eitaa logo
[ مَشْعَـــــــر ] °•°
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
36 ویدیو
4 فایل
🌷 جایی برای احساسی ها... تکه شعر تکه نثر پرده را برداریم، بگذاریم که احساس، هوایی بخورد #سهراب_سپهری 🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
آنها حواسشان به همدیگر است در وجود یکدیگر زندگی می کنند، عشق غیر از این چیست؟ @mashaar🌱
هر چه هستی‌ باش ...! اما كاش ... نه ...! جز اينم آرزويی‌ نيست، هر چه هستی‌ باش ؛ اما باش ...! @mashaar🌱
ای جان جهان! جز تو کسی کیست؟ بگو بی‌جان و جهان، هیچ‌کسی زیست؟ بگو من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو @mashaar🌱
کیستم من؟ پای‌ تا‌ سر نسخه‌ای از زلف او تیره‌روزی بی‌قرار، آشفته‌حالی، درهمی... @mashaar🌱
روز و شب خواندم برایش"تا بفهمد عاشقم" ڪف زد و گفتا ڪه ایول،پس شما هم شاعری! @mashaar🌱
در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد... همانا مرگ، پایانِ سرور آمیزِ دلتنگی ست @mashaar🌱
تو چه کردی، که دلم را، به تنم لرزاندی یک شَبه آمدی،، وُ در دلم عُمری ماندی در نگاهت چه فروغی، نهان بود، که از پرتو ِآن عشق، بر دخمه ی تاریکِ دلم،، افشاندی نه تو،، آن سان،، بر ِمن بودی،، وُ نه من بَر ِتو که بدین سان،، تو مرا،، واله ی خودگرداندی این چه حسّی ست،، که من،، بَهر ِتو،، در دل دارم آن چه احساس خوشی بود، که سویم راندی توچه کردی که با جرعه ای از جام ِ لبت چشمه ی مِهر، به صحرای دلم،، جوشاندی تو نبودی من از عشق، چه میـدانستم؟ تو چه خوب آمدی،، وُ خوب به من فهماندی @mashaar🌱
شبیه ســــــــــوّم خرداد و فتح خرّمشهر تو را ز چنگ رقیبان جدات خواهم‌کرد @mashaar🌱
نقشی ضعیف بودیم بر صفحه‌ی شکستن چون هایِ روی شیشه، رفتیم رفته رفته @mashaar🌱
ڪـاش میشد بچه بود و بچه ماند غُصه ها را لاے بازیهاے ڪـودڪانه قصه خواند.. @mashaar🌱
عاقبت از عشق تو اهل کلیسا میشوم.. میکشم دست ازمسلمانی مسیحا میشوم.. آنقدر برکشتی عشقت نشینم روزوشب.. یابه ساحل میرسم یاغرق دریا میشوم. @mashaar🌱
صبرم کفاف این همه غم را نمی دهد سرمایه ام کم است و بدهکاری ام زیاد @mashaar🌱
نیست ممکن که دلِ ما زِ وفا برگردد! ما همانیم اگر یار همان‌است که بود.... @mashaar🌱
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد... @mashaar🌱
گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می‌شد گذشت، وسوسه اما نمی‌گذاشت این‌قدر اگر معطل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست‌ِکم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت شاید اگر تو نیز به دریا نمی‌زدی هرگز به این جزیره کسی پا نمی‌گذاشت گر عقل در جدالِ جنون، مردِ جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت ای دل بگو به عقل که دشمن هم اینچنین در خون مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت ما داغدار بوسه‌ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت ... @mashaar🌱
‌‌ تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت... @mashaar🌱
درد دل کردن برای چشم ظاهر بین خطاست آنچه با آئینه خواهم گفت آهی دیگر است @mashaar🌱
تا به حالا نشده جز تو کسی تا این حد نه بگریاندم ای عشق، نه شادم بکند... @mashaar🌱
به راه راست نخوانم که قبله در تهران به روی قبله نماها همیشه مایل بود @mashaar🌱
نشد که لحظه ی فرّار مهربان شدنت را به یادگار، برای همیشه قاب بگیرم ... @mashaar🌱
سرودمت نه به زیبایی خودت شاید که شاعر تو یکی چون خود تو می‌باید لبم عطش‌زده‌ی بوسه نیست، حرف بزن! شنیدنت عطش روح را می‌افزاید یکی قرینه تنهائی‌ام، نفس به نفس تو را پسند غزل‌های من می‌آراید من من! آی...من من! دقائق گنگی‌ست رسیده‌ایم به می‌آید و نمی‌آید همیشه عشق مرا تا غروب‌ها برده‌ست که آفتاب از این بیشتر نمی‌پاید @mashaar🌱
پریشان مے ڪنے جمعیت شب زنده داران را به زلف خود مڪش اے عنبرین مو ، شانه در شب ها @mashaar🌱
عطر موهایت قرار از شهر میگیرد بگو دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟!! @mashaar🌱