eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
✋سلام رفقا ♥️میخوایم با هم ختم صلوات بگیریم 🏴تا روز عاشورا 🙃به نیابت از #حاج_قاسم عزیزمون 🌹برای شف
سلام بر رفقای حسینی💚 💔دهه اول محرم و روزهای عاشقی به همین زودی تموم شد و ختم صلوات محرمی ما هم به پایان رسید 🏴به لطف خدا از چهارم تا دهم محرم الحرام 51200 صلوات ختم شد. 🌹از همه عشاق الحسین قبول باشه اجرتون با ارباب 😍منتظر ختم های بعدیمون باشید...یاعلی °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
💢همه حرفش نماز اول وقت،همه فعالیتش نماز اول وقت... یا جماعت و در مسجد،یا با خانواده در خانه..با بچه ها به مسجد می رفت برای نماز اول وقت. 💢در مهمانی یا در مسافرت برای برادر کوچکش که طلبه بود سجاده پهن میکرد او امام جماعت میشد،اهالی خانه و خودش به او اقتدا میکردند. 💢درس میداد می‌گفت نماز اول وقت. در اردوهای آموزشی می‌گفت نماز اول وقت. در میدان جنگ هم می‌گفت نماز اول وقت. 💢یاد این حرف افتادم؛ 🔅شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی ⏰قرار منتظران،نماز اول وقت و دعا برای فرج ┏━━━━━━━━🌸🍃━┓ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
پروفایل حسینی😍🖐🏻 اے مرد !🌿 همسرت‌کہ حسینی‌باشد تورا زهیر خواهدکرد و اے بانو !🌿 مردت‌کہ حسینی‌باشد تورا زهرایی خواهدکرد شک نکن !🌿 وگرنہ عشق زمینـ🌍ـــی زمینتان میزند ...! @gomshode_dar_oghyanos °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🌱 . . داشتم میگفتم : این کوفیان چه کردند با حسین ؟! یاد خودم افتادم... گناهایم چه کردند با قلب حسین:))💔 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
💚 (:'' درسِ‌عآشـــــــورا؛درسِ‌فــداکاری‌و‌دینداری و‌شجـــاعت‌و‌مـواسات‌و‌درس‌قیــــــــــام‌للَّہ و‌درسِ‌محبّت‌و‌عشق‌است♥️ یکی‌از‌درسہاۍعاشورا؛‌همین‌انقلابِ‌عظیم وکبیری‌اسـت‌کہ‌شماملــــــتِ‌ایران‌پشتِ‌سرحسین‌زما‌ن‌وفرزندِابـی‌عـبـداللَّہ‌الحـســین علیہ‌السَلام‌انجآم‌دادید(:" °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
‌ زینـب (س) "عاشق" بود " عـاشقِ " حسیـن (ع)♥️ میدانی عاقبت عاشقی را ؟ عاشق را که برعکس کنی می شود‌ قِشاع!🍃 دهخدا را می شناسی ؟ در لغت نامه اش دیده ام که معنی قشاع می شود : دردی کـه آدم را از درمـان مــایـوس میـکنـد ... زینب (س) ذره ذره از درد ، ذوب شد ! °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_دوم فاصله درخواست های نَفس با استدلال های عقلم که در ذهنم می رود و می آيد، آن
افشين را در دلش سرزنش کرده بود. به خودش مغرور شده بود و دقيقاً از همان زاويه به زمين گرم خورده بود. حالا هم به التماس افتاده بود تا نفهمی اش را جبران کند. بعضی وقت ها رو می کرد به آسمان و می گفت: سخت می گذرد. اين جنگ گاهی نابرابر هم می شود. بيا يک طرف را بگير و کمک کن که نيفتم. صحرا به مرز جنون رسيده بود. هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد؛ هر بار لای جزوه ای، توی کيفی، از طريق دوستی، نامه ای می رساند، اما او کار را راحت می کرد. از همان نامه اول رفت سراغ مادر. يادش است داشت حلوا می پخت. حتماً نذر کرده بود که عطرش او را کشيد سمت آشپزخانه. صبر کرد تا کار مادر تمام شود. هرچه مادر حال و احوالپرسی کرد، نتوانست درست جواب بدهد. نامه را گذاشت توی دستش و گفت: - نمی دونم چيه؟ نمی خوامم بدونم. و رفت. نامه سوم يا چهارم را که داد، مادر طاقت نياورده بود و آمده بود توی اتاق به هم ريخته شان. نشسته بود. پسرها بازار شام راه انداخته بودند. شايد مادر داشت فکر می کرد که تمام وسايل شان را بريزد تو گونی و بفروشد و چهار تا بستنی بخرد بدهد ليس بزنند. اين ها را چه به کنکور دادن و درس خواندن! صندلی ميز را چرخاند. با احتياط از بين بازار شام رد شد و نشست. ديگر وسايل را نگاه نکرد. آرام گفت: - ميخواهی صحبت کنيم؟ حرفی نداشت که بزند جز: - نه... دلش برای چه می تپيد؟ اين که معصوميتش در خطر است؟ يعنی او را بره مظلوم در بين گرگ ها ديده بود؟ - می خوای برم با دختره صحبت کنم؟ مادر چقدر معصومانه فکر می کرد: - نه. - می خوای با پدرت صحبت کنی؟ ممکنه چند روز ديگه بره، الآن که هست صحبت کن... قاطعانه گفت: - نه... مادر که رفت کتاب را کوبيد توی ديوار و دراز کشيد. پتو را روی سرش کشيد تا از همه دنيايی که اطرافش هست جدا بشود؛ اما از افکارش نتوانست رها شود. نمی شد. عرق کرد زير پتو، اما پتو که دنيای ديگر نيست تا آزاد شود از وضعيت کنونی. يک ورقه برداشت و برای صحرا نوشت: - «سطح جامعه تغيير کرده، همه چيز بالا و پايين شده... با اين حال و روزی که راه انداخته ايد و هيچ چيز حريم و حرمت ندارد، ديگر اگر کلمه «زن دوم»، «زن سوم»، «زن چهارم» برای يک مرد به کار رود، نشانه بدی نيست. رابطه هايی است متناسب با وضعيت دختران امروزی که دائم به مردان التماس می کنند تا آن ها را ببينند و به يک نفر قانع نيستند. به قول شما يک توانمندی است. توانمندی به حلال. حرامش برای همه توجيه دارد اما حلالش زشت است؟ دنيای وارونه همين است...» نوشته را دوباره خواند و بعد هم ورقه را پاره کرد. چه سؤال سختی بود اينکه زنان همه طلب چرا مردان يکه طلب می خواهند؟ استاد تماس گرفته بود که برود دانشگاه. فکر کرد حتماً برای شروع پروژه جديد است. در اتاق استاد را که باز کرد باور نمی کرد که کفيلی آنجا باشد. باور نمی کرد به استاد رو انداخته باشد. باور نمی کرد که به استاد گفته باشد او پيشنهاد ضمنی به صحرا داده و رهايش کرده است. استاد پيامش را رساند و حرف هايی زد و رفت تا نيم ساعت ديگر بيايد. صحرا مانده بود و او و هوايی که تنفسش دشوار بود. - ببخش که مجبور شدی... دلم مجبورم کرد. هيچ راه ارتباطی برام نذاشتی. انقدر نگرانت می شم که سر به خيابون می ذارم. دستش را اگر جلوی دهانش نمی گرفت، حرف هايش را بدون مزمزه رها می کرد. به جای خالی استاد نگاه کرد. - هرجور که تو بخوای، من همون می شم. خودت هم ديدی که توی اين مدت قيد خيلی چيزها رو زدم. نبايد بگذارد وقت را او اداره کند. - خانم کفيلی من اصلاً برايم مهم نيست که شما اون روز با افشين بوديد يا اين که الآن هم با جوادی و سهرابی و ملکی می ريد تئاتر و کلاس شعرخوانی تان با گروه فلان است. شما آزاديد و به خاطر من آزاديتون رو پنهان نکنيد. فقط يه سؤال گوشه ذهنمه، اگر جواب بديد مرخص می شم: چرا منی رو که مثل شما نيستم طالبيد؟ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_سوم افشين را در دلش سرزنش کرده بود. به خودش مغرور شده بود و دقيقاً از همان زا
خفه شده بود انگار. بعد از چند لحظه سکوت به قهقهه خنديد. سعی کرد که نشنود تا ديوانه نشود. - جاسوسی منو می کنی؟ - نه. توی سلف همه تعريف ها رو می شنوم. همون طور که سمت دخترا شناسنامه پسرا دست به دست می شه، سمت پسرها خيلی چيزای ديگه گفته می شه. نياز به پرس و جو نيست. جوابم رو هم اگر نمی خوايد نديد. تا نيم ساعت تمام نشده خيالتان را راحت کنم. هرچه زيادتر دست و پا بزنيد زيادتر فرو می ريد. اين راه باتلاق است. ياد کتاب ها و رمان هايی افتاد که بين بچه ها دست به دست می چرخيد. بعد از خواندنش فقط می شد اين را فهميد که دختران امروز ما که مثل صحرا هستند، تشنه آرامش و گدای محبت می مانند. حسرتی که ثمره سبک زندگی شان است. راه هايی را می روند که پر از دالآن های توهم زا و متعفن است و هميشه حيران اند. از سرنوشت شخصيت ها و بدبختی ها و فضای تاريک آنان تا چند روز دلخور بود. به صحرا گفت به جای اين همه دست و پا زدن برای به دست آوردن ها، فقط چند صبح و شبی صبر کنيد حتماً به يک نتيجه خوب می رسيد. صحرا به التماس گفت: - اما من فقط تو رو می خوام. باور کن. شب و روزمو به عشق تو می گذرونم. اين ديگه چه بی انصافيه. توی نامه هامم برات اينا رو نوشتم. تو چه طور دلت می آد که جواب ندی! توی سرش داغ شد. تا حالا نمی دانست که نامه ها چه محتوايی دارد! از فکر اينکه مادر چه خوانده توی اين ده پانزده نامه ای که او دو روز يک بار دستش داده است، سرش داشت سوت می کشيد. بلند شد و از در بيرون زد. به خودش که آمد مقابل مدرسه مادر ايستاده بود. دستش رفت سمت جيبش تا همراهش را دربياورد و به مادر بگويد که همين الان به او نياز دارد؛ اما گوشی توی جيبش نبود! جلو رفت. درِ مدرسه بسته بود. زنگ سرايدار را زد. خودش را معرفی کرد و مادر را طلب کرد. عقب کشيد و آن طرف خيابان. کنار پياده رو تکيه به ديوار منتظر ماند. مادر سراسيمه از در بيرون آمد. امروز مادر چه جلوه ای می کرد برايش! نمی دانست که ديدن يک زن اينقدر می تواند روح خراب او را آباد کند. تا به حال اينطور مادر برايش ترجمه نشده بود. مقابلش که ايستاد سرخ شده بود و نفس نفس می زد. - سلام. - فدات بشم، چرا اين طوری؟ چرا اين طوری، معنی اين چه حال و روزيست را نمی داد. معنی چرا ديدارمان اينجا و چه بی سابقه می داد. زبانش برای گفتن هيچ چيز نمی چرخيد. - بريم علی جان. مرخصی گرفتم. بريم. مادر دستش را گرفت و ذره ذره، حال و روحيه وارد بدنش شد. تازه می فهميد که چقدر بی رمق بوده است. پشت ميز آبميوه فروشی که نشستند، نگاهش را چرخاند و گفت: - هرچی نگاه می کنم خوشگل تر از تو پيدا نمی کنم. خنده اش را با لبخندی نگه داشت. - قطعاً همينه بانوی زيبايی ها! آبميوه را که آوردند، مادر با ناز و عشوه گفت: - خدايی يه عکس بگير. بعداً نشون پدرت بدم يه دعوايی هم راه بيندازم که اون موقع ها هيچ وقت من رو نياورده اين جاها. با خودش فکر می کند که زندگی های باقوام و بادوام و با صفای قديمی ها کجا، گسل های ويران کننده زندگی های الآن کجا؟ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🍃🖤 امام سجاد(ع) فرمودند: اَنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبراً... من فرزند آن کسی هستم که آرام آرام او را کشتند! ꕥ⃟ •• °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
✨♥️ هنوز هم مے ݜود ، تو را صدا زد حتے اگر دلم هماݩ عاݜقـ دیرینہ ݩباݜد !! هنوز هم مے ݜود ، بر سر سجادہ ےِ عݜق ذڪر " الـهےبالحسیـݩ " سر داد ... و ناخالصے هاےِ روح را ڪمے زلال ڪرد . ♥️|• 🌙☔️ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
هدایت شده از بانوی نویسنده🌙✍🏻
•"از جـهـــاد تـا آســــمان"• |...شهیداحمدمهنہ...| ڪارِٺان را بَراےِ خُدا نَڪُنید بَراےِ خُدا ڪار ڪُنید.و قطعا برای خدا کار کردن شهادت را در پی دارد🍂 ●جهاد از نوع کارفرهنگی● •گروه فرهنگی شهید صدرزاده• ⇐وقتی بتونی با یه کاری یکیو به خدا برسونی 🌱 یا حداقلش ثواب اون کار میرسه به آخرت...⇒✅ 👩‍💼ما نوجوانان وجوانان یاعلی گفتیم وشروع به کار فرهنگی کردیم...👨‍💼 کارفرهنگی هم یه نوع جهاده برای همین اسم گروهمون وگذاشتیم شهید صدرزاده..📎📒 هرکس پایه کار هست یه یاعلی بگه وبیا و داخل گروهمون...🖐 تک تک ثواب هاش باقیات الصالحات آخرتشه..✨ ⇓حداقل برای آخرتت یچیزی داشته باش⇑⁉️ باید‌چون‌حسین؏معلم‌بزرگ‌شهادت؛ ازجان‌گذشت‌وبھ‌خداپیوست! - شهید‌حسن‌علۍاکبرۍ :) https://eitaa.com/jahadioon233
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
•"از جـهـــاد تـا آســــمان"• |...شهیداحمدمهنہ...| ڪارِٺان را بَراےِ خُدا نَڪُنید بَراےِ خُدا ڪار ڪُ
کانالیه ک واقعا خالصانه کار میکنن مثل شهدا🌱📿 اگر دوس داری شهید بشی وارد شو متن هاش فوق العاده اس تورو به شهادت نزدیک میکنه📚📌
•| بِسْمِ‌اللهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیمْ... 💚|•
💌 مکائد شیطان °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
ما فرزندان مکتبی هستیم که به ما آموخته است آزاده زندگی کنیم، ما از دشمن تجاوزکار طلب امان نمی‌کنیم بلکه با خونمان حق خود را بازپس می‌گیریم، امروز یکی از شاخه‌های درخت در برابر تنه استوار درخت ایستاده است تا بگوید وعده می‌دهیم و پیمان می‌بندیم که مسیر شما را ادامه خواهیم داد. حرف جهاد حرف عباس است امان نامه نمی خواهیم ❌ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مادرم گفت تو وهب برای امام زمانت باش تا من ام وهب شوم ام اهب : در رسم ما نیست که هدیه را که داده ایم باز پس بگیریم جانم به فدای یوسف زهرا بیا °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
تا کور شود آن دو دیده کسی که دنبال حسین نیست تا نبیند این همه عشاق به دنبال حسین است # لبیک_ یا_ حسین °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
شهید احمد : حضرت صاحب الزمان ....... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🖤] 🍃 به حال خودم رهام نکن...🥺 یه می به من خراب بده...🍂 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ولایـــی بـــمــونـیـد! ولایـــی بــایــسـتـیـد! شهید محــمـد کـیانــی🍃 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
رفـت رفـت در برخی موارد عکـس پروفایل‌ها عوض شد اسـم گروهها تغییر کرد خیلی‌ها از کانال‌های مذهبی لفت دادن پیـراهـن مشکیا دراومد جوک‌ها شروع شد آهنـگ گوش کردن‌ها شروع شد ولی غـم‌های زینـب تـازه شـروع شـد یتیـمی تـازه شـروع شـد اسیـر بودن تـازه شـروع شـد کتـک خوردن تـازه شـروع شـد 💔 فقط یادمون باشه هی نگیم ان شاءالله بریم کربـلا چون کربـلا رو باید از بی‌بی زینـب خواسـت که پیشش رو سیاهیـم! التمــاس تفکــر ...😔 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🍃سردار شهید نور علی شوشتری 🍃 دیـــروز از هر چـــہ بــودیـم گـذشـتیم ... امروز از هر چــہ بــوده ایـم! آنــجا پـݜــت خـاکریـز بـودیـم و ... اینـجا در پناه میــز! دیــروز دنـبال گمنــامــے بودیم و ... امروز مواظــبیـم نامـمـان گم نشود ! جبـهہ، بوی ایـــمان مے داد ؛ ایــنجا ایـمانمــان بـو مے دهد ! الــهـے🤲🏻🌼، نصـــیرمـان بـاش تـا بـصـیر گــردیـم 🙃 🍂بــصــیـرمــان کــن تـا از مـسیـر، بـرنـگردیم🍁. و آزاد مـــان کـن تـا اسـیـر نـگـردیـم..🙃 ♥️اللہم الرزقنا توفیق شہادت فـــی سـبــیـلکـــ♥️♡ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3