مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
خیـرمقـدمـ بہ اعضـاء جدید☺️🌸✨ خیلےخـوش اومدید🙃💚 ۳۱۳ تایی شدنمون مبارڪ😍🌹 اݩشاءالله بتـونیم یاوران
😍ممبراییی عزیززز واقعااا ممنون که شرکت کردید توواطلاع رسانی کانال برای رسیدن به 313 یار امام زمان(عج)
اصلا کارتوووون محشر بود خدا قوت ممنون بابت حضورتون
اجرتون با مادرم حضرت زهرا(س)😇❤️
همه تون حاجت روا بشید ان شاءالله✌️
ایݩ روزها
ڪه همہ هواۍ سوریہ بہ سر دارند😍
گاهۍ دݪم مۍگیرد 😔
مۍگویم
مݩ چرا نباید بروم بہ حرم بۍ بۍ عاݪم 😥
امّا☝️
یاد حماسہ آفریݩۍ زینب و زهرا ڪه
مۍ افتم😔
مۍگویم
انگار خداوند جهاد را براۍ مݩ همیشگۍآفریده است✌️
جهاد براۍ حفظ آرامش مدافعاݩ حرم
اݪان چادرم را محڪم در دست
مۍ گیرم ☺️
مۍگویم عمہ جاݩ❗️
نگاه ڪݩ اگر برادرانم براۍ حفظ حرمت آمدند☺️
مݩ همیشہ حافظ حریم تو و یادگار مادرت هستم😍
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#عاشقانه_شهدا🌹
وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود😑بـراش فسنـــجـاݧ درسـت کـردم چہ فسنجانے!
گردوهــارادرسـتہ انداختہ بودم توے خورش🙄آنقـدر رب زده بودم کہ سیاه شده بـود.بــرنـج هـم شـورشور😶
نشـست سـرسفـره دل تودلم نبـود😥غـــذایــش راتـاآخرخـورد😐بعـــدشـروع کـردبہ شوخـے کـردݧ کہ(چـون توقره قروت دوست دارے بہ جاے رب قره قروت ریختہ اے توغـذا😅)چنـدتـااسـم هـم براے غـذایـم ساخـت:ترشـکی،فسنجون سیاه.😐😄
آخـرش گفـت:خداروشـکر.🙂دستت دردنکنہ💚
#شهید_مهدے_زین_الدین🌹
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#سلام_امام_زمانم{🌸♥️}
بودنت هدیہ اے است
ڪہ هر روز رونمایی مےشود
با یڪ سلامِ تازه!
عطر تازگے را بہ تڪرارهایمان برگردان...
#سلام_حضرت_دلبر🌟
#سلام_قرص_قمر🌹🍃
#زمین_که_لطف_ندارد🌏
#ازآسمان_چه_خبر✨🌌
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🌠
#صبحتون_مهدوی🌸🍃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#ریحانه{♥️}
ٺمــام رنگـ🌈ـہای دنیــا🌍
ࢪو سیــاھ مےشوند...
وقٺے☝️ سیــاهے "چادرم" ؛
قــد علـ🕴ـم مےڪند
چہ خوب👌 مےدانسٺــند قدیمےٺرها🙂:
” بالاٺر از سیــاهے رنگے🌈 نیسٺ ”
بانو!..
دخٺرے👧 ڪہ در پس پرده
حجابـ مخفے مےشود
ممڪن اسٺ در زمیـ🌏ـن
گــمنام باشد،{
اما مطمــئنم در آسمانــ🌤 مشہــور اسٺ
#چادرےام🌸
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🌸سخن #همسر_شهید_حججے🌸
همسرم رفت ڪہ بگوید #امام_خامنه_ای تنها نیست...
رفت ڪہ بگوید هنوز هم مـــــردان خدایے هستند.
#ححجےها_ادامه_دارند
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#نسل_سوخته |🌷🍃
#اینقصہحقیقتدارد....
1⃣🌿| #قسمت_اول
دهه شصت....نسل سوخته
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن... ما نسل جنگ بودیم ...
آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... بی ریا ... مخلص ... با اخلاق ... متواضع ... جسور ... شجاع ... پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ...
و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...
من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... شهدا شرمنده ایم" ...
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
مادرم فرزند شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
اون روزها کی می دونست ... نفس مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ...
ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم ... مثل شهدا ...
اون روز ... فقط 9 سالم بود ...
.
ادامه دارد....
✍🍁| #شہیدسیدطاهاایمانے
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#نسل_سوخته |🌷🍃
#اینقصہحقیقتدارد....
2⃣🌿| #قسمت_دوم
غرور😒 یا عزت نفس😏؟
اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ...
مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ...
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت نفس داره ...
غرور یا عزت نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ...
- ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ...
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ...
- من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ...
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ...
- دوست شهید داشتید؟ ... شهیدی رو می شناختید؟ ... شهدا چطور بودن؟ ...
یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ...
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ...
خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ...
هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ...
.
.
ادامه دارد.....
✍🍁| #شہیدسیدطاهاایمانے
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#نسل_سوخته |🌷🍃
#اینقصہحقیقتدارد....
3⃣🌿| #قسمت_سوم
پدر
مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم ... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم ...
اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم ... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران ...
این تحسین برام واقعا ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ...
از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم ... خیلی عصبانی بود ...
تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ...
- چی شده؟ ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ...
و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ...
از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد ...
- سلام ... اتفاقی افتاده؟ ...
پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ...
- مهران ... برو توی اتاقت ...
نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ...
لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ...
- مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقتبه خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ...
وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت ... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ...
- گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...
.
.
ادامه دارد...
✍🍁| #شہیدسیدطاهاایمانے
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
May 11
#شب_بخیر_امام_زمانم{•🌙•♥️•🍂•}
وقتی نیستے
من
با این همه شب چه ڪنم؟
بغض این همه غروب را ڪجا باز ڪنم؟
امشب هم گذشت...
شب بخیر! سیاه ترین عاشق ات را ببخش
معلم روے تخته مےنویسد
چه کسے آمده است؟
شاگرد مےگوید: بابا
#من_یاد_تو_می_افتم
#اللهم_عجل_لـولـیـڪ_الــفــرج
#شبتون_مهدوی🌙💚
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
|مرغ دلم راهے قم مےشود|
.
|در حرم امن تو گم مےشود|
.
|عمہ سادات سلام علیڪ|
.
|روح عبادات سلام علیڪ|
.
|ڪوثر نورے به ڪویر قمے|
.
|آب حیات دل این مردمے|
.
|عمہ سادات بگو ڪیستے؟|
.
|فاطمہ یا زینب ثانیستے؟|
.
|از سفر ڪرب و بلا آمدے؟|
.
|یا ڪہ بہ دنبال رضا آمدے؟|
.
|من چہ ڪنم شعلہ داغ تو را|
.
|درد و غم شاهچراغ تو را|
.
|ڪاش شبے مست حضورم ڪنے|
.
|باخبر از وقت ظهورم ڪنے|
میلاد سرور آفرین سلاله آل الله ، ڪریمہ اهلبیت حضرت فاطمہ معصومه (سلام الله علیها)و روز دختر مبارڪباد🌸♥️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
Reyhaneh.mp3
8.28M
🎵 « #ریحانه »🌸✨
🗣خواننده: حسین حقیقی
🎹تنظیم: امید رهبران
✏️ترانه: سیدجواد پرئی
🌹تقدیم به تمام دختران ایرانی🌸
#روزدخترمبارڪ♥️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3