من ادعایی ندارم!
حرف آقا رو هم یکی به دهتا گوش میدم، اما آقا که گفتن غصهدار میشن، دلم آشوب شد.
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
من ادعایی ندارم! حرف آقا رو هم یکی به دهتا گوش میدم، اما آقا که گفتن غصهدار میشن، دلم آشوب شد.
من از اون روز با خودم عهد کردم که برای دل نائب الامام (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) رعایت کنم و در کوچه و خبابان با #ماسک رفتوآمد کنم!
تیکه و مسخره های رفقایِ جان هم به جان و دلم!
فدای دلِ آقا...
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
من از اون روز با خودم عهد کردم که برای دل نائب الامام (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) رعایت کنم و در کو
بیایین و شماهم بگین فدای دلِ آقا...
شما هم بپبوندید به #من_ماسک_میزنم!
.
پ.ن: اینم بین خودمون بمونه:
#بسیجی باس #شهید شه، الکی بهونه دست این کرونای بیصاحاب ندین!😉
| #من_ماسک_میزنم |
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_هفت
❥••●❥●••❥
💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.
جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخمها برایش کهنه نمیشد که دوباره چشمانش آتش گرفت.
💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانهاش نشاند.
خودم نمیدانستم اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوریام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!»
💠 صورتم را در شانهاش فرو میکردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشکهایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید.
رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند، حرمت حرم و خون ما با هم شکسته میشد.
💠 میتوانستم تصور کنم تکفیریهایی که حرم را با مدافعانش محاصره کردهاند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا میخواستم شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریدهاش را نبینم.
تا سحر گوشم به لالایی گلولهها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بیدریغ میبارید و مصطفی با مدافعان و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.
💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیشقدم شدم :«من نمیترسم مصطفی!»
از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟»
💠 از هول اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_هشت
❥••●❥●••❥
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانهشان درد میکرد، هنوز وحشت شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب (علیهاالسلام)!»
💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟»
و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!»
💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید و با همین دستان خالی عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد.
لبهایش آهسته تکان میخورد و به گمانم با همین نجوای عاشقانه عشقش را به حضرت زینب (علیهاالسلام) میسپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.
💠 در برابر نگاهم میرفت و دامن عشقش به پای صبوریام میپیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (علیهاالسلام) شدم.
میدانستم رفتن امام حسین (علیهالسلام) را به چشم دیده و با هقهق گریه به همان لحظه قسمش میدادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت حرم همهمه شد.
💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان میخواستند در را باز کنند و باور نمیکردم تسلیم تکفیریها شده باشند که طنین لبیک یا زینب در صحن حرم پیچید...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
°°°
دَردمنـدان جَهـان بـر دَرِ تـو مُحتــاجند
چاره ایی ساز طَبیبانھ که بیمار تُوایم
#یا_امام_رضاﷺ 🌱💛
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#سࢪدارقلبم🕊✨
ھمیشھماندن،دلیلبࢪعآشقبودننیسٺ
خیلےهآمےࢪوند
ټآثابٺکنندعآشقاند♥️✨🍃...
@Khodamehusseini
#بیو🌱✨
بے راه نَـرو، سـاده تَرینـ راه حُسـیـن استـ...:)
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
•••🍃
اربـاب... :)
یعنـےمـےشـود🖐🏾
آنروزمیـانتنگنـایقبـرشـانـہامرا
بگیــرےوتڪـانـمدهـے؟!
اسمـعوافهــم(بشنـووبفهــم)
#انـاحسیــنابنعلـے°↓
رهــایشڪنیـد...🥀
سـروڪـارشبـامناست،بقیـہبـروند🙃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#حسینجانم✨♥️
ایندلاگرڪماستبگوسڔبیاورم
یاامرڪنکہیڪدلدیگربیاورم...
آقاخلاصہعرضکنم،دوستدارمت
دیگرنشدعبارتبہتربیاورم...
#شبتونحسینے ♥️✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#پیاممعنوے
شڪࢪ
فقط یڪ رفتار سادھ نیست!
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
هرچھقدرهمآدمخوبےشدید
بازبہخدابگوییدڪہخدایا !
آیابندھاےبدٺرازمنداری!؟😔🌱
#شهدااینجوریشهیدشدن💔
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#عشق یعنے:
خدابااینڪهاین
همهگناهڪردیمبازم
مثلہهمیشه،
انقدرآبرومونروحفظڪرد
ڪههمهبهمونمیگن↓
#التماسدعا
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
....
جناب گل پسر هفتــم از قبیله یاس
شمیم روح نواز محمــــــدے داری
به آبروی تو شرمندھ آبـرو مندست
رئوف هستے و الطاف بی عدد داری
#آقا_تولدتون_مبارک ✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#معرفے_ڪتاب
📚دخـتر شینـا📚
📝صمد ڪه شہید شد، همہ ےبار زندگے افتاد روی دوش قدمخیر. حالا او باید در بیستوپنجسالگے بار پنج بچہ ے قدمونیمقد را بہتنهایے بہ دوش مے ڪشید و او مادرانہ ڪشید. روایتش هم مادرانہ است. مادرها اصلاً از خود چیزے روایت نمے ڪنند روایتشان هم بیش از آنڪہ روایت خودشان باشد، روایتِ بطن رویدادها است درست مثل روایت قدمخیر در «دخترِ شینا».
بہ قلـ✍ـم
بہناز ضرابے زاده
نشـ🖨ـر
سوره مہر
❥●•❥📚❥●•❥
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
📖قسمتے از ڪتاب☟
در درگیرے با منافقان مجروح شده و دڪتر بہ او دو ماه استراحت داده بود. اغلب ڪنارش بودم. گفتم بیا قید شہر را بزنیم و برگردیم روستایمان قایش! بدون اینڪہ فڪر ڪند، گفت نہ... نہ... اصلاً حرفش را هم نزن. من سربازِ امامم. قول دادهام سربازِ امام بمانم. نباید توے رختخواب بخوابم. نمیدانی این روزها چقدر زجر می ڪشم....
#ڪتاب_خوب
#دختر_شینا
❥●•❥📚❥●•❥
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
b34c4cd755-5d2854647a1ed8cdad8c7f2f.mp3
15M
نور گنبد طلات...
بامداحی: حاج مهدی رسولی
ویژه ایام ولادت امام رضا (علیهالسلام)
هیئت ثارالله زنجان
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_نه
❥••●❥●••❥
💠 دو ماشین نظامی و عدهای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمیشد حلقه محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم میدود.
آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفسنفس افتاد :«زینب حاج قاسم اومده!»
💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم سردارسلیمانی را میگوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید :«تمام منطقه تو محاصرهاس! نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!»
بیاختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و بهخدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پارهپاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!»
💠 سردارسلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانیاش را در سرمای صبح زینبیه با چفیهای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمهای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله را میداد.
از طنین صدایش پیدا بود تمام هستیاش برای دفاع از حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.
💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن حضرت زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست سردارسلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره حرم شکست، معبری در کوچههای زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سالهای بعد بود تا چهار سال بعد که داریا آزاد شد.
در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بیامان تکفیریها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگیمان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.
💠 حالا دل کندن از حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بیتاب حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیریها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را زیر و رو کرده بود.
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
@mashgh_eshgh_313💖
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_آخر
❥••●❥●••❥
محافظت از حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبالله لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزبالله به زیارت برویم.
💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و میدیدم قلب نگاهش برای حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) میلرزد تا لحظهای که وارد داریا شدیم.
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.
💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کردهاند و مصطفی دیگر نمیخواست آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟»
دیدن حرمی که به ظلم تکفیریها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!»
💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای شیعه و سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، امام علی (علیهالسلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!»
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به چشم خود ببینیم.
💠 بر اثر اصابت خمپارهای، گنبد از کمر شکسته و با همه میلههای مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که تکفیریها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود.
مصطفی شبهای زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون حضرت سکینه (علیهاالسلام) میدانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟»
💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق حضرت زینب (علیهاالسلام) و حضرت سکینه (علیهاالسلام) میتپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا میمونیم و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیریها این حرم رو دوباره میسازیم انشاءالله!»...
#پایان
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
@mashgh_eshgh_313💖
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (128).mp3
2.36M
اِمـــــام رِضـــــا...♡
قُربونِ کـــــبوتَرات ♥️🕊
یہ نِگاهیَم بکـــــن بہ زیرِ پـــــات:))
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#هوالعشق❥ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_آخر ❥••●❥●••❥ محافظت از حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبا
باسَلامخـدمٺاعضاءگرامے☺️🌱
خوبیݩڪہالحمدلله؟!
بہ پایاݩ آمد این دفتر حکایت همچناݩ باقیست...
رمـان #دمشق_شهر_عشق هم بہپایاݩرسید✨
اگرنظر،پیشنہادویاانتقادےراجعبہرماݩدارید،باگوشِجآݩمیشنـویمـ😇👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/397873479
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
سلام رفقآیِ امامرضایی 🌱 انشالله که حالِ دلتون تو این دههی دلنواز قشنگ باشه و هر روزِ روز عطر گلا
+سلام....
رفقای گل🙂
قبلا از اتاق مدیریت کانال #مشقعشق
مسابقه چالش برای دهه کرامت داشتیم
الان #دلنوشته هارو ارسال میکنم و دوستانی که این دلنوشتههارو براموندرربات ناشناس ارسال کردید
⭕️حتما باید سین دلنوشتهتونبالا ببریدتابرندهبشیدتا²شنبهوقتداریدسین #دلنوشته هاتون بالاببرید😃
🌱چیزیکهبرامجالببود #دلنوشتهها۸تابود
انشاءاللهبِ کمک امامرضایخوبم
برندهبشید💗🕌
••💌••
#چالشدلنوشته
#میلادباسعادتآقاامامرضامبارڪ
نفر #اول۱۰هزارتومن
نفر #دوم۵هزارتومن
نفر #سوم۳هزارتومن
••💌••
#شرکتکنندهاول🎈
سـ💬ـین بزن برنده شو😍
در ڪانال زیر عضو بشید❤️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ❤️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
••💌••
#چالشدلنوشته
#میلادباسعادتآقاامامرضامبارڪ
نفر #اول۱۰هزارتومن
نفر #دوم۵هزارتومن
نفر #سوم۳هزارتومن
••💌••
#شرکتکنندهدوم🎈
سـ💬ـین بزن برنده شو😍
در ڪانال زیر عضو بشید❤️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ❤️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
••💌••
#چالشدلنوشته
#میلادباسعادتآقاامامرضامبارڪ
نفر #اول۱۰هزارتومن
نفر #دوم۵هزارتومن
نفر #سوم۳هزارتومن
••💌••
#شرکتکنندههشتم🎈
سـ💬ـین بزن برنده شو😍
در ڪانال زیر عضو بشید❤️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ❤️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
••💌••
#چالشدلنوشته
#میلادباسعادتآقاامامرضامبارڪ
نفر #اول۱۰هزارتومن
نفر #دوم۵هزارتومن
نفر #سوم۳هزارتومن
••💌••
#شرکتکنندهچهارم🎈
سـ💬ـین بزن برنده شو😍
در ڪانال زیر عضو بشید❤️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ❤️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3