مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_هفتاد_و_دوم پا به حال که می گذارم علی هم وارد سالن می شود. من و عمه شروع می کنيم به
#رنج_مقدس
#قسمت_هفتاد_و_سوم
وسط سالن وسايلم را پهن کرده ام و دارم الگو می کشم. حواسم هست که مادر دارد برای چند دهمين بار جواب خواستگار می دهد. می داند که چه سؤال هايی بکند و طرف را سبک و سنگين کند. هر کسی را نمی پذيرد. پارچه را کنار الگو پهن می کنم. رنگش را دوست دارم. لواشکی از توی پلاستيک بر می دارم و گوشه لپم قلمبه می کنم و آهسته آهسته می مکمش. قيچی را که بر می دارم، هم زمان مادر گوشی را می گذارد. نمی پرسم که بود و چه گفت. خودش اگر بخواهد و طرف به نظرش آمده باشد، برايم می گويد. صدای برش خوردن کاغذ را دوست دارم. مامان بلند می شود و می آيد کنار من می نشيند و شروع می کند به تازدن پارچه تا من الگو را رويش سوزن کنم. تکه اضافی کاغذ را می اندازم کنارم. الگو را می گيرد و روی پارچه می گذارد. حالا که دارد کمک می کند از فرصت استفاده می کنم و تندی کاغذی ديگر پهن می کنم و می روم سراغ کشيدن الگوی آستين.
- ليلا جان! طرف مهندس عمران بود. ارشد تهران.
من که نمی خواهم با مدرکش زندگی کنم. ارشد، دکترا، ليسانس. اه خسته شده ام از تعريف مدرک ها. سوزنی به پارچه و الگو می زند:
- می گفت دختر زياده، اما پسرم می گه اهل زندگی می خوام.
لبخند می زنم:
- چه عجب...
مامان سوزن ديگری می زند:
- به حرفای برادرات کاری نداشته باش. آينده خودته که می خوای بسازيش.
فکر می کنم اين آينده را با چوب بسازم، با بتون بسازم، با آجر و آهن بسازم. من توی خانه های کاهگلی خيلی احساس نشاط می کنم. دسته دسته موج مثبت می دهد. مخصوصا اگر طاق ضربی باشد که هر وقت دراز می کشم همين طور آجرنما هايش را از کنار دنبال کنم تا به وسط سقف برسم. با هر رفت و آمدِ چشم، تمام خرت و پرت روزانه ذهنم تخليه می شود. وای چه حس خوبی! لبخند می زنم.
- اِ اين قدر بحث ازدواج شيرينه.
لب و لوچه ام را جمع می کنم به اعتراض:
- اِ مامان جان!
- خودت می خندی. خودت هم اعتراض می کنی. دارم می گم يه خورده صحبت کنيم راجع به بحث شيرين مرد آينده شما.
سرم را پايين می اندازم که يعنی دارم الگو می کشم؛ اما نمی توانم جلوی زبانم را هم بگيرم:
- آدم باشه، شعور داشته باشه. منظورم شعور برخورد با جنس زن.
مادر سوزن های اضافه را می زند به جاسوزنی توت فرنگی ام:
- الآن من دم در پلاکارد بزنم هرکی شعور داره، آدمه، ما دختر داريم. پيام گير تلفن هم همينو بگم کافيه؟
بی اختيار می خندم. طرح بدی هم نيست.
- جدی حرف بزن دختر.
- چی بگم خب. شما من رو می شناسيد ديگه. اصلاً برام ديپلم و دکتر فرق نداره. مهمه اينه که مسير زندگيشو پيدا کرده باشه. شايد کشاورز موفقی باشه. البته کشاورز باادب و با اخلاق.
چشمان مادرم پر از سؤال است. بنده خدا را کجا قرار داده ام. مانده که جدی حرف می زنم يا شوخی می کنم.
- بعد هم فکر نکنه زن جنس دست دومه. بايد يه دور کلاس چرايی خلقت زن رو بره. آداب برخورد با مادر جامعه رو بلد باشه. زن رو الهه ببينه، اونوقت بياد خواستگاری.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_هفتاد_و_سوم وسط سالن وسايلم را پهن کرده ام و دارم الگو می کشم. حواسم هست که مادر دا
#رنج_مقدس
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
هنوز ساکت است. حالا دستانش هم کار نمی کند. فکر کنم دم در پلاکارد بزند که از داشتن دختر معذوريم. جلوی خنده ام را می گيرم و با پررويی ادامه می دهم:
- اخلاقش خيلی مهمه. مامانش با ادب تربيتش کرده باشه. ادب که می گم هم بنده با ادبی باشه، هم شوهر مؤدب و بعد هم بابای مؤدب، آهان توی جامعه هم وقتی ميخوام اسمش رو ببرم، کيف کنم که اين آقا شوهرمه. منظور همون اخلاق اجتماعی ديگه؛ و الا سر شغل که صحبت کردم. الآن است که قيچی بردارد و نوک زبانم را بچيند. اين آدم را از کجا گير بياورد. فکر کنم مجبور بشود با پدر سفينه بخرند و يک سر بروند کره مريخ و الا که من می ترشم. متن پلاکاردی که دم در می زند: ما کلاً دختر نداريم!
صدای زنگ مادر را از بهت در می آورد و من را از منبر پايين می آورد.
بلند می شوم و می روم سمت آيفون. علی را می بينم و می گويم:
- اِ، داداش گلم. شما مگه کليد نداری؟
تا علی بيايد بقيه حرفم را می زنم.
- منو درک کنه. احساساتمو، حرفامو، غصه هامو، قصه هامو، کوه رفتنامو، کتاب خوندنامو، اين قدر بدم مياد مرد همش سرش توی تلويزيون و روزنامه و موبايل باشه. به جاش با من واليبال و پينگ پنگ بازی کنه. اسم فاميل، منچ، تيراندازی. ديگه بگم رابطه شم با داداشام بايد بهتر از داداشای خودش باشه.
در که باز می شود، سرم را بلند می کنم. ريحانه است که می آيد و مادر و خواهر و آخرين نفر علی. دستپاچه بلند می شويم. مادرش پا تند می کند سمت مامان و همديگر را در آغوش می گيرند. سلام آرامی می کنم و می نشينم به جمع کردن پخش و پلاهايم. چه خوب شد آمدند و الا يک کتک مفصل از مادر می خوردم. ريحانه می آيد و بغلم می کند. همديگر را می بوسيم و می گويد:
- ولش کن، غريبه که نيستيم.
به علی نگاه می کنم. ابرويی بالا می دهد و می خندد. حسابش را بعداً درست و درمان می رسيم. مادر ريحانه همان جا کنار بساط من می نشيند و دستی به پارچه می کشد. همه گرد می شوند دور من و کنجکاو که چه می کنم. با عجله کاغذهای قيچی خورده پخش و پلايم را جمع می کنم. يک بار دلمان شلخته بازی خواست ببين چه افتضاحی شد. مادر توضيح مدلش را می دهد. مادر ريحانه با ذوق نگاهم می کند و می گويد:
- من هميشه فکر می کنم خياط ها خيلی آدم های آرامی هستند. توی سکوت و تنهايی کار کردن و بريدن و دوختن و از يک پارچه ساده، يک لباس شکيل درآوردن، خيلی کار شيرينيه.
ريحانه می گويد:
- مامان ما چندبار زنگ زديم، پشت خط بوديم. همراه هم که هيچکدوم جواب ندادين؛ اما علی اصرار کرد که بياييم، ببخشيد سرزده شد.
- خوب کردين که اومدين، سرزده چيه مادر. ما هم تنها بوديم. قديم بيشتر به هم سر می زدن. الآن از بس تعارف و ملاحظه زياد شده، آدما همه تنها شدن.
می روم سمت آشپزخانه تا چايی و ميوه آماده کنم. علی هم می آيد. در يخچال را باز می کند تا ميوه دربياورد.
- می تونيم شام نگهشون داريم؟
- آره، چی درست کنم؟
- هر چی شد.
توی آشپزخانه ايم. علی و ريحانه سالاد درست می کنند، اما چه سالاد درست کردنی! صدای هود نمی گذارد کامل صدايشان را بشنوم، از بس که می خندند حسودی ام می شود. آخرش هم با حرص می گويم:
- من که سالاد نمی خورم، گفته باشم.
- اِ، چرا؟
- نمی خوام مرض عشق بگيرم.
همه سر سفره اند که اين را می گويم. هردوتايشان ساکت می شوند و همه می خنديم. مامان می گويد:
- تکليف ما چيه؟
- ببخشيد شما مامانا مرضشو دارين.
به خواهر ريحانه چشمکی می زنم.
- من و زهرا جان احتياط می کنيم.
علی کاسه سالاد را برايم پر می کند و می گذارد مقابلم. سالاد خوشمزه ای است. دو تا کاسه می خورم. کاسه ام را که زمين می گذارم شليک خنده ی علی و ريحانه بلند می شود. خيلی جدی به روی خودم نمی آورم. ريحانه اما کوتاه نمی آيد:
- ليلاجان! الآن سِرم لازم می شی. خيلی حادّه ها.
ريحانه را دوست دارم. صورتش شيرينی خاصی دارد. حتی الآن که شيطنتش گل کرده است.
- پس يه کاسه ديگه بخورم. شايد اورژانسی بشم و به دادم برسيد.
هر دوتايشان متعجب نگاه می کنند و من می خندم. علی خيلی جا خورده؛ اما من واقعاً منظور خاصی نداشتم. ريحانه می خندد و ريسه می رود. مامان نگاهمان می کند و می گذرد... شب خوبی بود.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
هدایت شده از مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
منتظر نظراتتون در مورد رمان #رنج_مقدس هستیم:)💛🌱
https://harfeto.timefriend.net/632125608
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌙...
هَـواٺـوڪَࢪدَم...(:💔🥀
#حاجمھدۍرسولے🎤✨
#پیشنهاددانلود:)👌🏻💞
#دلتنگ🖤
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
🌱🌙... هَـواٺـوڪَࢪدَم...(:💔🥀 #حاجمھدۍرسولے🎤✨ #پیشنهاددانلود:)👌🏻💞 #دلتنگ🖤 °•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ــ
🌻•••
مَحبوبِدلم
فࢪاقمیدانےچیست..؟؟
تَݩگاسٺدلم💔
قراࢪمیخواهدخُب:(🥀
#دلتنگڪربلا
#اربعین:)
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#دلنوشتہ🖤✨
+ازیِڪۍپرسیدم↓
انشاءللہاگہبخوام #اربعین برمڪربلا
بایدچہڪاراۍادارۍروانجامبدم ؟!
گفت↓
-اولمیرۍپاسپورتتوازاِمامرِضامیگیری؛
بعدمیرۍبہحضرتمعصومهپارافمیڪنہ
بعدميدۍبہحضرتعباسامضاءميڪنہ
بعدازاونمیبریدبیرخونہ؛
حضرتزینبثبتمیڪنہ
وآخرینمرحلہممهوربہمهرحضرتمادر
میشہوتمام . . .(:"💔
+گفتمراهۍندارهڪہزودترانجامبشہ؟!
-رقیہجآن💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گَردُخترکیپیشِپِدرنازڪند
گرهۍکَربُوبَلاۍهمہرابازکند🌿°•|
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپانہ
💠 استاد رائفے پور
🔘 پل پشت سࢪت رو براے گناھ خراب ڪن !
#پیشنهاددانلود👌🏻
#تلنـگرانہ 🌱
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
🎬 #کلیپانہ 💠 استاد رائفے پور 🔘 پل پشت سࢪت رو براے گناھ خراب ڪن ! #پیشنهاددانلود👌🏻 #تلنـگرانہ 🌱
➜♥️
اگہارادهکنےکھ
خودتوحفظکنۍ؛
خداهمهنگامارتکابگناهان؛
برایتوایجادمانعمیکند🌱..!
【 مرحومآیتاللهحقشناس】
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
💫🌿•.
حالوهَوایڪربَلادارَمولیڪَـن
غیراَزصَبوریمِثلِزینَبچآرھاینیسٺ💔•°•
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
#لٰاعِشٖقٖاِلاّحُسِین
#لٰاوَطَناِلّٰاڪَرٖبَلاٰ🌱(:"
#شبتونحسینے🌙🖤
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
💌 نور معنوی
#پیام_معنوی
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
باز هم حال و هواے
#کربلا دارم بہ سر...
ڪو لباس خاڪے و
سربند یا زهراے من...
#اللهم_الرزقنا_حرم
آقا بطلب اربعین بی حرم می میرم
چقدر سلام از راه دور 😭😭😭😭😭😭😭
صبحتون شهدایی
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
ھـر چہ بیشـٺر از شہدا فاصـلہ بگیرے
فاصـلہ ۍ خـودټ با خـودټ بیشـتر میشہ!
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🏴عشق یعنی نام زیبای
حسیـــــن (ع) ▪️
🏴عشق یعنی نوکری پای
حسیــــــن(ع) ▪️
🏴عشق یعنی سرورت باشد
حسیــــــن(ع) ▪️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فرکانس دلت رو کجا تنظیمه ؟؟؟🌸🍃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
رفقا!🌹
🔹رجبعلی خیاط یه بار تو یه مکان خلوت با نامحرم شرایط گناه براش فراهم بود، تن به خواست شیطان نداد و شد از اولیای الهی
👈 اما امروز ما در فضای مجازی هر روز ممکنه چندین بار با نامحرم در چت خصوصی تنها بشیم و شیطان ما را وسوسه کنه
✅ اگه حواسمون جمع باشه و در همه حال خدا رو در نظر بگیریم، تو این دوره و زمونه هم رجبعلی خیاط شدن زیاد سخت نیست
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ🙏
#تلنگر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🔰فرازی از وصیت نامه شهید؛
جامعه اسلامی، نیاز به متخصص متعهد دارد.
هر کدام، از اینها به تنهایی ارزش ندارد، لذا در کسب این دو فضیلت کوشش کنید.
در کنار کسب علم، فعالانه و پُر توان، در صحنه سیاست و جامعه حضور داشته باشید.
خون شهدا را پاسدار و مراقب باشید که مسئولیتی سنگین بر دوش بازماندگان میگذارد.
🌷شهید سیدمحمد شکری🌷
ولادت: ۱۳۴۱/۸/۱۸ ،کربلای معلی
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲
عملیات کربلای پنج ،شلمچه
پزشکیار گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
سه درس ولایت پذیری از سه شهید
#شهیـد_حاجقاسم_سلیمانی
اگـر ڪسی صدای رهبـر خود را نشنود به طور یقین صدای امامزمانِ (عج)خود را هم نمیشنود و امروز خط قرمز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبریِنظام باشد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
#شهید_حسین_معزغلامی
در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و ... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سیدعلی آقا را تنها نگذارید.
🌹شادی روح طیبه جمیع شهداوبالاخص این سه شهیدبزرگوارصلوات🌹
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
✨🌺✨
هرگاه كسی به نمازمی ايستد، شيطان حسودانه به او می نگرد. زيرا كه می بيند رحمتِ خداوند او را فراگرفته است.
[ #امام_علی عبیه السلام ]
📚 بحارالانوار، ج۸۲ ص۲۰۷
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🌷🌙🌷
[ سال۶۲ درعالـمبچگے
ازپسرخالهامباهیجانپرسیدم:
شمارزمندهاسلامین؟!
گفت:نهعزیزم!
ماشرمندهاسلامیم
مےگفتازآنموقعفڪرمیکردم شرمندهاسلامیکردهبالاترهوافتخار مےکردمپسرخالمشرمندهاسلامه!
تاوقتیکهشهیدشد...
شهیدکلهر :)💔🥀 ]
✨روزتون بیاد شهدا✨
😭😭😭😭
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
༻﷽༺
•| #شهـღـیدانهـ⚘|•
#حـآجحــسیݩیــڪتا:
••تـوصیـہمیڪنم....
جــوانهااگــرمۍخواهند
ازدستشــیطانراحــتشـوند،
+ #عــشقبـہشـهادت⚘
رادروجــود
خودزنــدهنـــگہدارنـد..! :)
#بــقولشهــیدحاجامـینۍ↓
خدایابســیارعــاشقمڪن :)🌱♥️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#تلنگرشهیدانه🌱
میگفتـــ ↓
اگهطالب #شهادتــ باشۍ!
یڪ #نگاه حرامممکناستــ سالها؛
تورااز شهادتـــ دورڪند..
وگفتـــ ↓
منحرفهاۍ #لغو و بیهوده را
ڪمتر از لقمهۍ #حرام نمیدانم
میگفتـــ ↓
#فڪر ڪارباطل و حرام
حتۍاگرانجامهمنداده باشیم!
بهپاۍمانثبتــ خواهد شد
🕊شهدا #حلال کنید ڪه #حرام کردیم
جبهههاۍنور #اڪسیژن استــ برایما،
#غرق شدگان نَفَس ڪم آورده ...
شهدا شرمنده ایم
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#عشـــــــ❤ـــــق_یعــنی :🌸🍃
💌عـــــشق یعنے :
تو دل شب آروم زمزمه ڪنے "الـــهے العـــفو "
💌عـــــشق یعنے :
چشماتو ببندے و به " امام زمانت " فڪر ڪنے
💌عـــــشق یعنے :
شب ڪه همه خوابن تو آروم سر سجاده" اشڪ" بریزے
💌عـــــشق یعنے :
اعتراف ڪنے "خـــــدایا چقدر ازت دورم"
منو بڪش سمت خودت ...
💌عشق یعنے :
یاد " شهرضا " و ڪلے حسرت دیدار با "حاج همت"
💌عـــــشق یعنے :
یه خیابون به اسم "بین الحـــــرمین "
💌عـــــشق یعنے :
حسرت یه " زیارت عاشـــــقانه "
💌عـــــشق یعنے :
آرامش ڪنار مزار یه شـــــهید "گـــــمنام "
💌عـــــشق یعنے :
"جزیره ے مـــــجنون"
💌عـــــشق یعنے :
"ســـــه راه شـــــهادت"
💌عـــــشق یعنے :
" آرزوے شـــــ🌷ـــــهادت "
#عـــــشق_الهـــــے_نصیبتون❤
التماس دعا
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥
#تلنگرانہ🌱
- زمانےڪهعڪسشهدا روبهدیوار اتاقم چسبوندم ،
ولےبهدیواردلمنہ!!
- زمانےڪهاتیڪتخادمالشهدا و ... رو سینهاممیچسبونم.،
اماخادمپدر و مادرخودمنیستم !
- زمانےڪهاسممتوےلیستتماماردوهاے جهادے هست ،
ولےتوےخونهخودمونهیچڪارے انجام نمیدم !
- زمانےڪه براے مادراےشهدا اشڪ میریزم ،
اماحرمت مادر خودم رو حفظ نمیڪنم !
- زمانےڪهفقط رفتن شهدا رو میبینم ،
ولےشهیدانه زیستنشون رو نه!
#بـہخودمـونبیایمیڪم
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
﷽
گم میشوم میان
#دلتنگی هایم...
و محو نگاهت
که مشتاقانه #پرواز را
به انتظار نشسته ای...
#سالروز_شهادت
#شهید #مرتضی_عطایی
🌷 #شادی_روح_شهدا_صلوات 🌷
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#حدیث_نفس🌸🍃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3