خیلی شوخ طبع و جوک بود
اما نمیدونم خاطرات طنزش رو قبل از خاطره ی شهادتش بگم یا بعدش؟!
بذارین اول شادتون کنم با یادش
اخرش دلتون رو بشکنم و با دل شکسته دعام کنین
یه روز حسن با سه تا از رفقای مشهدی میرن حرم اقامون علی ابن موسی الرضا علیه السلام
حسن میگه بچه بیاین من یک ویلچر میگیرم
سوار میشم بیینیم ملت چیکار میکنن
شب ولادت یکی از ائمه ی اطهار بوده و حسن هم خوشتیپ میشینه روی ویلچر
میگفت من روویلچر و دوستام دورم بودن و هر کس میدید میگفت اخی جووون مردم فلجه
دوستامم میگفتن برای دوستمون دعا کنین
رسیدیم جای ضریح
پشت ونجره فولاد همه برامدعا میکردن
میگفت یکدفعه دیدم یک پسری مزاحم دختری شده
هی دوست داشتم پاشم بزنمش ٬ هی عصبانیتم رو میخوردم
ولی هی با صورتم عصبانیتم روبهش نشونمیدادم
داداش که داشته باشی...🌸
🌸اگه کل دنیاهم دشمنت باشه،،،،
سرتوبالا میگیری میگی🌸
🌸منو داداشم،،،شماهمه
@mashghe_eshgh_dameshgh
نمفهمید
میگفت منم به رفقام گفتم اماده باشید من پاشدم دوییدم شما هم فرار کنید...
میگفت یکدفعه دیدم پسره بازم مزاحم دختره شد
بلند شدم
زدم تو گوشش
و فرارررررررررر
دوستامم دنبالم ...
مردم فکر کرده بودن شفا گرفتم
اونها هم دنبالم منو بگیرن و تبرک کنن
خخخخخخخخ
ما همفرار تا ازحرم رفتیم بیرون
خیلی خیلی جوک و شوخ طبع بود
اره رفیق شهدا خشک نبودند
اخمو نبودند
خاص نبودند
عین من و تو بودن
ولی به وقتش
اون چیزهایی که یاد گرفته بودند رو پس دادن
انبار نکردن و تقیه و این حرفا که من بمونم بقای اسلام رو تضمین کنم و این بهانه هایی که خیلیهامون میاریم تا از مسیولیت فرار کنیم
#جام_شهادت
گاهے،
آرزوے شهادت
کردن ِمن
عرشیان را به
خنده وا مےدارد ... !
من...آرے منِ
غرق دنیا شده را...
#مرا_جام_شهادت_بدهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده میگفت:
یه روز یا حسن تو حلب داشتیم با موتور میرفتیم
هی دیدم حسن پایین رو نگاه میکنه
هی یهش گفتم جلوت رو ببین
یازم حسن سرش پایینه رو موتور
عصبانی شدم بهش گفتم سرتو بالا بگیر تصادف میکنیم
حسن گفت:
نمیبینی خانمهایی بی حجاب هستن!
یادش بخیر
سردار بزرگ فاطمیون
این جمله از شهید بزرگ #سید_حکیم
نقل شده :
وقتی حسن شهید شد احساس کردم چند نفر شهید شدن
چونوقتی حسن بود همه کارها رو میکرد...
این خاطره ی مصطفی صدرزاده هم راجب حسن موید همین حرق سید حکیم هست:
میگفت ما تو محاصره گیر کرده بودیم
کوهیم که هر چند پر از درد خموشیم
رودیم که در سینه پر از جوش و خروشیم
در دفع بلا، پرتو خورشید ولایت
فرمان بدهد از در و دیوار بجوشیم
@Mashghe_eshgh_dameshgh
ما تونستیم از محاصره در بیایم و کمک به موقع بود و دقیق
خلاصه نجاتمون دادن بچه ها
یعد از عملیات فهمیدیم که حسن تنها بوده
از یک پنجره با کلاش میزده از جای دیگه ار پی جی از جای دیگه پی کا
تنهایی دشمن رو تاز و مار کرده بود
مصطفی تعریف میکرد باید اون خونه ها پاک سازی میشد و من وایسادم گفتم داوطلب میخوام یا علی بگه
میگفت من زخمی شده بودم و یکی دیگه از بچه هام زخمی بود
دیدم حسن نارنجک برداشت اومد بره سمتشون
گفتمحسن کجا
گفت یکی باید کار رو تموم کنه
و از سوراخ دیوار اومد بره داخل و اخرین نگاه رو بهم کرد