فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🖤]
#استوری🍃
به حال خودم رهام نکن...🥺
یه می به من خراب بده...🍂
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری.
ولایـــی بـــمــونـیـد!
ولایـــی بــایــسـتـیـد!
شهید محــمـد کـیانــی🍃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#تاسـوعـا رفـت
#عـاشـورا رفـت
در برخی موارد
عکـس پروفایلها عوض شد
اسـم گروهها تغییر کرد
خیلیها از کانالهای مذهبی لفت دادن
پیـراهـن مشکیا دراومد
جوکها شروع شد
آهنـگ گوش کردنها شروع شد
ولی غـمهای زینـب تـازه شـروع شـد
یتیـمی تـازه شـروع شـد
اسیـر بودن تـازه شـروع شـد
کتـک خوردن تـازه شـروع شـد
#امـانازدلزینـب
#یـازینـب💔
فقط یادمون باشه هی نگیم
ان شاءالله بریم کربـلا
چون کربـلا رو باید
از بیبی زینـب خواسـت
که پیشش رو سیاهیـم!
التمــاس تفکــر ...😔
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🍃سردار شهید نور علی شوشتری 🍃
دیـــروز از هر چـــہ بــودیـم گـذشـتیم ... امروز از هر چــہ بــوده ایـم!
آنــجا پـݜــت خـاکریـز بـودیـم و ... اینـجا در پناه میــز!
دیــروز دنـبال گمنــامــے بودیم و ... امروز مواظــبیـم نامـمـان گم نشود !
جبـهہ، بوی ایـــمان مے داد ؛ ایــنجا ایـمانمــان بـو مے دهد !
الــهـے🤲🏻🌼، نصـــیرمـان بـاش تـا بـصـیر گــردیـم 🙃
🍂بــصــیـرمــان کــن تـا از مـسیـر، بـرنـگردیم🍁.
و آزاد مـــان کـن تـا اسـیـر نـگـردیـم..🙃
♥️اللہم الرزقنا توفیق شہادت فـــی سـبــیـلکـــ♥️♡
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #story
خیلـے دلم برات تنگہ امام حسین من :)✨
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین♥️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
تلنگر !!! 🥀💔
تیشرت مشکی آستین کوتاه با عکس اسکلتی سفید رنگ .... 💀
شلوار جین پاره (از شدت مدگرایی نه فقر !)
موهای برق گرفته به سمت آسمان ...
تازه از هیئت بیرون آمده بود ❗️
حاج آقای مسجد جلو راهش را گرفت؛
گفت : جوان میشود یک سوال از شما بپرسم؟!
جوان یک دستش را گذاشت روی سینه اش ؛ کمی سرش را خم کرد و با یک لهجه نیمچه لاتی گفت:
جونم حاج اقا درخدمتیم شما جوون بخایید !
حاج آقا تیپ و قیافه جوان را براندازی کرد و بعد پرسید:
اگر شما ظهر عاشورا در کربلا بودید با دشمنان امام حسین علیه السلام؛ چه کار میکردید ⁉️⁉️
جوان که انگار دنبال فرصتی بود تا خودی نشان دهد ؛ سریع و بی معطلی جواب داد:
اخ اخ اخ حاج اقا دست رو دلم نزارید ک اگر دستم میرسید ب آن بی ناموسها ....😠😠😠
و شروع کرد پشت هم گفتن و گفتن از توانایی هایش در مقابل دشمن بی ناموس فرضی ... ‼️
که اگر من بودم فلان میکردم ....
اگر من بودم بهمان میکردم .....
من اگر بودم آن قسمت از شلوارهایشان را میکشیدم بر وسط فرق سرهایشان!
من اگر بودم مادر و خواهرشان را(بوووووووووق)
من اگر بودم یک عدد چوب را(بوووووووووق)
من اگر بودم نمیذاشتم کسی ب ناموس امام حسین یک قدم نزدیک شود!😠
نمیزاشتم کسی دستش بخورد به خیمه های اهل بیت امام ...
اخ اخ اخ ... اگر من بودم .... حیف ... حیف ... ‼️
همینطور گفت و گفت ....
و حاج آقا هم در پایان هرجمله یک احسنتی نثارش میکرد ! 👌
و در آخر با یک لبخند خاصی گفت:
پس حسابی جای شما در محشر کربلا خالی بوده جوان ‼️‼️
جوان هم آهی کشید و گفت هعییییی حاج آقا ؛ حیف ک قسمت ما نبوده و گرنه ما هم خوب بلد بودیم نشان بدهیم روی امام و اهل بیتش غیرت داریم💪
حاج آقا و جوان از هم خداحافظی کردن ...
جوان رفت سمت در زنانه ...
چند خانم را که از در مسجد خارج میشدن خوووووووب و با دقت نگاه کرد تا ببیند آیا زنش هستن یا نه ⁉️
پنج تای اولی را که خوووووووب برانداز کرد زنش نبودن متاسفانه ❗️
ولی ششمی بلاخره زنش بود الحمدالله ❗️ ک از در مسجد بیرون آمد ....
جوانِ شاکی از دستِ دشمنانِ بی ناموس امام! دست ناموس خودش را گرفت و رفت ...
دست زنش را ...
زنی که دلش پاک بود ‼️ اما ....
سر و صورت و لباسهایش نه ❗️
⛔️ ‼️ موهای آشفته ؛ دل پاک؛ آرایش غلیظ ؛ دل پاک؛ شلوار کوتاه؛ دل پاک ؛ مانتو بی دکمه؛ دل پاک ‼️ ⛔️
نگاه حاج آقا از دور جوان را دنبال میکرد ....
همان جوانی که رگ غیرتش برای اهل بیت امام #باد کرده بود اما؛ نوبت به ناموس خودش که رسیده بود؛ داخل رگش یه #فوت هم نکرده بود حتی ‼️
⚠️📛⚠️📛
#رسول_اکرم (ص) می فرمایند:
♦️اگر مردی راضی شود به اینکه زنش آرایش کرده از خانه خارج شود ؛ #بی_غیرت است و اگر کسی این مرد را بی غیرت بنامد گناهی نکرده❗️و زن هنگامی که آرایش کرده و معطر از خانه اش خارج شود و شوهرش به این عمل رضایت دهد ، باهر قدمی که زن بردارد برای شوهر او خانه ای در جهنم ساخته می شود ❗️
پس وصیت ما در مورد زنان خود به خاطر بسپارید ، تا از شدت حسابرسی خدا نجات پیداکنید ❗️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
_میشه؟
+چیبشه...
_اربعین،
چایعراقی،
باپایپیاده،
بامداحی،
بهسمتحرمحرکتکنیم..!
+چرانشه...:)
#دلتنگ 💔
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*•| و جــمـعـہ اے ڪـہ مـا در خــوابــ بــودیــم و ســردار پــرپــر شــد•|*😔
*و جمعه ای که اتش به دل ما زد این داغ حاج قاسم*😔
*نبودت به شدت تأثیر گذاشته*🥺
#دلتنگ سردار🥺
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_چهارم خفه شده بود انگار. بعد از چند لحظه سکوت به قهقهه خنديد. سعی کرد که نشنو
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_پنجم
خودخواهی های آدم ها، رنگ زندگی را تيره می کنه.
اين را علی با اخم و گرفتگی گفت. پدر و مادر رفته اند گردش دو نفره. حالا علی از اين فرصت استفاده کرده و افتاده به جان من. حس می کنم
که حرارت بدنم آن قدر بالا می رود که سرم مثل يک کوره می شود و توليد گرما می کند. حالم را می بيند و با قساوتی که برای او نيست، نگاهم می کند:
- گذشته ای را که گذشته نگهداشتی که چی بشه؟ چرا اين قدر سخت برخورد می کنی؟ چرا يک بار نمی نشينی با خودت دو دو تا چهار تا کنی و
نتيجه ديگه ای بگيری؟
سعيد به داد محکمه ناعادلانه علی می رسد:
- علی مظلوم گير آوردی؟
- نه ظالم گير آوردم. داره به خودش ظلم می کنه، منم ديگه نمی ذارم.
بغضم را به سختی قورت می دهم صدايم می لرزد:
- اينکه بيست سال من از شماها جدا بودم ظلم نيست، اينکه نتونستم به چيزهايی که می خوام برسم...
سر برمی گرداند طرف من و می گويد:
- من دارم به تو چی می گم؟
سعيد بلند می شود و دو دست علی را می گيرد و مجبورش می کند تا از اتاق بيرون برود و آرام می گويد:
- ليلا! من خيلی دخالت نمی کنم. نمی گم خودخواه هستی چون قبول ندارم.
مسعود به در اتاقم تکيه می دهد و می گويد:
- آره، منم قبول ندارم، چون به نظرم خودخواه ها خر هم هستند. دو تاش با هم درست است.
خنده ام می گيرد. مسعود دست به سينه می شود و با سر برافراشته ادامه می دهد:
- باور کن. به جان تو من حاضرم سی سال برم بچه مادربزرگ بشم، ولی به جاش عزيزکرده باشم. خوبه مثل من، هر روز بايد آشغال ببری، نون
بياری. برای کی؟ ليلی خانم! خودخواهی يک مدل از خريّت است که حالا نصيب بعضی ها می شود. حالام به جای خودخواهی، منو بخواه، يه چيزی
بيار بخورم.
و راهش را می گيرد و می رود. فضای سنگين به هم ريخته است. مطمئنم خوشحال تر از همه علی است که با صدای بلند می گويد:
- و بدتر هم اون کسی که گرهی که با دست باز می شه رو باز نمی کنه.
می روم سمت آشپزخانه تا چايی بريزم. علی با ابروی درهم ايستاده و دارد استکان ها را می چيند. حرفی نمی زنم و دستگيره را برمی دارم. دستگيره را از دستم می کشد و خودش مشغول ريختن چايی می شود.
- من بايد قهر باشم نه تو.
جواب نمی دهد. در کابينت را باز می کنم و شيرينی ای را که ديروز پخته بودم برمی دارم. مسعود آخ بلندی می گويد و صدای خنده سعيد خانه را
برمی دارد. می روم سمت هال. يک دستش به پشت سرش است و کلاسور علی دست ديگرش. تا بخواهم تکان بخورم، علی می دود و کلاسور را می گيرد. برق رضايت و اخم، چهره من و او را متفاوت می کند. سعيد می پرسد:
- قضيه چيه؟
- خودخواه های بوق، برداشته بودن که برادران فداکار پيداش کردن.
با تشر به مسعود می گويم:
- فيلسوف جان! تو زير مبل چيکار داشتی؟
- من چه می دونستم گنج شما اينجاست. خودکارم قل خورد رفت زير مبل دولا شدم بردارم که... هوی علی! ديه پس کله من رو بده. جايزه ای
هم که برای پيدا شدن دفترت تعيين کرده بودی هم، همينطور.
- هوم! خودم نوکرتم.
می آيم سمت هال و دلخور می نشينم کنار مبل ها و روزنامه را از روی زمين برمی دارم. پيش خودم می گويم:
- امروز، روز من نيست. تا حالايش که به نفع نبوده.
خودکار مسعود را از دستش می کشم و روزنامه تا زده را می گذارم روی پايم. سعيد از روي مبل سرک می کشد طرفم.
- استاد سودوکو، منم راه ميديد؟
علی چايی ميگذارد مقابلم. با فاصله از من روی زمين مينشيند.
- کاش اين قدر که در سودوکو استادی در حل جدول پنج تايی زندگی ات هم قَدَر بودی.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3