یکی داشتیم به اسم سید رضا حسینی
از بچه های افغانستانی بود
سید رضا خصوصیات اخلاقی منحصر به فردی داشت
از خصوصیاتش بخوام بگم برات
اولین و زیباترینش که خیلی من عاشقش بودم ارامشش بود
این بشر اصن دنیایی نبود
یجورایی اصن فکر دنیا نداشت
با اینکه عاشق همسر و دخترش بود ولی دلکنده بود
بهشون فکر میکرد
درباره شون صحبت میکرد
از دخترش با عشق میگفت
یک سارا میگفت ده تا از دهنش سارا در میومد
اما دلباخته ی بی بی بود
توی خط قدم میزد
به جای بچه ها پاس میداد
مواظب بود کسی خوابش نبره
و خلاصه شبها بجای خیلیها بود
سید رضا رو دیدیم که چشماش کاسه ی خون بود ولی هنوز ارامش توی صورتش موج میزد
ازش پرسیدیم از کی بیداری سید خدا