eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
#ریحانه{🌹🍃} بانــو اگر حجابے والاتر از چــادر وجود داشت حضرت زهرا 💚(س) ڪہ سرور زنان عالم است آن را بہ سر میڪرد ☝️یقین بدار ڪہ چــادر 💖 پوشش سروران است #چادرفرشته‌مےسازد °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
سلام‌دوستان،وقت‌بخیر🌱 بہ یڪ ادمین فعـال،باتجربه و خانم نیازمندیم! بہ آیدے زیر مراجعه کنید👇 @khademozzahra
◾️▪️◾️ بی سبب نیست اگر ذڪر تو بر لب داریم یا کہ ماتم زده هستیم و ز غم تب داریم روضہ و نوحہ و گریہ ؛وهمین رخت عزا یادگارےست ڪہ از«سیدة زینب»داریم #محرم_نزديڪ_است🍃 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#شهیدانہ{🌸💔} ◽️شهدا تنها به زبان نگفتند 《 اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم... 》 #عاشورا را با تمام وجود درک کردند و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین (ع)» شدند... ◽️رفیق!!! #شهادت معطل من و تو نمی‌ماند، اگر سرباز خدا نشوی؛ دیگری می‌شود. ◽️ #بی_ادعا باش و #شهدایی زندگی کن تمام هویت و مرام شهدا خلاصه شده در همین #بی_ادعایی... ◽️از خودت و دلبستگی‌های دنیایی‌ات که بگذری تازه می‌شوی لایـــــق... 🍃 " لایـــــق شهـــــادت "🍃 ◽️یادت باشه!!! نگاه #شهدا حاڪی از این است ڪه بعدشان چه ڪرده‌ایم؟! 🔻دیگر #شرمندگی ڪافیست... رهرو #راهشان باشیم... نه شرمنده نگاهشان... #مهرشهادت‌پاےدلاتون❤️ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#حدیث{🌸🌿} [°امام صادق(عليه السلام)°]: به ديدار هم برويد و براے هم حديث بخوانيد همانا با حديث قلبهاے زنگار گرفتہ جلا ميابد و با حديث امر ما زنده مےشود پس خداوند رحمت ڪند ڪسی ڪہ امر ما را زنده ڪند.. تَلاقوا وتَحادَثُوا العِلمَ، فَإِنَّ بِالحَديثِ تُجلَى القُلوبُ الرائِنَةُ، وبِالحَديثِ إحياءُ أمرِنا، فَرَحِمَ اللّهُ مَن أحيا أمرَنا •|بحارالأنوار|•|جلد1|•|صفحه202|• °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
‌ آیتـ الله بهجٺـ (ره): با ڪسے نشستــ و برخاستـ ڪنید ڪہ وقتی او را دیدید بہ یاد خدا بیفتید بہ یاد طاعٺ خدا بیفتید نہ با ڪسانے ڪہ در فڪر گناه هستند!! #دقت_در_انتخاب_دوست °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
༻﷽༺ #مـ‌هـدے_جان ♥️ 🍃توصیف قشنگےسٺ در این عالم هستے تـو عـرش بَـرینے و من از فـرش زمینم 🙂 🍃آواره نہ! در حسرٺ دیـدار تـو بےشک ویـرانہ ے ویـرانہ ے ویـرانہ تریـنم 💚 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج ❤ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
+ . خداروبراۍخودش‌بخوایم، نہ‌بہ‌خاطرنعمٺ‌هایےڪہ بہموڹ‌مےده•🌚🌸•
|•۵•|روز تا محرمــ❤️ـــ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🌷🍃 .... 1⃣8⃣🌿| مأموریت اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ... اشک، امانش رو برید ... یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ... بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ... پیداش کردید؟ ... . ادامهـ دارد ... ✍🍁| °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
|🌷🍃 .... 0⃣8⃣🌿| شب خاطره ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه ... - خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ... محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده ... گاهی پر از سوز و اشک ... آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ ... هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ... حالتش عوض شد ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ... تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ... ساکت شد ... من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ... سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد ...منماز اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که... - ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ... صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ... ادامه دارد... ✍🍁| °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3