eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_دهم حقیقتاً دوست دارم بدانم نوشته‌های دفتر علی، خیالی است یا داستان جوانی که از اصل
کنارشان می‌نشینم. نوازششان می‌کنم. زیر دستانم تکان می‌خورند. حال خوشی پیدا می‌کنم. گروهی را هماهنگ به رقص واداشته‌ام. می‌گوید: – دارم کم‌کم حرفتو قبول می‌کنم. ریحانی را می‌چیند و همین‌طور که بو می‌کند رو به آسمان دراز می‌کشد. و زمزمه می‌کند: – عشق. عشق برای تولد یک ریحون، زیبایی یک ریحون، عطر یک ریحون. کاش می‌شد این درک و حس رو منتقل کنی به بقیه. مگر چشم و گوش را از آدم‌ها گرفته‌اند که فریاد زیبایی طبیعت را نمی‌شنوند و نمی‌بینند. خودشان را به دیدن مصنوعات عادت داده‌اند و دل به دل یک گل و سبزه نمی‌دهند. – بعضی حس‌ها رو باید آدم خودش دریافت کنه. وقتی براش بگی نمی‌تونه همراهت جلو بره. نهایت و نتیجه‌ای برای این فکر کردن نمی‌بینه. – نهایتش رسیدن به خالق زیبایی‌ها ست که توی خوشگل پر سؤال دیوونه رو آفریده که خواب رو از کله آدم می‌پرونی. متعجب برمی‌گردم سمتش: – دفترم! نگو که ندیدی و برنداشتی و چه‌قدر خوشحال نشدی؟ برو بیار. به فکر عاقبتت باش. هلش می‌دهم عقب و روی فرش می‌نشینم. کتابم را برمی‌دارم؛ و خودم را مشغول نشان می‌دهم. کمی در سکوت نگاهم می‌کند. محل نمی‌گذارم. صدایش را تحکمی بلند می‌کند که: – لیلا خانوم! دفتر من رو شما نباید برمی‌داشتی. به خالق زیبایی‌ها قسم، اگر تا من برسم داخل اتاق و دفتر را سر جاش نگذاشته باشی اون وقت… کتاب را می‌بندم: – خالق زیبای من رو قسم نخور، برادر زشت! چون کور خوندی. به جان این ریحون‌ها قسم که تا آخرش رو نخونم محاله برگردونم. نرم می‌شود: – لیلاجان! – برادر جان! استثنائاً با هیچ تهدید و تطمیعی مجاب نمی‌شم. و خندان به ابروهای بالا رفته و چشمان درشتش نگاه می‌کنم. لب هم می‌کشد و سری تکان می‌دهد: – باشه باشه. منتظر باش! می‌خواهد بلند ‌شود که دستش را می‌گیرم و می‌گویم: – داداش! داشتی راجع به موج یه چیزی می‌گفتی. مکثی می‌کند و می‌گوید: – خودت که اهل فکری، بقیه‌اش را بگو. سرم را پایین می‌اندازم. – خب بدترین حالتش، طعنه به تمام مشکلاتیه که داشتم. – خواهری! من غلط بکنم طعنه بزنم. گزینه بعدی… – پس بهترین حالتش تحلیل سختی‌هاییه که داشتم. – بهتر شد. گزینه سوم؟ با انگشتانم بازی می‌کنم و می‌گویم: – بازیم می‌دی؟ می‌گوید: – نه. گزینه دال را علامت بزن. و بلند می‌شود و می‌رود. دوست ندارم گزینه دال را پیدا کنم؛ هر چند که ذهنم مقابل «دوست ندارم» می‌ایستد. گزینه دال حتماً صبر کردن یا انجام دادن کاری است که دوست نداری، اما به صلاحت است. حتی اگر موج‌هایش زندگی‌ات را در جهت دیگری جلو ببرد و صدایت به شکایت بلند شود. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_یازدهم کنارشان می‌نشینم. نوازششان می‌کنم. زیر دستانم تکان می‌خورند. حال خوشی پیدا م
پسرها از مغرب رفته بودند بیرون و حالا با حالاتی مشکوک برمی‌گردند. علی روزنامه‌ای را که خریده باز می‌کند. مادر اشاره‌ای می‌کند و او انگار که تازه متوجه منظور مادر شده باشد، بلند می‌شود و روزنامه را دست سعید می‌دهد: – لیلا بیا کارت دارم. می‌رود سمت اتاق، حرکات و نگاه‌ها عادی نیست، با تردید می‌پرسم: – چی‌کار؟ مسعود و سعید خودشان را مشغول حلّ جدول نشان می‌دهند. – هیچی بیا می‌خوام ببینم نظرت درباره اینایی که خریدیم چیه؟ جانمازم را کناری می‌گذارم و دنبالش می‌روم: – چی؟ لباساتون؟ الآن ازم می‌پرسی که خریدی؟ قبلش باید می‌گفتی همراهتون می‌اومدم. در را پشت سرم می‌بندد. نفس عمیقی می‌‌کشد و می‌رود از توی کمد دیواری چند قواره پارچه درمی‌آورد و می‌گوید: – دست شما رو می‌بوسه. پارچه‌ها را روی تخت می‌گذارد. تازه متوجه نقشه‌شان می‌شوم. می‌گویم: – عمراً من این‌ها رو بدوزم. کنار تخت می‌نشینم و پارچه‌ها را یکی‌یکی برمی‌دارم: – چه عجب سلیقه به خرج دادید! علی آبی راه‌راه سفید را برمی‌دارد: – اینو سعید انتخاب کرده. و بعد به پارچه‌ای که خط‌های باریک سبز دارد اشاره می‌کند: – من و مسعودم مثل هم گرفتیم. – مثل هم؟ چقد هم که شما دو تا شبیه هم هستید! پارچه را روی تخت می‌گذارد: – من که سلیقه‌ام همینه. مسعود هم به خاطر این‌که شلوارش سبز تیره است گرفت. به تخت تکیه می‌دهم و دستم را زیر سرم ستون می‌کنم: – اون‌وقت بقیه‌اش؟ – هیچی دیگه. سر اون بحثی که شما چند شب پیش راه انداختی که چرا جنس چینی و خارجی می‌خرید و روضه خوندی برای بیچاره کارگر ایرانی که انگار خودتان بی‌کار بشید و این حرفا. زل می‌زند توی چشمانم و محکم می‌گوید: – خریدهامون رو پس دادیم و اینا رو خریدیم که تو جوون ایرانی بی‌کار نمونی و پول تو جیب تو بره. از مردم کره که کمتر نیستیم. همین‌طور نگاهش می‌کنم. من حرف‌ها را به مسعود گفته بودم که داشت نظریات دوستان خوابگاهی‌اش را بلغور می‌کرد. نمی‌دانستم به این زودی سرخودم آوار می‌شود. زیرچشمی نگاهش می‌کنم و می‌گویم: – دماسنج رو کی اختراع کرد؟ بد نیست الآن دانشمندامون، روسنج هم اختراع کنند. علی همان‌طور که مقابل آیینه موهایش را شانه می‌کند می‌گوید: – اختراع شده. سنگ پای قزوین. با دلخوری می‌گویم: – علی من این‌همه کار دارم. چه جوری برای شما سه تا لباس بدوزم؟ – اوه، انگار داره کوه می‌کنه. داری دو صفحه درس می‌خونی دیگه. – با شونه من شونه نکن. گوش نمی‌دهد. عطرم را هم برمی‌دارد و زیر گلویش می‌مالد. مقابل این‌همه اعتمادبه‌نفس فقط می‌توانم چشم‌غره‌ای بروم. صبر می‌کنم ببینم این شخصیت سنگ پا بودن را چه‌قدر ادامه می‌دهد. فایده ندارد. کوتاه نمی‌آید. دادم بلند می‌شود: – مامان! مامان! بیا این پسرتو از اتاق ببر. می‌روم سمت در که سعید در را باز می‌کند و پشتش هم کله مسعود که می‌گوید: – زنده‌ای علی؟ خودتی یا روحت؟ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
" تا حالا شده مثل حالے که الان برای محرم و اربعین داری رو برای امام زمانت داشتی؟؟ تا حالا شده همین قدر عمیق مضطر بشی برای ظهور آقا؟؟؟ اشک بریزی و مدام تو فکر امام زمان باشی؟؟ به این حس میگن تشنگی ، اگه ۴ نفر همینطوری تشنه ی حضور و ظهور آقا بودن ، الان کلی ظهور نزدیک تر شده بود :) °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#دلنوشت " تا حالا شده مثل حالے که الان برای محرم و اربعین داری رو برای امام زمانت داشتی؟؟ تا حالا ش
اینو نشر بدید رفقا من کہ خوندم یہ لحظہ جاخوردم منے کہ از وقتے پامو گذاشتم تو ایران بہ فڪر اربعین سال بعد بودم مضطر بودم... اے کاش برا آقام اینقدر اضطراب داشتم ... خیلے راست میگہ ها...😔💔
🌱[واعلَموا أَنَّ اللّہ یُحولُ بَینَ المَرءِ و قلبِہِ]♥ . ::و بدانید ڪہ خدا میان آدمے و قلبش حائل مـےشود:: . . °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزار ازت دور بشم...♥️ بدون تو میمیرم! یه اربعین نیام حرم به جون تو میمیرم... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
📚بانوے نمونہ اسلام📚 📝این ڪتاب سعے ڪرده بہ گوشه اے از عظمت و شخصیت اجتماعے، سیاسے و اخلاقے حضرت زهرا(س) بپردازد بہ قلـ✍ـم ابراهیم امینے نشـ🖨ـر شفق •••●❖📚❖●••• °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
📖قسمتے از ڪتاب☟ روزے عایشہ پیغمبر(ص) را دید ڪہ فاطمہ را مے بوسد. عرض ڪرد: یا رسول اللہ آیا هنوز هم فاطمہ را مے بوسے با این ڪہ شوهر دارد؟ پاسخ داد: اگر مے دانستی من چقدر فاطمہ را دوست دارم محبت تو هم نسبت بہ او زیاد تر میشد. فاطمه حوریہ اے است بہ صورت انسان هر وقت مشتاق بوی بہشت می شوم او را میبوسم. علی بن ابیطالب از پیغمبر پرسید یا رسول الله مرا بیشتر دوست دارے یا فاطمہ؟ فرمود؟تو عزیزترے و فاطمه محبوب تر. •••●❖📚❖●••• °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
ࢪَه آِسِمان درون است.. ݐَرِ عِشـــ❤️ــق را بِجــــــــــنبان.. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مابه‌اغوش‌تو یکباره چه محتاج شدیم:)💚🕶 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
•° 🌿- علامه طباطبایے خیلی قشنگ مےگفتن که: عادت کنید که عادت نکنید...🙃🦋 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🌷 رازِ خوشبختـے ما داشتـن عشق علیسٺ ما ڪه با عشق علے ڪسب‌ سعادٺ ڪردیم لحظاتے ڪه بہ لب زمزمہ داریم علــے بہ خدا ، طبقِ روایاٺ عبادٺ ڪردیم 💚❤️ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
☘🕌 [--نظربڪن‌بھ‌دلے،ڪز فراق‌خستھ‌شدست💔🍃•] حسین‌جانم🦋 ♥️✨ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
ساعت‌بھ‌وقت‌ •○●﴿حــاج‌قــا‌سـمـ♥️🥀﴾●○• ●●|1:20|●● تمام‌ شهر را گشتم ڪه پیدایت ڪنم‌ اما... نه خود بودے و نه چشمے ڪه شود همتاے چشمانت 💔🙂 درد فراق ... ساده مداوا نمےشود باید به هم رسید وَاِلّا نمی شود
بسم‌رب‌المهدے💛✨
اگر مۍخواھید بدانید یڪ انسان چقدر ارزش دارد ببینید بہ چھ چیزی علاقھ دارد و عشق مۍورزد♥️ ڪسی ڪھ عشقش یڪ آپارتمان است در واقع ارزشش بھ مقدار همان آپارتمان است اما کسی ڪھ عشقش خداوند متعال است ارزشش بھ اندازه خداست -حضرت علۍ ؏🌱 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
•°. . . • إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ... وآرزوهـایے کہ نگفتہ مے‌شنوے🙃🌱 ♥️∞°• °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
☘🌙 طَبیب ها همه ما را جوابِمـان کردند؛ فقط ظهور تو آقا عَلاج بیماری ست! ☔️💫 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
📌💌 کـاش دَر صَحراے مَحـشَر وَقتی خُدا پُرسید بَندِه مَن روزِگآرَت رآ چِگونه گُذَراندے مَهدی فآطِمه بَرخیزَد وگویَد مَن بود ❤️ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
‌.•°‌♡‌°•.📃💡‌.•°‌♡‌°•. 🔖📍 و بتر‌سیم‌از‌روزی‌کہ صفحہ‌ی‌مجازیمون‌رنگِ خداوشهدارو‌بگیره؛ ولی‌زندگیامون‌نھ..🙂♥️ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چہ امریڪا چہ سعودے چہ هر الاغ دیگرے نمےتواند هیچ کارے انجام بدهد... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
✨ نمےدانم ازدلتنگےْ عاشق تَرم ياازعاشقـے دلتنگ‌ـتَر :'))♥🍃سیدمرتضےآوینی °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_دوازدهم پسرها از مغرب رفته بودند بیرون و حالا با حالاتی مشکوک برمی‌گردند. علی روزنا
سعید با آرنجش مسعود را هل می‌دهد به عقب و دوباره در را می‌بندد. از کارشان تعجب می‌کنم. علی تکیه داده به دیوار و می‌خندد. نگاه موشکافانه‌ام را که می‌بیند، سرش را پایین می‌اندازد و آرام می‌گوید: – لیلا! می‌خوام چند لحظه حوصله کنی و حرف‌هامو بشنوی. دلم می‌خواد کمکم کنی تا بتونم کمکت کنم. گنگ‌تر می‌شوم و از تغییر حالتش جا می‌خورم. چیزی درونم را به آشوب می‌کشد. مکث می‌کند. حالم را می‌فهمد که حرفش را نیمه رها می‌کند. علی مصمم است که مرا وادار به کاری کند که دل‌‌خواهم نیست. به دیوار روبه‌رویی‌اش تکیه می‌دهم و آرام سُر می‌خورم تا کمی قرار بگیرم. بدون آن‌که نگاهم کند می‌گوید: – گاهی اتفاقی می‌افته که در آن دخیل نیستی؛ اما از شیرینی و تلخی‌ش سهم می‌بری. آب چشمانم را قورت می‌دهم تا اشک نشود. – تو زندگی همه مردم سختی و گرفتاری هست. همه آدم‌ها از خوب تا بد. خاص و عام هر کدوم یه جوری درگیرن؛ اما برای بعضی، مشکل‌ها بزرگند و برای بعضی کوچیک، از نگاه هر کسی مشکل خودش بزرگه و برای بقیه کوچک و حل شدنی. طاقت نمی‌آورم که یک‌طرفه بگوید و یک‌نفره بشنوم. خودم را آرام نشان می‌دهم و می‌گویم: – مگه غیر از اینه؟ نفسش را بیرون می‌‌دهد و نگاه از فرش بر می‌‌دارد و به قاب خاتم بالای سرم می‌‌دوزد: – تو یه نکته رو ندید می‌گیری! این‌که مشکل هرکسی بزرگ‌تر از ظرفیت روحی‌ش نیست. هرچند هم که براش مثل کوه دماوند باشه. – نسبت تناسبی حساب می‌کنی علی؟ – آره دقیقاً. هرکسی مثل یک کسر بخش‌پذیره! صورت و مخرجش با هم تناسب داره! حرف درستش را کامل نمی‌گوید. نگاهی آرمانی دارد و من لجوجانه نمی‌خواهم خاص باشم: – اما همه کسر‌ها بخش‌پذیر نیستند؛ گاهی تا بی‌نهایت اعشار می‌خورند. چشمش را می‌بندد و سکوت کوتاهش را می‌‌شکند: – چرا تقریب نمی‌زنی قال قضیه رو بکنی؟ چرا توی قصه خودت مدام صورت و مخرج رو ضرب می‌کنی. مه غلیظی از ‌ای کاش‌ها روی ذهنم پایین می‌آید. هر وقت وجودم را مه می‌گیرد، همه قدرت‌های ذهنی‌ام ناکارآمد می‌شود. نیاز به کسی پیدا می‌‌کنم که کمکم کند؛ تا ترس تنها بودن در این فضا زمین‌گیرم نکند. – لیلا! کاش مِه سنگین ذهنم، مثل شبنم می‌نشست روی سلول‌های پژمرده روحم و صبح که می‌شد، با نم شبنم‌ها بیدار می‌شدم. – لیلا می‌دونی امشب برات تولد گرفتیم. اگر شبنم‌ها به هم وصل شوند و یک راه درست کنند، مثل یک رود باریک جاری می‌شوند و چه‌قدر زیبا می‌شود! علی زمزمه می‌کند: – من الآن نمی‌خوام بحث کنم. فقط یک خواهش دارم، تو رو خدا یک چند ساعتی بی محلی نکن. آب‌ها می‌ریزند و ناگهان سراب می‌شود. خشکی سلول‌هایم باعث می‌شوند که فریاد تشنگی‌شان بلند شود. تازه می‌فهمم که این شبنم‌ها خیالات بوده و سلول‌ها هنوز خشک و تشنه‌اند. علی منتظر جواب من نمی‌‌ماند: -لیلا! هر چه‌قدر هم که سخت باشه، باید امشب رو رعایت کنی. حداقل به حرمت این‌که پدره، تو هم نمایش یک دختر خوب رو بازی کن. آرام‌تر از آن‌که بدانم علی می‌شنود یا نه می‌گویم: – امشب کاری را که قبول ندارم انجام بدم روزهای بعد باید چه کنم؟ علی تو پسری، احساست مثل من درگیر نمی‌شه، سال‌ها حسرت بودن کنار‌پدر و‌مادر رو نداشتی. مجبور نشدی آرزوهاتو دور بریزی. تو… °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3