خلاصه دشمن با هفتاد تا نیرو وچندتا چهارده و نیم و بیست وسه مقابل مایی که سی پنجنفر بودیم با دوتا پی کا صف ارایی کرده بود
هوا رو به تاریکی بود و ما یه منطقه ناشناس
بیسم کار نمیکرد
یعنی کار میکرد ها
اونی که باید به گوش بود نبود و نمیخوام بگمفرار کرده بود زشته😐
دونفر هم که ابرو داشتن و نمیخواستنهمه بگن فرار کردن پاشونرو با گلوله زدن یکی انگشت وسطش روقطع کرد
یکی شصت پاش رو
اخ اشتباه شد
اسلحه خارج از ضامن بود و دستم خورد
ای وای مجبورم برگردم عقب...
فلانی وایسا تنها نمیتونی که
منممیامرفیق
به خودمون اومدیم دیدیم هفت هشت نفر موندیم
دوتامون کم سن و سال بودن از شیر بچه های فاطمی
یکیشون اسمش حسین بود ۱۶ سالش بود
فامیلیش یادم نیست
اما وقتی بهشگفتم حسین تو هم برو
گفت مگه خونم از تو رنگین تره و موند
هرچند همه اشهدمون روخونده بودیم ولی ته دلمون یک چیزی میگفت هیچی نیست
نترسین
و همینم شد
صبح شد
نیروهایپشتیبانی رسیدن
هجومی نشده بود
روسیاهی به زغال مونده بود