eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
حواسِـــــمون هست ڪه؟!؟! °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
همسرش میگفت: صورت جذابے داشت عاشق صورتش بودمـْ تو سوریه کہِ بود زنگ میزدم میگفتم علیرضا صورتت مال منہ مراقب امانتے من باش پیکرشو کہ دیدم گفتم اینطورے مُراقب امانتیم بودے؟ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🍃 وقتی از چیزی که دوست داشتی گذشتی ، با هوای نفست مقابله کردی ، همه کاراهاتو برای رضای خدا فقط و فقط رضای خدا انجام دادی ؛ وقتی بدی کردن بهت ، فقط خوبی کردی..! وقتی بجز عشق خدا و اهل بیت (ع) و شهدا تودلت نبود ، وقتی عاشق فداکردن جونتو سرت در راه (ع) شدی ، وقتی تونستی نگاهتو روی کفشات ثابت کنی و راه بری ، و خیلی وقتی های دیگه ؛ میشی.. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
سلام‌رفقـاےمشق‌عشقے🖐🏻 امیدوارم ڪہ حالِ دلتوݩ عالے باشھ:)♥️ همینطور کہ میدونید در آستانہ‌ے‌عیدسعیدغدیر هستیم...🌱 وما بہ این مناسبت تصمیم گرفتیم کہ یڪ چالش در کانال برگزار ڪنیم..🌻 (ویژه‌ ے همہ‌ ی‌ اعضائۍ‌ ڪہ‌ عشقِ امیرالمؤمنین(ع) رو در دل دارند😍💛) بریم سراغ مراحل اجراے چالش:👇🏻 ¹-ما از امروز مطالبے درمورد ولایت‌امیرالمؤمنین،غدیرو... با هشتگ توے ڪانال قرار میدم و شما باید اونھا رو بہ دقت مطالعہ ڪنید✨👌🏻 ²-تاروز عیدغدیࢪ این مطالب فرستادھ میشہ و شما فرصت دارید کہ بخونید و براے چالش آماده بشید...🙃 ³-روز عیدغدیࢪ ما از همون مطالب سوال میدیم و چالش سرعتے برگزار میشھ🍥 نڪتہ:لطفا مطالب رو با دقت بخونید🕶🦋 •|حرفےاَگَربـود…(:👇🏻🌙 https://harfeto.timefriend.net/549202097 ✖باسپـاس‌ازهمراهےشمـا☺️🌿 ✖اتـاق‌مدیریٺ‌ڪانالِ‌مَشْقِ‌عِشْقْ☔️💛
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
"بیروت #الحزینه💔🍂" برداً وسلاماً یا #بیروت💔 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat
خلاصه و گویا از لبنان نه بندری مانده، نه گندمی، نه مایحتاج اولیه‌ای. چشممان به رحمت توست خداوندا. قلبمان به درد آمد💔
توئیت حاج برای بیروت امروز....💔 تو آن شمشیری که چون زخم دید و به خون آغشته شد آبدیده تر شد... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
تیکه سنگین هادی حجازی‌فر بازیگر سینما به کسانی که به خاطر همدردی با لبنان بهش فحش داده بودن! سریع برید لباس مشکی‌هاتون رو بپوشید و شمع‌ها رو آماده کنید 😏 @Bisimchimedia
- خواهرم بیداری ؟! بیقرارم اینَك پشت خطم ، وصلی ؟! خواهرم با تو سخن میگویم . . اگر آقای غریبم آید و بگوید دختر . . سالها پشتِ در غیبت اگر من ماندم این همھ ندبھ ی غربت خواندم ؛ همھ اش وصل بھ گیسوی تو بود ! چھ جوابی داری ! اگر آقا گوید : از سر عشق خیالی کھ تو کردی آواز ! من ندارم سرباز . . چھ جوابی داری ؟! ؟ -امام‌زمان(عج) °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
‌ مردم درد شما درد ماست، ما ایرانی‌ها کنار شما هستیم... ‌ أشعب البناني ألمكم هو ألمنا، نحن الإيرانيون بجانبكم °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🌺 تا‌حٌب بُوَد‌مــرا‌در‌رَگ‌و‌پوسـٺ رَنجم‌ندهد‌سرزنش‌دٌشمن‌و‌دوسٺ جٌز‌نام‌ لب‌بہ‌سُخن‌وا‌نڪنم ازڪوزه‌همان‌برون‌تَراوَد‌ڪه‌دراوسٺ 🌸 ❤️ 😍 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
دیوانه‌ترین حالت یک عشق زمانی‌ست دلتنگ شوی ، کار زِ دست تو نیاید ♥️✨ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
بسم‌رب‌الحسین♥️✨
مراقب دلت باش! °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
﴿وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ﴾ اگه عاشق خدا نباشی، نمی‌تونی مؤمن بشی... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ اربعین‌مان به خطر افتاده.. .. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
سلام علیکم🌹 سوال1⃣ 🔹آیا میدانید در چه روزی از سال گناهان انسان، بیشتر بخشیده می شود؟🤔 ❓حدس شما چه مناسبتی هست؟ ماه مبارک رمضان؟ شب قدر؟ روز عرفه؟ روز عاشورا؟ روز غدیر؟ 💡 امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔹روزی هست که خداوند در آن روز 2برابر شب قدر و ماه مبارک رمضان، گناهکار از آتش جهنم آزاد می کند😳 🔹و 2 برابرعید فطر، در آن روز پاداش داده می شود😀 🔹و گناه ۶۰سال⌛ ازانسان بخشیده میشود😍 🔸و آن روز بزرگ، روز «عیدغدیرخم» است🎉 (بحار/ ج 94/ ص119) ❗آیا تا بحال چنین نگاهی👀 به داشته ایم؟ ☘☘☘☘☘☘☘ سوال2⃣ 🔹بنظر شما مهمترین در روز عیدغدیر چه چیزی هست؟ ❓نماز روز عید؟ غسل؟ روزه؟ دیدار سادات؟ صله رحم؟ پوشیدن لباس نو؟ عطر زدن؟ خواندن عقد اخوت؟ 💡امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔹از بالاترین عبادات در روز غدیر، است و می بایست روز غدیر را بنام «اطعام الطعام»🍛 نامید. (بحار /ج95/ ص323) ☘☘☘☘☘☘☘ سوال3⃣ 🔹آیا می دانید خداوند در دین اسلام، برای مومنین (بطورکلی) چه پاداشی در نظر گرفته؟ 💡امام صادق علیه السلام فرمودند: «هيچ‌يك از مخلوقات پروردگار به مؤمن را نمى‌داند، نه ملائكه مقرّب😇 ونه حتی پيامبران مرسل، بلكه فقط❗پروردگارجهانيان، ثواب آن را مى‌داند🤐 (كافى/ج 2/ص201) ☘☘☘☘☘☘☘ سوال4⃣ 🔹حال بنظر شما مومنین، در روز چقدر هست؟ 💡امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔹هرکس را در روز عید غدیر اطعام کند🌮 🔹خداوند پاداش بار اطعام به پیامبران و صدیقین⭐ 🔹و پاداش اطعام به شهدا✨ 🔹و پاداش اطعام به افراد صالح😇 🔹آن هم در 🕋 به اطعام کننده می دهد! (بحار ج6 ص 303) ❗باورتون میشد که خداوند برای اینقدر پاداش گذاشته باشه؟! ❗معمولا خانواده های مذهبی در کدوم یک از مناسبتهای سال، برای دست به قابلمه میشن؟! 🔸حال دو تقاضا🙏 از محضرتون: تقاضای1⃣: در روز عید غدیر به قدر توان💪، داخل منزل خودتون🏡 و یا بین همسایگان چند ظرف خوراکی . تقاضای2⃣: این خبر را بین بستگان، دوستان و همسایگان خود 🔊 تا ایشان هم از این بهره مند شوند🗣 ⭕ یادمان باشد که در اطعام کردن، مقدار و مهم نیست. بلکه نزد خداوند اجر و پاداش دارد، هدف و شماست. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
۱۶ مرداد سالگرد اسارت شهید محسن حججی😭 به نام که جنگید اسیر شد شهید شد 🌾 می شود اسیر شد و با یک نگاه دشمن را از پای درآورد،از این چشمان چیزی جز غرور نمیبارد🌾 شادی روح شهید صلوات °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
۱۶ مرداد سالگرد اسارت شهید محسن حججی😭 به نام #شهیدی که #عباس_وار جنگید #زینب_گونه اسیر شد #حسینی_وا
💔امروز سالروز اسارت شهید .. 🙃چقدر زود گذشت این سه سال و ما در غفلت و کار خودمان غرق و...هیچ نفهمیدیم 😢چقدر در این سه سال از آقا محسن برات شهادت گرفتند و ما در خواب... 😔حاج قاسم هم انتقام خونش را گرفت...خودش هم رفت... . . . 🤲دعایمان کن آقامحسن... 😭این روزها سخت محتاج دعاییم...برای محرممان...اربعینمان دعاکن... ✋دستان خالیمان را بگیر...
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_سی_ام از زندگی سيرم و جز دفتر خاطراتم چيزی برنمی دارم. دفتر را که باز می کنم، برگه
سر و صدای گنجشک ها باز به دادم رسيد. با عجله بلند می شوم که سرم گيج می رود. دستم را به ديوار می گيرم. چند لحظه چشمانم را می بندم تا خون به مغزم برسد. نمازم را که می خوانم همان جا کنار سجاده می خوابم. سکوت خارق العاده خانه و صدای پرندگان آرامشی درونم القا می کند خيال انگيز. اين بار از شدت گرسنگی بيدار می شوم. از اتاق که پا بيرون می گذارم با صدای سلام پدر، از جا کنده می شوم و بی اختيار جيغ می کشم. - ببخشيد. حواسم نبود شايد بترسی. حال بدی پيدا می کنم. پدر ليوان آبی را که تکه های ريز نبات تهش پيداست مقابلم می گيرد و حالم را می پرسد. ليوان را به لبم می گذارم. بوی گلابش مغزم را آرام می کند. با مکث عطرش را نفس می کشم و آرام آرام می خورم. پدر با انگشترش بازی می کند و دست آخر می گويد: - ليلاجان! اگر حال داری و وقت، يه خورده با هم صحبت کنيم. حرفی نمی زنم؛ حرفی ندارم که بزنم. نمی خواهم حرفی بزنم که ناراحتش کنم. سرش را بالا می آورد و يک پايش را ستون دستش می کند. - ليلاجان! شايد شما فکر کنی، يعنی... قطعا اين حس رو داري که من خيلی در حقت کوتاهی کردم. گفتم شايد امروز وقت خوبی باشه تا با هم صحبت کنيم. البته اين را هم بگم که عمل سهيل را دفن می کنم توی قلبم. نفس عميقی می کشد. خيالم راحت می شود که سهيل را تمام شده می داند. طوفانی بود که وزيد، ويران کرد و تمام شد. شايد اين فرصتی که پديد آمده بهترين زمان برای پرسيدن سؤال هايم باشد و شنيدن آنچه که بارها خواسته ام و کسی نبوده تا توضيحی بدهد. سرم را بلند می کنم و می گويم: - چرا بين من و خودتون جدايی انداختيد؟ سؤالم خيلی صريح است، اما من حالم به همين صراحت خراب است... بغض گلوگيرم می شود و سکته ای توی صدايم می اندازد. - من ساعت ها فکر می کردم به اين نبودن خودم کنار شما. به اين تحمل تنهايی ها. آب دهانم را محکم قورت می دهم تا همراهش بغضی را که مثل گردو در گلويم نشسته فرو ببرم. سخت است. پايين نمی رود، نه بغضم و نه گرمای تب دار بدنم. پدر سکوت کرده است. هميشه تصور می کردم اگر مقابلش بنشينم چه حرف هايی خواهم زد و الآن... - بدتر از اون اينکه خواهرم کنار شما بود و من تنها بودم. هنوز نگاهش رو به پايين است. از خودم بدم می آيد. چرا بايد او را در تنگنا قرار بدهم. حس می کنم تک و توک موهای سياهش دارد لحظه ای سفيد می شود. نگاهش را تا صورتم بالا می آورد. چشمانش غرق اشک است. دوست ندارم ببينم و زود چشم می بندم و سرم را پايين می اندازم؛ اما آرام نمی شوم. - تو پنج دقيقه زودتر از مبينا به دنيا اومدی. علی تازه چهار سالش بود. شرايط کاری من رو هم حتما از مادربزرگ خدا بيامرزت شنيدی. بعد از به دنيا اومدن شما، مادرتون مريض شد. مکثی می کند و نفس عميقی می کشد - اون موقع علی کوچيک بود و مبينا هم بعد از اينکه به دنيا اومد به خاطر حال بدش توی دستگاه بود. شرايط سخت شد برامون... با اخمی که باعث می شود چهره اش دردناک شود صورتش را درهم می کشد. حس می کنم دارد خاطرات آن روزها را به صورت زنده می بيند. - با اينکه تو خيلی آرام بودی، حال مادرت باعث شد همه چيز به هم بپيچه. نمی شد سه تا بچه رو با هم جمع و جور کنيم. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_یکم سر و صدای گنجشک ها باز به دادم رسيد. با عجله بلند می شوم که سرم گيج می رود
دستانش را به صورتش می کشد و می گويد: - ليلاجان! تو خيلی برام شيرين بودی، من هميشه دختر رو بيشتر از پسر می خواستم. لبخند شيرينی می زند و می گويد: - قبلا خونده بودم که خوشبختي مرد اينه که اولين بچه اش دختر باشه. وقتی علی به دنيا اومد، به شوخی گفتم؛ عجب بدبختی اي! مادربزرگت سر همين کلمه دعوام کرد. خدارو شکر علی برام يه نعمت بزرگه. شايد باور نکنی ليلاجان! وقتی تو به دنيا اومدی و تونستم بغلت کنم، حس يک پيامبر رو داشتم که فرشته ها تحفة آسماني توي بغلش گذاشتند. چون مبينا رو هم نمی تونستم ببينم و بغل کنم. برام پرستيدنی بودی. خيلی می خواستمت. وقتی آوردمت خونه، رو دست می چرخوندمت دور اتاق. نفس عميقی می کشد و انگار عطر آن خاطرات را بو می کشد. زندگی چه شيرينی های زود گذری دارد. قطار سريع السير است. با لحنی خاص می گويد: - اينقدر احساس خوشبختی داشتم که فکر می کردم ده سال جوون تر شدم. نمی دونم سختی دوران بارداری مادرتون بود، غصه بستری بودن خواهرت بود، چشم زخم بود، نمی دونم. از روز سوم که مادرتون مريض شد همه چی به هم پيچيد. چهره اش رنگ می گيرد و صدايش خش دار می شود. ادامه می دهد: - اين حرف هايی رو که دارم برات می گم سالهاست که به کسی نگفتم و نخواستم که بگم. حتی به شما که منو باعث تمام سختی هات ميدونی. حالا هم که دارم می گم حس کردم اين موضوع زندگيت رو خيلی به هم ريخته. ناچار شدم که بگم. متوجه هستی؟ مکثی می کند. هم می فهمم و هم حس می کنم دوباره در فضايی مه گرفته، دارم حرکت می کنم. چند متر جلوترم را هم نمی بينم. کدام طرفم دره و کدام طرف کوه است؟ از روبه رو و پشت سرم خبر ندارم. چه قدر اين فضای لطيف وهم انگيز است. هميشه از اين سردرگمی مه آلود می ترسيدم. بايد درباره اين فضا با کسی حرف بزنم. - ليلاجان! بابا... نمی خوام اذيت بشی. می خوام کمکت کنم از اين سردرگمی در بيای. حواست به من هست؟ فقط نگاهش می کنم. شايد از حالت چشمانم متوجه می شود که حرف ها را می گيرم، اما جواب دادن برايم از هر کاری سخت تر است. تسبيحش را دور انگشتانش می پيچد. - خوبی بابا؟ خوب بودن را از ياد برده ام. فعل است يا حس؟ رفتار است يا گفتار؟ خوبی ريشه اش از کجا می آيد؟ از دل است يا عقل؟ سرم را کج می کنم و باز هم فقط نگاهش می کنم. خيالش انگار که راحت می شود از هر چه که من نمی گويم. - مريضی مادرت به حدی بود که نمی شد اصلا تو را تنها کنارش گذاشت. با اينکه اهل گريه و بی تابی نبودي، اما برايش تر و خشک کردنت سخت بود. مبينا هم بستری بود و رفت و آمد به بيمارستان هم داشت. خيلی درگير شده بودم. دکتر می گفت بايد فضای اطرافش آرام و پر نشاط باشد. نمی شد ليلاجان! تو هر چه قدر هم برام همه زندگی بودی اما مادرت سايه سر سه تا بچه بود. قرار شد تا حال مادرت بهتر بشه، تو رو بياريم اين جا. اين برای من از همه سخت تر بود. چيزی در صدايش می شکند و همين باعث می شود که سکوت کند. سکوتی که من دوست نداشتم باشد و بود. حالا که من تشنه بودم برای حرف، او سکوت درمانش بود. در ذهنم غوغايی است از چراها و اماها و آياهايی که خيلی از هست و نيست های زندگی ام را به ميدان می کشاند. هست هايی که تمام دارايی های يک نوزاد چند روزه بوده است. - علی را خيلی وقت ها با خودم می بردم و می آوردم. کارهای بيمارستان هم که بود. مادرت هم که پيش مادرش بود. اون يک ماه خيلی سخت گذشت تا خلاصه مبينا از بيمارستان مرخص شد و مادرت می تونست بچه رو بغل بگيره و شير بده. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3