نمیدونم کانال رو چجوری میشناسین اما این کانال با اونای دیگه یخورده متفاوته
همه جا خبر هست
همه جا هم تبلیغ هست
اینجا فقط خاطرات گفته میشه
اونم بیشتر ازبچه هایی که شاید اصن اسمی ازشون نشنیدید
اگر دوست داشتی پیشنهادات یا انتقاداتت رو توی ای دی اطلاعات کانال گذاشتم بفرست
دلمون میخواد اسم شهدا رو زنده نگهداریم
راهشونو بگیم
و خصوصیات اخلاقیشونو بگیم
البته بازم میگم
شهدایی که نامشون رو شاید حتی کسی نشنیده باشه
از بقیه ی شهدا که همه جا دارن میگن
میگن که تا شقایقش هست باید زندگی کنه ...
نخند فعلا
صبر کن بک خاطره ی با مزه بگم بعد بخند
بچه ها تو فرودگاه بیصبرانه منتظر کارت پرواز و پلاکشون بودن که مسیول اومد و یکی یکی اسما رو خوند و کارت و پلاک رو میداد و از گیت رد میکرد
اون پرواز ببشتر بچه های زینبیون بودن
زینبیون بچه های پاکستانی هستن که از شیر مردی و دلاوریهاشون هر چی بگی کم گفتی
همه توی هواپیما سوار شدن و خدمه راهنمایی میکردن
بچه های پاکستانی توی نجابت هم حرف واسه گفتن دارن
داخل پرانتز اینم بگم همیشه برنامه های زنده سوتی زیاد داره
خاطره گوییهای زنده ی منم غلط املایی داره
پس خودت ببخش به بزرگیت
مشقِ عشق ٬ دمشق
همه توی هواپیما سوار شدن و خدمه راهنمایی میکردن بچه های پاکستانی توی نجابت هم حرف واسه گفتن دارن
خدمه ی پرواز و میهماندارها هم که همون بچه های همیشگیه کادر پرواز بودن و نه انچنان ساده و نه انچنان غیر عادی
اما برای مجاهد پاکستانی ما داستان فرق میکرد
وقت چاشت شد و میهماندارا یکی یکی پذیرایی میکردن تا رسید به اون دوست مذکور ما
ازش سوال پرسید اون خانم چی میل دارین؟!
رفیق پاکستانی ما
یک نگاهی به خانم کرد
سرش رو انداخت پایین
یک دوبیتی زیر لبش با زبان پاکستانی زمزمه کرد و یک نعره کشید حیدررررررررررر
و بقیه ی پرواز شروع کردن به حیدر حیدر حیدر گفتن
تجسم کن اون دختر سرخ شد و سفید شد و شوک شد و همونجور وایساد هیچی نگفت
توی زندگیش ندیده بود این نعره های حیدری رو و اصلا توقع شنیدنشونو اونجا هم نداشت
ولی برای شیر بچه های پاکستانی رجز خوانی نعره های حیدری خیلی طبیعی بود
من که دیگه اون خانم رو تو هیچ پروازی ندیدم
ولی ارزو میکنم هر کجا باشه سالم و خندان باشه 😅😅😅😂
گفتم حالا که روزه ای
و احتمالا داری یواش یواش تخلیه انرژی میشی
بگم روحیه بگیری و بخندی
شاید بیشتر اروم باشی
هدایت شده از سید مترجم
حضرت خورشید
عشق تویی جان تویی ایمان تویی
تنها مرحم دردهای جامانده از بدن رفیقهای تیکه پاره شدمون قند شیرین لبخند شماست
جان عالم به فدایت مقدایم
سلام سلام سلام
احوالاتت سوال نداره که
مشخصه کم اوردی و روی منم ویتامین سرا حساب کردی
بابا این خاطراتی که میگی بگو من بخندم باجون و خون ساخته شده هاااااا
باشه
حالا که میخوای بخندی تا روحیه ت شاداب بشه و تا اذان دووم بیاری بذار یک خاطره بگم از یک شیطنت توی منطقه
یکی از بچه ها خیلی تخس بود
از بچه های افغانستانی بود ولی شیطون و تا حدی شرررررر
از تعداد ر های شر بفهم خودت
و چون شهید شد اسمش رو الان نمیارم شرارت به روحش نرسه
بعدا فرصتی که نشناسی کی بوده معرفیش میکنم
خلاصه جانم براتون بگه هی بچه ها ازش شکایت میاوردن فلانی زور میگه
فلانی اذیت میکنه
فلانی بیگاری میکشه ازمون و از این قیبل ازار
رفتم سراغش و گفتم پسر جان چرا اذیت میکنی بقیه رو !؟
ارام نمیتونی باشی من ارومت کنم
چون درشت هیکل بود گفتم اولش پر برم تو سینه ش که کم نیارم
ولی جواب نداد
پر رو پر رو تو چشام چند تا لیچار بازم کرد و منم عین شکلک تعجب و سکوت وایساده بودم نگاش میکردم
گفت نه
گفتم باشه پس من و تو با هم حساب کتاب پیدا میکنیم و تا تسویه نشه بیخیالت نمیشم
به یکی از رفقا گفتم بعدازظهر حواسش رو سمت خودم پرت میکنم تو بیا از پشت زانو بزن پشت پاش من میام تو سینه ش میندازمش روی تو میخوره زمین دست و پاش رو میبندیم
اینم بچه افغانستانی ماشالله پر زورررر
همون سیستم رو پیاده کردیم و زدیمش زمین تا بخودش بجنبه دست و پاهاشم بستم
خیلی داد میزد و رجز میخوند و کر کری که مجبور شدم دهنشم با چفیه بستم و انداختمش توی یک سنگر