eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌رب‌المهدے💛✨
اگر مۍخواھید بدانید یڪ انسان چقدر ارزش دارد ببینید بہ چھ چیزی علاقھ دارد و عشق مۍورزد♥️ ڪسی ڪھ عشقش یڪ آپارتمان است در واقع ارزشش بھ مقدار همان آپارتمان است اما کسی ڪھ عشقش خداوند متعال است ارزشش بھ اندازه خداست -حضرت علۍ ؏🌱 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
•°. . . • إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ... وآرزوهـایے کہ نگفتہ مے‌شنوے🙃🌱 ♥️∞°• °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
☘🌙 طَبیب ها همه ما را جوابِمـان کردند؛ فقط ظهور تو آقا عَلاج بیماری ست! ☔️💫 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
📌💌 کـاش دَر صَحراے مَحـشَر وَقتی خُدا پُرسید بَندِه مَن روزِگآرَت رآ چِگونه گُذَراندے مَهدی فآطِمه بَرخیزَد وگویَد مَن بود ❤️ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
‌.•°‌♡‌°•.📃💡‌.•°‌♡‌°•. 🔖📍 و بتر‌سیم‌از‌روزی‌کہ صفحہ‌ی‌مجازیمون‌رنگِ خداوشهدارو‌بگیره؛ ولی‌زندگیامون‌نھ..🙂♥️ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چہ امریڪا چہ سعودے چہ هر الاغ دیگرے نمےتواند هیچ کارے انجام بدهد... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
✨ نمےدانم ازدلتنگےْ عاشق تَرم ياازعاشقـے دلتنگ‌ـتَر :'))♥🍃سیدمرتضےآوینی °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_دوازدهم پسرها از مغرب رفته بودند بیرون و حالا با حالاتی مشکوک برمی‌گردند. علی روزنا
سعید با آرنجش مسعود را هل می‌دهد به عقب و دوباره در را می‌بندد. از کارشان تعجب می‌کنم. علی تکیه داده به دیوار و می‌خندد. نگاه موشکافانه‌ام را که می‌بیند، سرش را پایین می‌اندازد و آرام می‌گوید: – لیلا! می‌خوام چند لحظه حوصله کنی و حرف‌هامو بشنوی. دلم می‌خواد کمکم کنی تا بتونم کمکت کنم. گنگ‌تر می‌شوم و از تغییر حالتش جا می‌خورم. چیزی درونم را به آشوب می‌کشد. مکث می‌کند. حالم را می‌فهمد که حرفش را نیمه رها می‌کند. علی مصمم است که مرا وادار به کاری کند که دل‌‌خواهم نیست. به دیوار روبه‌رویی‌اش تکیه می‌دهم و آرام سُر می‌خورم تا کمی قرار بگیرم. بدون آن‌که نگاهم کند می‌گوید: – گاهی اتفاقی می‌افته که در آن دخیل نیستی؛ اما از شیرینی و تلخی‌ش سهم می‌بری. آب چشمانم را قورت می‌دهم تا اشک نشود. – تو زندگی همه مردم سختی و گرفتاری هست. همه آدم‌ها از خوب تا بد. خاص و عام هر کدوم یه جوری درگیرن؛ اما برای بعضی، مشکل‌ها بزرگند و برای بعضی کوچیک، از نگاه هر کسی مشکل خودش بزرگه و برای بقیه کوچک و حل شدنی. طاقت نمی‌آورم که یک‌طرفه بگوید و یک‌نفره بشنوم. خودم را آرام نشان می‌دهم و می‌گویم: – مگه غیر از اینه؟ نفسش را بیرون می‌‌دهد و نگاه از فرش بر می‌‌دارد و به قاب خاتم بالای سرم می‌‌دوزد: – تو یه نکته رو ندید می‌گیری! این‌که مشکل هرکسی بزرگ‌تر از ظرفیت روحی‌ش نیست. هرچند هم که براش مثل کوه دماوند باشه. – نسبت تناسبی حساب می‌کنی علی؟ – آره دقیقاً. هرکسی مثل یک کسر بخش‌پذیره! صورت و مخرجش با هم تناسب داره! حرف درستش را کامل نمی‌گوید. نگاهی آرمانی دارد و من لجوجانه نمی‌خواهم خاص باشم: – اما همه کسر‌ها بخش‌پذیر نیستند؛ گاهی تا بی‌نهایت اعشار می‌خورند. چشمش را می‌بندد و سکوت کوتاهش را می‌‌شکند: – چرا تقریب نمی‌زنی قال قضیه رو بکنی؟ چرا توی قصه خودت مدام صورت و مخرج رو ضرب می‌کنی. مه غلیظی از ‌ای کاش‌ها روی ذهنم پایین می‌آید. هر وقت وجودم را مه می‌گیرد، همه قدرت‌های ذهنی‌ام ناکارآمد می‌شود. نیاز به کسی پیدا می‌‌کنم که کمکم کند؛ تا ترس تنها بودن در این فضا زمین‌گیرم نکند. – لیلا! کاش مِه سنگین ذهنم، مثل شبنم می‌نشست روی سلول‌های پژمرده روحم و صبح که می‌شد، با نم شبنم‌ها بیدار می‌شدم. – لیلا می‌دونی امشب برات تولد گرفتیم. اگر شبنم‌ها به هم وصل شوند و یک راه درست کنند، مثل یک رود باریک جاری می‌شوند و چه‌قدر زیبا می‌شود! علی زمزمه می‌کند: – من الآن نمی‌خوام بحث کنم. فقط یک خواهش دارم، تو رو خدا یک چند ساعتی بی محلی نکن. آب‌ها می‌ریزند و ناگهان سراب می‌شود. خشکی سلول‌هایم باعث می‌شوند که فریاد تشنگی‌شان بلند شود. تازه می‌فهمم که این شبنم‌ها خیالات بوده و سلول‌ها هنوز خشک و تشنه‌اند. علی منتظر جواب من نمی‌‌ماند: -لیلا! هر چه‌قدر هم که سخت باشه، باید امشب رو رعایت کنی. حداقل به حرمت این‌که پدره، تو هم نمایش یک دختر خوب رو بازی کن. آرام‌تر از آن‌که بدانم علی می‌شنود یا نه می‌گویم: – امشب کاری را که قبول ندارم انجام بدم روزهای بعد باید چه کنم؟ علی تو پسری، احساست مثل من درگیر نمی‌شه، سال‌ها حسرت بودن کنار‌پدر و‌مادر رو نداشتی. مجبور نشدی آرزوهاتو دور بریزی. تو… °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_سیزدهم سعید با آرنجش مسعود را هل می‌دهد به عقب و دوباره در را می‌بندد. از کارشان تع
حرفم را می‌برد. صدایم را شنیده و این حرف‌ها درونم تکرار نشده است. می‌گوید: – لیلا! خواهش می‌کنم این‌جوری نگو، من احساسم کم‌رنگه. چرا فکر می‌کنی همه‌چیز و می‌دونی؟ شاید اون دلیلی که تو رو ان‌قدر ناراحت کرده، اصلش چیز دیگه‌ای باشه. چشم از صورتش می‌گیرم و می‌گویم: – پس بگو باید بی‌خیال همه لذت‌ها و دوست‌داشتنی‌هام بشم. باید به داشته و نداشته‌م اعتراض نکنم و بگم همه‌چیز خوبه. خنده مسخره‌ای می‌آید پشت لبم و بیرون نمی‌زند. – خواهر من. یک عمر با نارضایتی و اعتراض سر کردی، نتیجه‌اش چی شد؟ نمی‌خواهم جوابش را بدهم. خودم را مشغول صاف کردن پایین دامنم می‌کنم. لبه‌هایش را باز می‌کنم؛چین می‌دهم. گل‌های ریز دامنم به حرف می‌آیند. همیشه عاشق گل‌های ریزم. کوچک‌اند اما پر از حرف‌اند. می‌گویم: – تو همیشه زورگویی. لبخند تمسخرش را می‌شنوم اما صورت معترضش را نگاه نمی‌کنم. حالت نگاه و ابروی در همش را تصور می‌کنم: – شاید من زورگو باشم، اما غلط نمی‌گم. بگو کجای حرفم اشتباهه و به نفع تو نیست؛ من قبول می‌کنم. می‌گم ضعفت همه آینده‌ات رو بر باد می‌ده، فکرت رو خراب می‌کنه، جهت حرکتت رو عوض می‌کنه، زندگی رو سخت نکن لیلا. نمی‌گم فراموشش کن، اما نگذار موج سنگینی بشه و تو رو غرق کنه. خودت تموم خاطره‌ها و اثراتش را مدیریت کن. لیلا ببین… گریه نکن. با سرعت دستم را بالا می‌برم و روی صورت خیسم می‌کشم. داشتم در خیالم ریزترین خاطرات تلخ را جستجو می‌کردم. صدای سعید همراه با انگشتی که به در می‌زند از گنگی‌ بیرونم می‌کشد. با آستین صورتم را خشک می‌‌کنم. در را باز می‌کند و اول چند ثانیه به صورت من خیره می‌شود. می‌گوید: – حل کردی یا حل کنم؟ علی لبخندی می‌زند و سری تکان می‌دهد: – حلّه سعید جان. مسعود شانه‌های سعید را می‌گیرد و به سمت حال هل می‌دهد و صورت خندانش که با دیدن من سکوت می‌شود. حرفش در دهانش می‌ماسد. این ضعف من همه را اذیت کرده است. سرم را پایین می‌اندازم. – لیلا پارچه‌ها را دید؟ علی پوزخندی می‌زند و می‌گوید: – کور خوندیم. آن‌قدر خواهرمان کم‌خرج هست که با هیچ رشوه‌ای حاضر به پذیرش نشد. مسعود چشمش که به پارچه‌های کنار چرخ خیاطی می‌افتد، می‌گوید: – خواهرتو نمی‌شناسی از حیثیت برادری ساقط شدی. پارچه‌ها را گذاشته کنار چرخ خیاطی، یعنی این‌که دلشم خواسته، بی‌منت. برمی‌گردد سمت من: – خداییش لیلاجان برای این دو نفر را خراب کردی مهم نیست، من رو هواداری کن؛ چون شلوارم مونده روی دستم نمی‌دونم با چی بپوشمش… علی پوفی می‌‌کند و می‌گوید: – با این لباس‌ها هر چی من خوشگل می‌شم تو زشت. شلوارت رو بده به من، خودت رو بی‌خود انگشت‌نمای مردم نکن. مسعود خیز برمی‌دارد سمت علی و می‌گوید: – ‌ای بی‌مروت، منو بگو که می‌خواستم تو رو ساقدوش خودم کنم. و مشت‌هایش را به سر و کول علی می‌زند. علی تلاش می‌کند تا دست‌های مسعود را بگیرد و هم‌زمان فریادش خانه را پر می‌کند. از حرکات بچه‌گانه و از دیدن لباس‌های کج و کوله‌ و موهای به‌هم ریخته‌شان می‌خندم. مسعود بلند می‌شود و دستانش را به‌هم می‌زند، لباسش را صاف می‌کند و می‌گوید: – اگه بدونم با زدن علی خوشحال می‌شی و می‌خندی، روزی دوسه بار می‌زنمش. علی خیز برمی‌دارد سمت مسعود و فرار و بعد هم دری که محکم بسته می‌شود. برمی‌گردد و می‌ایستد جلوی آینه و موهایش را شانه می‌کند، تیشرت کرمش را صاف می‌کند و می‌گوید: – مسعود دیوانه. خدا شفاش بده °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#۳مرداد🗒️🔗 أین عمار.‌.‌.این صدای مظلومیت حق است که در رگ های ملتهب تاریخ، همواره می تپد. و برای نبرد مقابل باطل می طلبد و ↩️تو میدانی که هیچ صدایی پاک شدنی نیست و هیچ خونی خاک شدنی ... ‌ لبیک گفتن به ندای حق، مرد می خواهد! مرد میخواهد عمار شدن! ‌ ▪️عمار شدن یعنی: نه شکنجه، پنجه ات را از ریسمان حق برگیرد نه تنهایی و تزویر حنجره ات را از فریاد حق خاموش سازد‌ یعنی دَم‌ و قدم روشنت، کابوس ظلمت باشد و شعله ی رسواگر نفس هایت، دامنگیر اهل شود. .‌ ▪️عمار شدن یعنی در هوای نفس گیر سکوت های سیاهِ طالبِ مصلحتِ منفعت، بی پروا «فریاد های حقیقت طلب» سر دهی و سینه ات را سپر حق کنی. ‌↩️و جز این هیچ چیز ارزشش را ندارد که تو را بی سپاه و زره به میدانی بکشاند که در آن تنها ترینی... و برای تحقق امر حق، تنت مجروح و زخمی از ضربت ناحق باشد ‌. ‌ ‌📌یعنی فانی حق باشی و خویش نبینی و دلواپس غربت مولایت باشی و با رجز هایت در دل میدان خاکستری ، غبار فتنه و تار و پود مکر لشکر نفاق را بِدَری. . الیوم نضربکم علی تعویله کما ضربناکم علی تنزیله ‌ ▪️عمار شدن یعنی: حقانیتت اثبات شده باشد برای وجدان های بیدار و نفس هایت «شاخص بصیرت»‌و اتمام حجتی برای انتخاب ها... ‌ ☑️این است رَسم عمار عمار که باشی کینه ات در دل معاویه صفت ها سر به فلک می کشد... ‌عمار که باشی،هیچ چیز سد باطل ستیزی و روشنگری ات نیست نه درد و زخم و نه شدن... نه کذب و وقاحت‌ ... نه گذر قرن ها... . عمار شدن، مرد می خواهد!... . . ‌↩️وهیهات ازین بیابان... که رندان تشنه‌لب درآن‌ محکومند به بی‌آبی و رفتن آبِ روی و مخدومان مأنوسند به بی عنایتی و جور حبیب ودر مقابل رواست ، خونریز را حمایت... . ___________________________ 🎼🎤 : @hamedzamanioriginal 🎞️ ✊📝 : __________________________ #هنرمرد 💪 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#۳مرداد🗒️🔗 أین عمار.‌.‌.این صدای مظلومیت حق است که در رگ های ملتهب تاریخ، همواره می تپد. و برای نبرد
پ.ن: !⭕️ این‌ نہ‌ صرفا یڪ پست هوادانه؛ بلکه حرف دل خیلی از ماهاست...حرفی کہ خیلی جاے تأمل داره... (حتی‌ براے‌ اونهایی‌ ڪہ‌ طرفدار‌ این‌ ژانر نیستن...) پیشنهاد میکنم حتما بخونید...💯 ...(: 🦋🌿
سردَرِ این خانه‌ها با ما و پرچم باخودت دسته سینه زنے با ما ولے دَم با خودت روزی اشڪ تمام نوڪران هم باخودت واقعاً دلواپسیم آقا محرم باخودت ... ... محرم با خودت💔🙂 ♥️✨ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
بـسـم‌رب‌الشہـدا💛✨
تاثیرزاویہ‌دید‌انسان‌دربرداشت‌هایش °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
دیشب یہ خوابے دیدم.. - چه خوابے؟🤔 +خواب دیدم خاڪ سوریہ دهن وا ڪرده داره باهام حرف میزنہ - خاڪ سوریہ؟ خب چے میگفت؟🧐 +میگفت: دلم براے حاج قاسم تنگ شده..💔😔 حاجی دلمون برات تنگ شده...😭💔 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
هر كه از ترس تنگدستى ازدواج نكند، همانا به خداوند سوء ظن دارد. کافی،ج۵،ص۳۳۰📚 (ع)🌱 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
. . در جوشن کبیر عبارتے هست کہ: " یا کَریمَ الصَّقح " یہ جورے تورو میبیخشہ🍃 کہ انگار نہ انگار خطایے مرتکب شدے و خداے ما اینگونہ است!🙃💙 . ✌🏻 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
این یڪ‌ توصیه یِ اخلاقــی نیست که باید دلبستگی ها را در دنیا گـُــم‌ ڪرد، بلڪه خبر از یک وضع‌ِ خطرناک مـــےدهد هر دلبستگی ما را زیر شدیدترین ،غم‌‌ها له می ڪند... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
یادمه یه روز به حدی دلتنگ کربلا بودم، که دلم میخواست برم بشینیم توی سفارت عراق؛ آخه میگن سفارت‌خونه‌ی هر کشور بخشی از خاک اون کشور به حساب میاد... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🔴تیری که به سنگ خورد ‏ولی تصور کنید خدای نکرده پدافند سوریه هواپیمای مسافربری ماهان رو اشتباهی میزد واکنش سلبریتی ها و آمریکا پرستان داخلی چی بود؟ چقدر علیه حضور ایران در سوریه میگفتند و ... بدجوری تیرشون به سنگ خورد و مکروا و مکرالله °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا