#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_پنجم
❥••●❥●••❥
💠 صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!»
💠 میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟»
💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.»
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!»
💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو حرم بودید!»
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_ششم
❥••●❥●••❥
💠 صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره درعا خبر داد :«میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر توی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!»
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد :«بیشتر دشمنیشون با شما شیعههاست! به بهانه آزادی و دموکراسی و اعتراض به حکومت بشاراسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن! سعودیهایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعهها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!»
💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...»
💠 غبار غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت تکفیریها در حق ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...»
باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دندهتون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!»
💠 و خودم نمیدانستم در دلم چهخبر شده که بیاختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانیام نفس میکشید و داغ بیکسیام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید ایران پیش خونوادهتون!»
نمیدید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام سوریه را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو غارت میکنن!»...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
سلامرفقاےِمَشقِعشقے🌸
امیدوارمڪهحالِدلټوݩعالےباشھ🙃❤️
رمان #دمشق_شهر_عشق رو دنبالمیڪنید؟🧐
اگرنظر،پیشنهادویاانتقادےدرموردرماندارید،اینجابراموݩبنویسید:)👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/544460770
منتظرتونیمـ☺️💞
#معرفے_ڪتاب
📚ارتـداد📚
📝در «ارتداد»، داستان از اوج شروع مےشود و خواننده از شنیدن خبرے ڪہ محال است، شوڪہ مےشود... او ما را بہ ۲۲بهمن ۵۷ برده اما نہ ۲۲بهمنے ڪہ انقلاب پیروز شد! بلکہ یڪ ۲۲بهمن سیاه و خون آلود... ۲۲بهمنے کہ رنگ و بویےاز پیروزی ندارد...سیاه تر از ۱۷شهریور
بہ قلـ✍ـم
"وحید یامین پور"
نشـ🖨ـر
سوره مہر
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
📖قسمتے از ڪتاب☟
بلا را ما انتخاب نمےڪنیم.بلا غالباً خودش سرزده مۍآید و ماهیچہهاے ڪرخت و خوابآلود تاریخ را به تحرڪ وامےدارد.بلا مےآیدتا تاریخ زخمبستر نگیرد.
دقیقاً لحظهاے ڪہ همگان درشھرے پرپیجوخم و خاموش گموگور شدهاند و بیمقصد به دیوارهای بلندروزمرگے مۍخورند،فتنهای جرقه میزند و «وقت» و هنگامہاے تجلۍ میڪند تا چشمها براےلحظاتی مبدأ و مقصد را ببینند و راه را از سربگیرند. فتنه ترفند خداوند است برای ورق زدن تاریخ،براے زیرورو کردن همہچیز،از ارباب و رعیت،ظالم و مظلوم،گمراه و هدایتشده،دارا و ندار،غمگین و سرخوش،نگران و امیدوار.
سالهاے پنجاهوشش و پنجاهوهفت نگرانےوشڪ در چشمهاۍهمہ دودو میزد.ازهمہبیشترمن آن را در چشمهاےمتلاطم دریا مےدیدم.اماآن اواخر بعد از فرار شاه،اشتیاق بر نگرانے غلبه کرده بود و دلهره و اشتیاق در هم میآمیخت.دریا،گاه سربلند مےڪرد و دربارهیآینده چیزهایی میپرسید؛دربارهیآیندهےدور حتی؛دربارهۍنقطه اتصال نهضت خمینے با ظھور منجی موعود،کلافه بود ڪہ چرا نمےتوان از روی تاریخ پرید و مقدمات را زودتر و فشردهتر محقق کرد.
چرا تاریخ آنقدر تنبل است؟!
#ڪتاب_خوب
#ارتداد
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗝🍃
کلیدِظھور دستکیـه؟!
#استادرائفۍپور
#مھدوۍتایم
.
≤📺≥…➣
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️عاشق شوید...
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🖤...
ایݩجُمعہهَمگُذَشٺونَشُدموعِدفَرَج...
شَنبہغروبجُمعهتَریݩروزهَفتہاسٺ!
#اینصاحبنا؟!🥀
#اللہمعجللولیڪالفرج🌸🌱
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
【• #شہـیدانہ •】
.
از شهید بابائے پرسیدند:
+عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟
_گفت: "بہ نگهبانے دل مشغولیم
تا ڪسے جز خدا وارد نشود"
.
| #شهید_عباس_بابائے |
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#سیدالشهدآجانم💖🌱
شَبےدیدمبھخواب،اذنِحَرَمْدادےوگفتے:
شنیدمڪربلاوڪنجِایواندوستدارے...
#شبتونحسینے☔️🌙
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3