اخلاقی،اعتقادی و... نیز می باشد😎. آدرس مسجد: اردکان،بلوار آیت الله خاتمی،کوچه ۱۵۸،خیابان امام جعفرصادق(ع)،محله دیلم🌍 👇ارتباط با ادمین👇 @M8R3MIRZADEH86 @asoubaoutaou
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_سوم🎬: سپیده دم ملکه به قصر رسید و سریع دیهیم معتمدترین س
🎬: هفته ها از همراهی دیهیم با کاروان می گذشت و اینک کاروان به شهر بابل رسیده بود. در زمان سفر، مامور ملکه متوجه شده بود که این سنگ ها را غلامان برای اتمام برج بابل می برند، برجی که قرار است تا نزدیک ابرها برافراشته شود و متعلق به خدای بابلیان به نام«مردوک» است، مردوک یکی از چندین نام بت«بعل» بود. حالا که به شهر بابل رسیده بودند، دیهیم با تعجب اطراف را نگاه می کرد، شهری بزرگ و بسیار زیبا با معماریی هنرمندانه که شامل ساختمان های عظیم و زیگورات های چشم نواز بود و دیهیم نمی دانست که در زمانی نزدیک سمیرامیس در این شهر دارای نام و نشان می شود. در وسط شهر بابل برجی به چشم می خورد که بسیار بلند بود و سنگ های انتهای برج همان ها بود که کاروان از آن طرف شهر نینوا حمل می کرد، چرا که بابل منطقه ای صاف و یکدست بود و کوه آنچنانی نداشت و به دستور پادشاه شهر بابل که خود یک بت پرست یا بهتر بگوییم شیطان پرست بود، از سرزمین های دور این سنگ ها را حمل می کردند تا برای خدایشان مردوک، معبدی در خور یک خداوندگار بسازند و در این میان، جان صدها غلام فدای ساخت معبد این خدای بی جان، می شد و برای هیچ‌کس کشته شدن انسان های بی گناه، کمترین اهمیتی نداشت، چرا که دین مردم کفر بود و در کافرستان فقط مترفین و اشراف، انسان حساب می شوند، البته تعداد کمی از مومنین زمان حضرت صالح برجای مانده بودند که یکتاپرستی نسل به نسل به آنها رسیده بود،اما تعداد این افراد کم بود و آنها می بایست تقیّه پیشه کنند و در خفا خدایشان را بپرستند وگرنه جان خود و خانواده شان به خطر می افتاد. دیهیم در شهر بابل ماند و هر روز خود را به برج می رساند و شاهد قدکشیدنش بود. یک روز که در اطراف برج پرسه میزد، از صحبت های عابرین متوجه شد که بت بزرگی از طلا آماده شده تا به محض کامل شدن برج، مردوک در بالاترین طبقه برج قرار گیرد و انجا معبد خداوندگار شهر بابل شود و او از آنجا نظاره گر مردم شهرش باشد. دیهیم به جستجو پرداخت تا بتواند این بت طلایی را از نزدیک ببیند که بالاخره... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_چهارم🎬: هفته ها از همراهی دیهیم با کاروان می گذشت و اینک
🎬: بعد از ماه ها تلاشِ بردگان و غلامان، برج بابل به اتمام رسید و حالا مردم منتظر یک اتفاق عظیم بودند، گویا خدایان بابل می بایست اسباب کشی کنند و از معبد قدیمی که در کنار زیگوراتی وسط شهر واقع شده بود به بالاترین طبقه برج بابل که نزدیک اسمان و بر فراز ابرها بود نقل مکان کنند. بت های بزرگ یکی یکی منتقل شدند و بت های کوچکتر در معبد قدیمی باقی ماندند و حالا پای اتفاقی خارق العاده در میان بود. روزی را که «آزر» بزرگ کاهنان معبد بابل به نمرود پادشاه بابل اعلام کرده بود تا بت طلایی و بزرگ مردوک را به خانه اش در برج بابل منتقل کنند، بتی که چشم تمام بینندگان را به خود خیره کرده بود. دیهیم در بین مردم جای گرفته بود و با چشم خود میدید که مجسمه ای بسیار عظیم که همه اش از طلای ناب ساخته شده بود و طبق گفته سازندگانش، وزنی بالای بیست و پنج تُن داشت را به برج بابل منتقل می کردند، براستی که آیین بت و بت پرستی در تار و پود فرهنگ و جامعه بابل نفوذ کرده بود و اینک بابل را با برج بلند و مردوک عظیم می شناختند. به دستور نمرود در کنار این برج، ساختمان بزرگ و عجیب دیگری در حال ساخت بود، ساختمانی با عظمت که بر روی ستونهای بلند و پهن ساخته شده بود، ساختمانی در آسمان که اتصال زمینی نداشت و تنها ارتباطش با زمین همین ستون های پهن و عریض بود، این ساختمان هنوز تکمیل نشده بود اما همگان میدانستند که نمرود می خواهد قصری در آسمان برای خود بنا کند. تحقیقات دیهیم به پایان رسیده بود، او می بایست خود را به شهر نینوا برساند و در این مدت طولانی هر آنچه را که دیده بود به سمع سمیرامیس برساند، پس با باقی مانده طلاهایی که ملکه در اختیارش گذاشته بود، اسبی راهور و وسایل سفر تهیه کرد و رو به سوی نینوا گذاشت. روزها و شب ها در راه بود و اسب را در بیابان می دواند تا بالاخره به شهر نینوا رسید و گرد راه از تن زدود و به خدمت سمیرامیس رسید. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_پنجم🎬: بعد از ماه ها تلاشِ بردگان و غلامان، برج بابل به
🎬: دیهیم وارد تالار قصر شد، سمیرامیس کنار پنجره مشرف به باغ بزرگ قصر ایستاده بود و همانطور که پشتش به دیهیم بود گفت: خوب، بعد از اینهمه مدت که آمدی، چه خبر داری؟ به کجا رسیدی؟! آن کاروان از کجا بود و به چه کار آمده بود؟! دیهیم سرش را پایین انداخت و گفت: ملکه بزرگ! آن کاروان، کاروان غلامانی بود که برای بردن سنگ های عظیم به سرزمین های دور سفر می کرد و مقصدشان شهر بابل بود، پادشاه قدرتمند بابل دستور ساخت بناهای بسیار زیبایی در سرزمینشان داده است و معماران حاذق و هنرمندی مشغول به کار بودند، آن سنگها را برای ساخت برج بزرگی در بابل می خواستند، برجی که قدش تا بالای ابرها کشیده شده بود و .... دیهیم هر چه از عجایب شهر بابل از معابد و زیگورات ها و حتی از خدایان و تندیس های عظیمش، دیده بود برای سمیرامیس گفت، او از برج بابل و قصر نیم ساخته نمرود سخن ها گفت و از میزان نفوذ و قدرت نمرود و اقتدارش بر پایهٔ بت پرستی حرفها زد و سمیرامیس هنوز نمرود را ندیده بود، در دل آرزو کرد که کاش نمرود و کل بابل از آن او میشد. پس از ساعتی، دیهیم از حضور ملکه مرخص شد و ملکه با شتاب به سمت عبادتگاه خصوصی اش حرکت کرد، جایی که مردم خیال می کردند ملکه شان عبادت می کند و او در آنجا سحر و ساحری می کرد. حالا جمعی از اجنه در اختیار سمیرامیس بودند، او وارد عبادتگاهش شد و همان اول راه فریاد برآورد: من خواستار به دست آوردن نمرود و تمام سرزمینش هستم، ای نیروهای عظیم ماورایی مرا به مقصودم برسانید که عمری خدمتتان را کرده ام و اینک وقت جبران است . سمیرامیس اوامرش را ابلاغ کرد و از مکان سحر و ساحری اش بیرون آمد و از آن طرف نمرود هم در مقابل مردوک زانو زده بود و اعمال شیطانی انجام میداد، ناگاه صدایی در فضا پیچید: به سمت نینوا برو و با ملکه اش پیوند برقرار کن تا اقتدارت افزون شود. نمرود یکّه ای خورد از جای برخواست و همانطور که به سمت در خروجی معبد میرفت، فریاد برآورد: کاهنان و فرماندهان لشکر را خبر کنید جلسه ای اضطراری داریم. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
❣پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🌸هرکه مومنی را بیازارد، مرا آزرده است 📚 مشکاة الانوار •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❣امام کاظم علیه السلام 🌸کسی که دو روزش باهم برابر باشد، زیان کار است، کسی که امروزش بدتر از دیروزش باشد، از رحمت خدا به دور است. 📚 بحارالانوار، ج ۷۸، ص۳۲۷ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠برگزاری کلاس قرآن خوانی و آموزش تجوید توسط استاد رضا طاقداری👤 ▪️یکشنبه ها ویژه خواهران ▪️چهارشنبه ها، دوره تخصصی تجوید ویژه نوجوانان پسر 🔸زمان: بعدازنمازعشاءوقرائت‌زیارت‌عاشورا 🔹مکان: مسجد امام رضا(ع)دیلم •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛠 اگر برف پاکن ماشینت درست کار نمیکنه بیا بهت بگم چجوری درستش کنی 👌🏻 •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
❤️ پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: 💠اختَبِرُوا الناسَ بأخدانِهِم؛ فإنّما يُخادِنُ الرَّجُلُ مَن يُعجِبُهُ نَحوَهُ. 🌸مردم را با دوستانشان بيازماييد؛ زيرا آدمى با كسى كه از رفتارش خوشش بيايد، دوستى مى كند. 📚 تنبیه‌الخواطر، ج۲۴۹، ص۲ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_ششم🎬: دیهیم وارد تالار قصر شد، سمیرامیس کنار پنجره مشرف
🎬: به دستور نمرود، سپاه عظیم بابل به راه افتاد تا شهر نینوا را به تصرف خود درآورد و نمرود پیشاپیش سپاه حرکت می کرد. این لشکر به هر شهر و آبادی می رسیدند، آن را تصرف می کردند و پرچم بابل را بر فراز آنجا به اهتزاز درمی آوردند و در هر شهر، نمادی از مردوک، خدای خدایان بابل برجای می گذاشتند گرچه مردم اکثرا بت پرست بودند اما نمرود امر می کرد که مردوک را بر دیگر بت ها ارج نهند. بالاخره بعد از گذشت روزها، لشکر نمرود به نینوا رسید و در اطراف شهر چادرهایشان را برپا کردند و شیپور جنگ نواختند. سمیرامیس که بی صبرانه منتظر دیدار با نمرود بود، قاصدی به سمت لشکر نمرود فرستاد و ضمن خوشامد گویی به نمرود، او را به قصر خود دعوت نمود. قاصد، سخنان سمیرامیس را به نمرود رساند و او که هدفش از لشکرکشی مشخص بود، دعوت سمیرامیس را پذیرفت و همراه با جمعی از بزرگان لشکرش به سمت نینوا و قصر حاکم حرکت کرد. سمیرامیس لباسی از حریر سرخ که با سنگ های درخشان عقیق و یاقوت تزیین شده بود که پوست سفید و مرمر گونه اش را بیشتر به رخ می کشید بر تن کرد. دربان قصر با صدای بلند ورود نمرود را اعلام کرد و ملکه آخرین نگاه را در آینه قدی خوابگاهش انداخت و از اتاق بیرون آمد. دو کنیزک با لباس های تمیز و زیبا دنباله بلند لباس ملکه را در دست گرفتند و پیش میرفتند. نمرود بر تخت حاکم بیچاره نینوا تکیه زده بود که سمیرامیس وارد تالار شد. نگاه نمرود بر صورت زیبای سمیرامیس افتاد، صورتی که زیباتر و درخشان تر از همیشه می نمود. نمرود با اولین نگاه اسیر چشمان ملکه نینوا شد و دل از دست داد و انگار مُسخّر ملکه شده بود و دیگر زیبایی دیگر زنانی که در قصرخودش داشت به چشمش نمی آمد. در همان ساعت اول حضورش در قصرنینوا، به سمیرامیس اظهار عشق نمود و از او خواست تا ملکه سرزمین بابل شود. سمیرامیس که زنی جاه طلب بود و خواسته قلبی اش همین بود، پذیرفت. پس با مشورت نمرود، یکی از افراد معتمد نمرود را برای حکمرانی بر نینوا انتخاب کردند و خود رهسپار بابل شدند. حالا لشکر بزرگ نمرود با ملکه جدید و پادشاهی که شهرهای زیادی به تصرف خود درآورده بود، راهی بابل شدند و ابلیس از این پیوند آنچنان شادمان بود که قهقه اش تا آسمان بلند بود. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_هفتم🎬: به دستور نمرود، سپاه عظیم بابل به راه افتاد تا ش
🎬: نمرود و ملکه جدیدش وارد شهر شدند اما قبل از ورود، پادشاه قاصدی به شهر فرستاده بود که درباریان و مترفین شهر به استقبال او و ملکه اش بیایند. مراسمی با شکوه با قربانی های فراوان در مقابل بت بزرگ شهر«مردوک» خدای خدایان برگزار شد و نمرود به همه اعلام کرد که سمیرامیس ملکه سرزمین بابل است و قصری را که در کنار برج بابل ساخته بود به ملکه تقدیم کرد‌. سمیرامیس، چند روز بعد از ورودش به شهر، از همه جا بازدید نمود و در آخر به قصری که به او بخشیده بود سر زد او با دیدن این قصر باشکوه که اتصال زمینی نداشت، فکری به ذهنش خطور کرد و دستور داد که بر بالای این قصر شش طبقه دیگر بنا کنند و نام آن را با تایید نمرود، باغ سمیرامیس نهاد. دوباره بردگان بیچاره مأمور به آوردن سنگ های عظیم از سرزمین های اطراف شدند، البته این بار کاروانی دیگر به راه افتاد و این کاروان مأمور به آوردن درختان و گیاهان نایاب از کل کره زمین شد، آنها به هر سرزمینی سر میزدند و از بهترین گلها و درختان آنجا تهیه می کردند و آن را به بابل می برند زیرا امر ملکه بود که این باغ که در هفته طبقه پایه ریزی شده بود، در هر طبقه اش درختان زیبا و گلهای مختلف و رنگارنگ کاشته شود و سنگتراشان هم مشغول ساختن ستون های بزرگی شدند که اتصال بین هر طبقه بود. روزها و ماه ها و سالها گذشت و بالاخره باغ سمیرامیس آماده شد و کاخ بزرگی در بالاترین نقطه یعنی هفتمین طبقه از باغ بنا شد، قصری بسیار زیبا و چشم نواز که هر کس در آنجا پا می گذاشت، کل شهر را زیر پایش میدید و بر همه جا احاطه داشت. داخل هر طبقه از این باغ، فواره ها و آب نماهای بسیار شکیل و زیبا که هنر دست هنرمندان بابل بود، وجود داشت. این باغ، یک نوع رؤیا در واقعیت بود و کم کم آرزوی هر بیننده ای شد که یک لحظه پا درون این باغ گذارد. سمیرامیس جشن های مختلف در این باغ برگزار می کرد، البته هر کسی اجازه ورود به این باغ را نداشت و کسانی از بزرگان و متمولین که سعادت حضور در آن باغ را پیدا می کردند، برای اغیار سخن ها و تعاریف بسیار از زیبایی های باغ می گفتند‌. کم کم این باغ در نقاشی های نقاشان و شعر شاعران نمود پیدا کرد و مردم حاضر بودند هر کار سختی را انجام دهند و در عوض یک لحظه پا به این باغ زیبا و رؤیایی گذارند به طوریکه بعد از گذشت چند سال، باغ سمیرامیس و برج بابل، تبدیل به دلالت فرهنگی بابلیان شد و ابلیس از این موضوع بسیار خوشحال بود، چرا که این باغ و آن برج، تماما مروج بت پرستی یا بهتر بگوییم شیطان پرستی بود و در این فرهنگ «خدای یکتا» و «یکتا پرستی» جایی نداشت. دوباره اجنه در قالب بت ها با مردم سخن می گفتند و کاهنان شهر با همین ترفند بر اعتقادات مردم سوار بودند و بزرگ کاهنان که «آزر» نام داشت، کارگاه بت تراشی عظیمی به راه انداخته بود و عجیب اینکه مردم انقدر در خواب غفلت بودند که بت هایی را که آزر و شاگردانش می تراشیدند، با پول خود می خریدند و به خانه می بردند و به چشم خدایشان به آن مجسمه بی جان، نگاه می کردند و او را عبادت می نمودند و در حقیقت ابلیس را که پشت تمام اینها بود می پرستیدند. اوضاع بر همین منوال بود که خبر آمد خبری در راه است و ابلیس از این خبر مستاصل شد و ابلیسک ها را برای جلسه ای فوق العاده اضطراری دور خود جمع کرد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
🔺آموزش ''از مبتدی تا پیشرفته'' 🔺 گلدوزی برزیلی(برجسته،سه بعدی) 🔺با ارائه مدرک بین المللی از سازمان آموزش فنی و حرفه ای کشور 🔸مدرس: خانم نسرین ایزدی فر 🔹زمان آموزش: روزهای یکشنبه از ساعت ۸ الی ۱۲ 🔸مهلت ثبت نام: ۱۵ الی ۲۰ شهریور 🔹محل برگزاری کلاس : کتابخانه مسجدالرسول دیلم 🔸هزینه ثبت نام : ۲۰۰ هزار تومان ✅روش های ثبت نام ⤵️ تماس با شماره تلفن : ۳۲۲۴۶۰۰۷ یا به این ID 👇 پیام دهید @fabedi1321 🆔 https://eitaa.com/maharatardakan17 کانال اطلاع رسانی اداره کل اموزش فنی و حرفه ای استان یزد @yazdtvto کتابخانه مسجدالرسول دیلم http://eitaa.com/masjedalrasoolpl
💥با عرض سلام کلاس گلدوزی کتابخانه همچنان ظرفیت دارد یکشنبه ساعت 8 و نیم صبح اولین جلسه کلاس برگزار می گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستنم😂🤦🏻‍♀ •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
❣امام رضا علیه السلام: 🌸آنکه از خدا موفقیت (توفیق) بخواهد و تلاش نکند، خود را مسخره کرده است. 📚میزان الحکمه، ح ۲۷۹۰ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راننده اسنپی که مدال پارالمپیک گرفت روایتی از دیدار امروز ورزشکاران المپیکی و پارالمپیکی با رهبر انقلاب @Farsna
❣امام علی علیه السلام: 🌸کسی که دیگری را به آنچه ندارد بستاید، در واقع او را مسخره می‌کند. 📚غررالحکم، حدیث ۹۷۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 چرا ورزشگاه‌های فوتبالمون دارن آبرومون رو می‌برن؟! ▫️قطعا هزینه تعمیر چمن یک ورزشگاه و جلوگیری از قطعی برق، کمتر از فرستادن ماهواره با ماهواره‌بر ایرانی به فضاست، ولی تصاویر اولی اون قدر وایرال شده که دومیه دیده نمیشه ⏰ شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۹:۴۵ شبکه دو 📺 | @pavaraghi_tv2
🕌 📸 ❤️‍🔥با حضور پرشور نوجوانان مسجدی❤️‍🔥 1⃣برگزاری حلقه با موضوع اهمیت نماز و مسجد توسط حاج آقا طلائی📿 2⃣شرکت در نماز جماعت و قرائت دعای کمیل📖 3⃣پیاده روی و میثاق با شهدا🕊 4⃣برگزاری حلقه با موضوع آسیب بازی های رایانه ای توسط آقای آرامی📱 5⃣انجام بازی های گروهی، فکری و برگزاری مسابقه و اهدای جوایز👥🎁 6⃣پذیرایی و صرف شام🍔 7⃣پخش فیلم سینمایی🎥 🔹عکس یادگاری با دوستان مسجدی 🔸اقامه نماز صبح به امامت حاج آقا سبحانی و برگزاری دعای ندبه📿 🌐مسجد امام رضا(ع)دیلم 🗓تابستان مسجدی ۱۴۰۳🌹 •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈• @masgedemamREZAdilom •┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•