منتظر نظراتتون در مورد رمان #رنج_مقدس هستیم:)💛🌱
https://harfeto.timefriend.net/632125608
#نظراتتون✨
¹نویسنده بسیار بسیار فلسفے نوشتن
کلا سبڪ نوشتہ هاشون خیلے فلسفیہ و بہ طور عمیق بہ هرچیزے نگاه مےکنن
موضوع رمان آموزش سبڪ زندگے بہ نوجوان هاست
نویسنده تلاششون این بودھ کہ هرڪس رو در نقشش بہ بهترین نحو نشون بدھ
مثلا مادر خانواده بہ بهترین نحو در نقشش ظاهر شدھ
در نبود پدر یڪ جور
در حضور پدر هم بہ نحوے دیگر
یا مثلا برادر خانوادھ
یڪ پشتوانہ ے قوے براے خانوادھ
و بقیھ ے نقش ها...🦋✨
²شرمندھ ام اما رمان طولانے هست و بندھ مجبورم پارت هاے طولانے قرار بدم
اما اگر اذیت میشید چشم ڪمتر قرار میدم♥️🍃
@tatalitia
ڪانالے ڪہ طرفدار تتلو هستند...
رقص و فیلم و....
لطفاوتمامی دوستان گزارش بزنند
هم پستہا و هم ڪانال
با ذڪر #یاعلے اعلام ڪنید ڪہ گزارش دادید😊
@sarbaze_gordane118
سلام_به_ارباب🧡✋🏻
|مٽݪ یڪ مردھ ڪه یڪ مرتبھ جآن میگیرد
دلم از بردن نآمٺ ھیجان میگیرد
قلبم از کار کھ افتاد بھ من شک ندهید
اسم ارباب بیآید،ضربانم میگیرد...|💔🥀
#شبتون_حسینے❤️✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#پیاممعنوے
قهرمان زندگے ما
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
" لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ "
از ناامیدی در هرجایی می شود به خدا پناه برد،حتی از تاریکیِ شکم نهنگ...
- خداوند ، سوره انبیا ، آیه۸۷ -
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
میشه سرِ نماز یادت بره که..
کی هستی!
فلان کار رو نکردی!
بچهت مریضه!
مادرت به رحمت خدا رفته!
غم و غصه داری!
؟؟!!
میشه فقط فکر این باشی که عبدی!؟
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
توجہ‼️
دختران کانال توجہ کنید🙃🦋✨
یہ گروه زدیـم
ویژه ے شما دختࢪان همیشہ همراهمون😇☺️
این گروه
یه تفاوت با سایر گروه ها داره🤔
ما اینجا صرفا جهت چت و... دور هم جمع نشدیم
ما میخوایم سر اعتقاداتمون باهم صحبت کنیم
اهداف زیادے داریم
بیاید اینجا و باهم صحبت کنیم
قوانین خاصے هم داره کہ تو گروه باهاشون آشنا میشید🙃😍
https://eitaa.com/joinchat/796852280Cb66baae03a
بفرمایید
فقط بگم
حضور آقایون در این گروه اشکال شرعے داره و ما راضے نیستیم
دیگه خودتونید و خدا
یاعلےمدد♥️✨
نور خدا #علیست کـہ
سرگـرم تابـش اسـت
ایام فاصله به سرانجام
#خــم #شـش است
قـربان عـزیـز و فطـر
گرامی ولـی #غـدیـر
دربین عـید ها به دل
شیـعـیان خـوش است
#۶_روز_تا_عید_غدیر_خم
#غدیر_را_زنده_نگهداریم
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
اونایے کہ حس شهادت دارن،
بےدلیل نیستـا!
خدا یہ گوشه از سرنوشتتون
براتون شهادتتَ رو نوشته، ولے..
اون دیگه با توعه که
چجوری بهش برسے
یا ڪِے بهش برسے..! (:
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلڪ
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
بعضے ها میگویند:
زینبی ها ڪم اند!
اما آن ها ڪم نیستند!
عباس ها اجازه دیدن آنها ࢪا نمیدهند!
😌❤️☝️🏻
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
نتایج آزمایش ویروس کرونا در هوا:
نمونه پاساژ علاءالدین مثبت
پاساژ رضا مثبت
ترمینال ۶ فرودگاه مثبت
ترمینال ۲ فرودگاه مثبت
لابی وزارت بهداشت مثبت
نمونه داخل واگن مترو بخش خانمها مثبت
#ماسک_بزنیم
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
【• #مڪتب_سلیمانے🌷•】
🍃آسمان سوخت ، زمین سوخت و باران
نگرفت 😞
🍃زندگی بعد تو ، بر هیچ کس آسان
نگرفت......😔
#حاج_قاسم_سلیمانی🦋
#بهوقت_دلتنگے💔
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#قسمت_بیست_و_چهارم جواب گرفت: – «چه خوب که آمده بودید و چه بد که ندیدمتان. تنهاییها گاه شکسته میش
#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_پنجم
جواب بله یا خیر، یعنی آیندهای که رقم میخورد. دوباره سروکله سهیل پیدا شده و از پدر اجازه میخواهد که برویم بیرون و صحبت کنیم. پدر به خودم واگذار میکند.
میافتم به جان موهایم. چند بار میبافمشان، بازشان میکنم، شانه میکشم. تل میزنم، دوباره میبندمشان. اصلاً نمیروم! نمیخواهم تا نخواستمش، حسی را در درونش تثبیت کنم. توی آشپزخانه دارم برایش چای میریزم که میآید. صندلی را عقب میکشد و مینشیند. خودم را مشغول نشان میدهم. آرام میگوید:
– بهتری لیلا!
جلوی روسریام را صاف میکنم. حس اینکه با ذهنیت دیگری به من نگاه میکند باعث میشود بیشتر در خودم فرو بروم.
– کاش قبول میکردی یه دور میزدیم. برای حال و هوات خوب بود.
چیزی که الآن برایم مهم نیست حال و هوایم است. دوست دارم آخر این قصه زودتر معلوم شود. میگویم:
– خوبم. تشکر.
دست راستش را روی میز میگذارد و با دستمال کاغذی که از جعبه بیرون زده بازی میکند:
– لیلا! من حس میکنم پدر و مادرت راضی هستن به ازدواج ما؛ اما انگار خودت خیلی تردید داری.
استکان چای را جلو میکشد. نگاهم را به دستان مردانهاش که دور لیوان چای گره شده ثابت میکنم تا بالا نیاید و به صورتش نرسد:
– پسر دایی!
– راحت باش، من همون سهیل قدیمم.
من لیلای قدیم نیستم. دستان یخ کردهام را دور استکان میگیرم تا گرم شود:
– قدیم یعنی کودکی، الآن بزرگ شدیم. من دختر عمهام، شما پسردایی.
لبخند میزند. انگشتانش محکمتر لیوان را میچسبد:
– باشه هرطور راحتی! اصلاً همیشه هرطور تو بخوای؛ مثل بازیهای بچگیمون.
– نه این الآن درست نیست. بچه که بودیم شاید میشد بگی هرطور که میخوای. چون بنا بود بچه آروم بشه؛ اما اگر الآن که این حرف رو میزنی، من خراب میشم پسردایی. خرابتر از اینی که هستم. زندگی به آبادی نمیرسه.
لیوان چاییاش را عقب میزند و انگشتانش را درهم قفل میکند!
– من آرامش تو رو میخوام. اینکه بتونم همه شرایط رو باب میل تو جلو ببرم تا لذت ببری.
توی دلم شک میافتد که یعنی اگر همه چیز باب میل من باشد به آرامش میرسم؟ یعنی سهیل غول چراغ جادوی زندگی من میشود و کافی است آرزو کنم، درخواستم را بگویم و او دست به سینه مقابلم خم شود و برایم فراهم کند؟ مثل بچه لوسی که هر چه میخواهد مییابد و اگر ندادنش قهر میکند و پا به زمین میکوبد.
حتی خدا هم این کار را برایم نمیکند. قبول نمیکند تمام دعاهای من را اجابت کند. گاهی حس میکنم فقط نگاهم میکند. گاهی تنها در آغوش میگیردم. گاهی اشک میدهد تا بریزم و آرام شوم. گاهی گوش میشود تا حرفهایم را بشنود و در تمام این گاهیها، دعاهایم در کاسه دستهایم و بر لبهایم میماند و اجابت نمیشود. بارها شده که ممنونش شدهام که دعایم ماند و جواب مثبت نگرفت. بس که اشتباه بود و خلاف نیاز اصلیام.
نه، من سهیل را اینطور نمیخواهم. اگر به دنیایم وعده آسایش بدهد قطعاً پا در گِل میشوم و به قول مسعود، مثل خر فقط میخورم و باربری میکنم و به وقت مستی میسَرَم. یک «من» درونم راه میافتد. شاید این به نظر خیلیها خوب باشد، اما من نمیخواهم مثل عقدهایها همهاش خودم را اثبات کنم. میخواهم خوشبخت باشم. چه من باشم، چه نیم من. غرور زمینم میزند.
ـ لیلا! خواهش میکنم با من به از این باش که با خلق جهانی.
ظرف میوه را هل میدهم طرفش و تعارف میکنم.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_بیست_و_پنجم جواب بله یا خیر، یعنی آیندهای که رقم میخورد. دوباره سروکله سهیل پیدا
م#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_ششم
_ باور کن پسر دایی، من با شما بد رفتار نمی کنم. فقط راستش هنوز نمی دونم با خودم و زندگیم و آینده م چند چندم. انگار دچار سردرگمی شدم.
_ مگه زندگی چیه که تو توش گم شدی؟ هر کس غیر از تو این حرف رو بزنه قبول می کنم؛ اما از تو نه. زندگی همین خوبی هاییه که داری می بینی.
_ و بدی هاش؟
_ اینو که ما خودمون می سازیم. بقیه هم ربطی به ما ندارن. خودشون نباید کاری می کردند که تلخی زندگی زمین گیرشون کنه.
یک حرف غلط قشنگ؛ هرکس زندگی خودش را دارد و درد و مریضی و مشکلات او به تو ربطی ندارد. حیوانات هم حتی این رویه را ندارند. فکر کن که دیگران هم به سختی ها و نیازمندی های زندگی من بگویند به ما ربطی ندارد، در زندگی ات هر اتفاقی می افتد. هر سختی و گرفتاری که دچارش می شوی نوش جانت!
_ لیلا! تو منو از کوچیکی می شناسی. منم تو رو خوب می شناسم. شاید سالی دو سه بار بیشتر هم رو نمی دیدیم؛ اما همین برای شناخت کفایت می کنه.
_ من قبول ندارم که همه همون طور بزرگ می شوند که در کودکی بودند. بزرگی هرکس را با بزرگی افکار و ایده هایش می سنجند نه با شیطنت ها و صداقت های بازی های کودکی اش.
_ خب شما بگو من چطورم الآن؟
چه تنگنای بدی. دارم دنبال سهیلی می گردم که این چند شب در ذهنم توصیفش کرده ام؛ اما کلامی پیدا نمی کنم تا بگویم. هر چند درست تر این است که بگویم هنوز به نتیجه نرسیده ام.
_ این قدر برات گنگم؟ غریبه ام؟ نمی شناسیم؟
سرم را بی اختیار بالا می آورم و چشم در چشمش می شوم. نمی خواهم ناراحتش کنم. نگاهم را از صورت ناراحت و چشم های نگرانش می گیرم. چایش سرد شده است. بلند می شوم و لیوان چایش را بر می دارم و در قوری خالی می کنم. دوباره برایش چای می ریزم و مقابلش می گذارم. صندلی انگار سفت تر شده است. طوری که وقتی می نشینم، معذب می شوم.
_ لیلا باهام راحت حرف بزن. پرده پوشی نکن. من حرفم رو زدم. جواب سوالم رو می خوام.
راحت می شوم اما آن روز نه. سه روز بعد به درخواست دایی مجبور می شوم همراه سهیل بروم کافی شاپ. طبقه بالا کسی نیست. صدای موسیقی و یک کافه میکس و صورت منتظر سهیل و حرف و درخواست هایش.
این دو سه روز با مادر خیلی صبحت کردیم. اندازه یک عمه پر محبت سیهل را دوست دارد؛ اما برایم با احتیاط نقد هم می کند. خنده ام می گیرد از این که این قدر مواظب است تا در محبتش به سهیل خراشی ایجاد نشود؛ اما یک نکته را زیرکانه جا می اندازد؛ اندازه آرمان های سهیل بلند نیست؛ هدفی است که هر جوانی دارد تا به آن برسد؛ و مادرم دوست ندارد که من «هر جوان» باشم ای با «هر جوان» پا در جاده زندگی بگذارم. علی هم سهیل دوست است و سهیل دور. دوستش دارد به خاطر همه خاطرات و دور است از سهیل به خاطر افکار. البته هر دو می گویند که سهیل می شود پروانه زندگی من. ته ذهنم فکری دور می زند که اگر «من» باقی ماند و سهیل یک وقتی رفت سراغ «منِ» دیگر. آن وقت منِ لیلا چه می شود؟
من و او خوشیم به منِ خودمان. سر هر اشتباه،من، به خشم می آید. آن وقت طرف مقابل چه می کند؟ او هم خشمگین می شود یا می گذرد. اگر نگذشت و دعوا شد؟ اگر گذشت و من متوقع شدم چه؟
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
منتظر نظراتتون در مورد رمان #رنج_مقدس هستیم:)💛🌱
https://harfeto.timefriend.net/632125608
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ࢪاه رهایے از گناھ!
بھ خدا انقدࢪ خدا خوبہ :)💕
#پیشنهاددانلود👌🏼
#استادپناهیان✨🌿
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
ࢪاه رهایے از گناھ! بھ خدا انقدࢪ خدا خوبہ :)💕 #پیشنهاددانلود👌🏼 #استادپناهیان✨🌿 °•|مَشْــقِعـِشـْـ
{•🦋💛•}
إلَهےِ إِنْ ڪَانَ النَّدَم عَلَے الذَّنْبــــِ فَإنِّے وَ عِزَّتِڬ مِنَ النَّادِمِین ...
خدایـا !
"اگـر پشیماٰن از گنہ توبه استــــ ، پس به
عزّتتـــ سوگند ڪه من از پشیمانانم :)"
| #فرازےازمناجاتخمسعشر |
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#یاأباالشھداء ✨🌱
•
مـادرمدورسرم
اسپنـد مےچرخـاند
وگفت:
|°نڪند تازه جوانم بہ محرم نرسد°|
#دلواپسمحرمیم...
#شبتون_حسینے ♥️✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#پایدرساستاد
غدیر سہ
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
به حُرمت، حَرمت یا عشقـ
حریمـ دل مرا
دور نگاه دار ز حرامـ...
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
بھ این فکر میکردم چرا نمیاد
اونی کھ باید بیاد ؟
بھ این نتیجه رسیدم شاید نیستیم
اونی کھ باید باشیم :) !
-امامزمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
دلمـون براے لبخندت تنگ شده حاجے...:)
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
دلمـون براے لبخندت تنگ شده حاجے...:) °•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/214007
درد بۍ درمان شنیدۍ؟
حال من یعنۍ همین
بۍ تو بودن درد دارد
مۍ زند من را زمین !
فریدون مشیرۍ
#معرفے_ڪتاب
📚ناقوس ها بہ صدا درمےآیند📚
📝این رمان ، نگاهے تاریخے بہ بُعد حڪومتدارے حضرت امیرالمؤمنین علے(؏) است. این رمان در اصل روایتے است از زندگےڪشیشےڪہ به اسناد و ڪتب خطےعلاقہ مند است. خیلےها بر این باور هستند ڪہ همیشہ عشق آدم را نجات مےدهد و حالا ما در رمان با همین پدیده مواجہ هستیم. عشق ڪشیش بہ ڪتب خطے، او را بہ مرد تاجیڪ میرساند ڪہ مےخواهد ڪتابش را بفروشد و....
بہ قلـ✍ـم
ابراهیم حسن بیگے
نشـ🖨ـر
عہد مانا
📖قسمتے از ڪتاب☟
ڪشیش پرسید: اگر داشتن حڪومت دینے بہ معناے بقاےدین نیست، پس چرا حاڪمان دینے پس از علے اصرار بہ حڪومت دین داشتند و حڪومت را لازمہ دین مےدانستند؟ مثل بنےعباس و بنےامیہ ڪہ مدعے بودند نابودے حڪومتشان مساوےنابودے دین است.
جرج پاسخ داد: ڪافے است افڪار آنها را در برابر افڪار و سخنان علے قرار دهے؛ خواهے دید ڪه بنےعباس و بنےامیہ دروغ مےگویند. آنها حڪومت را براے دنیا خودشان میخواستند و به دین تمسڪ مےجستند. دین بهانهاے بود تا حڪومت کنند. دین را در خدمت قدرت خود مےخواستند، نہ حڪومت را در خدمت دین. اگر لازمہ بقاے دین حڪومت بود، پس باید همہ ے پیامبران الهے الزاماً داراے حڪومت مےبودند و از ادیانے ڪہ حڪومتے نداشتند، نباید نشانے باقے مےماند. حڪومت از نظر علے، ابزار و وسیلہ بود نہ اصل دین؛ وسیلہ اے در خدمت دین و براے خدمت بہ مردم.
#ڪتاب_خوب
#ناقوس_ها_بصدا_در_می_آیند
•••●❖📚❖●•••
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
«تَهَدَّمَت وَ اللَّهِ اَرکانُ الهُدى»
ارکان هدایت زمانی درهم شکست
که همراهان انقلاب پیامبر
برعلیه جانشین پیامبر
شمشیر کشیدند
#سقیفه
#ولایت_علی
#مسیر_تاریخ
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3