این خاطره ی مصطفی صدرزاده هم راجب حسن موید همین حرق سید حکیم هست:
میگفت ما تو محاصره گیر کرده بودیم
کوهیم که هر چند پر از درد خموشیم
رودیم که در سینه پر از جوش و خروشیم
در دفع بلا، پرتو خورشید ولایت
فرمان بدهد از در و دیوار بجوشیم
@Mashghe_eshgh_dameshgh
ما تونستیم از محاصره در بیایم و کمک به موقع بود و دقیق
خلاصه نجاتمون دادن بچه ها
یعد از عملیات فهمیدیم که حسن تنها بوده
از یک پنجره با کلاش میزده از جای دیگه ار پی جی از جای دیگه پی کا
تنهایی دشمن رو تاز و مار کرده بود
حرف از این مرد بزرگ زیاده
اونقدرا که هرچی یگم کم گفتم
حسن ابالفضلی جگر بود
مصطفی تعریف میکرد باید اون خونه ها پاک سازی میشد و من وایسادم گفتم داوطلب میخوام یا علی بگه
میگفت من زخمی شده بودم و یکی دیگه از بچه هام زخمی بود
دیدم حسن نارنجک برداشت اومد بره سمتشون
گفتمحسن کجا
گفت یکی باید کار رو تموم کنه
و از سوراخ دیوار اومد بره داخل و اخرین نگاه رو بهم کرد
شیش تا تیر به شکمش خورده بوده
اما خودش انتقام خودش رو گرفت
شونزده تا حرومزاده رو بدرکفرستاده بود
پیکرش روز شهادت امیرالمومنین علیه السلام برگشت
و روز شهادت عمه ی سادات تشیع شد
امشب به رسم وظیفه یادت کردم
هم دل خودم اروم شه
هم دل مصطفی و مرتضی شاد شه
هدیه به دل نازنین بی بی زینب کبری سلام الله علیها و شادی دل ایشون یک صلواتی بفرستین