حسین فریاد میزند...!
هلمنناصرینصرنی...!
و من درحالےڪه نمازم قضا شده است میگویم:لبیڪ یاحسین لبیڪ...!
حسین نگاه میڪند لبخند میزند
و به سمت دشمن تاخت میکند
و من باز میگویم لبیڪ ـیا حسین لبیڪ
حسین از اسب به زمین می افتد
عرش به لرزه در می اید و من در پس
نگاه های حرامم فریاد میزنم:
لبیڪ یا حسین لبیڪ...!
حسین رمق ندارد
باز فریاد میزند "هلمنناصرینصرنی"
ومنمحتاطانهدروغمیگویم و باز فریاد میزنم لبیڪ یا حسین لبیڪ...!
حسین سینه اش سنگین شده است
کسی روی سینه است
حسین به من نگاه میکند
+میگوید تنهایمـ یاریم کن
من گناه میکنم و باز فریاد میزنم لبیڪ...!
بهچشمانمهدیخیرهمیشومومیگویمـ
دوستتدارم تنهایت نمیگذارمـ
مهدی به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند
مهدی تنهاست حسین تنهاست
من این را میدانم اما....!
و حسینے ڪه دم از دوست داشتنش میزنیم و انگار نه انگار از گناه ما ناراحت میشود...!
انگار نه انگار شرمنده میشود از این عبدی ڪه دارد