eitaa logo
مشقِ عشق ٬ دمشق
210 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
432 ویدیو
18 فایل
مشقِ عشق ٬ دمشق حرفهاي دل یک جامانده از شهدا ، شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفتر مشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی یادم‌میاد نماز خوندنهات نا خود اگاه دلم میگیره میگم‌کاش‌فقط یکبار دیگه بگی‌سید دعات میکنم... راستی هر شب پیش ضریح اقام امام‌رضا دعا گو بودی الان پیش خود حضرت یادم میکنی داداش؟! والله دلم برات تنگه ... #شهید_مرتضی_عطایی
مرتضی جان و تو میدانی فقط چشمهایم را میبینی فقط از سر دلم اگاهی اکنون و من ماندم در دنیای شلوغ با تنهایی و خلوتی دور و‌برم شلوغه ولی دلم... و من نمیخواهم دلم شلوغ باشد همین خود تو و شهدای دیگر برای دلم کافی نیستین؟! مگر دلی که میخواهد عاشق خدا باشد ٬ با شماها نمیتواند راه را پیدا کند ؟! گاهی در پیچ و خم و شلوغی دنیا گم میشوم درست ٬ ولی قطره های اشکم در تاریکی و خلوتی شب ٬ شما ها را برایم تداعی میکند و با هر دانه اشک ٬ نام یک شهید با هر بار شکست دل ٬ توسل به یک شهید تا ببیند خدایی که ما را عاشق ساخت ... شاید ببیند و بپسندد ... صورتها را با لبخند باید زیبا کرد ولی برای خدا باید گریست ٬ کوچکی کرد ٬ زار زد ... حال که داغ رفیقان و همرزمان هم هست ٬ باید خون گریست به حال دلی که سیاه از دنیا و سیاه تر از جاماندگی از شهدا مانده است ...
⚜•🕊•⚜ 🕊 وقتي ڪہ بیایي... ✨ تنہـا گوهـر روے تو اسـت ڪہ می تواند دلہـاے زنگ زده انسانہـایی را ڪہ عشـق بہ خـدا در آنہـا جـوانہ نزده جلا دهـد ✨ آن وقت آبشـار در دل ڪوهستـان می خنـدد و گل در دامن چمن زنـده مي شود... صبحتون مهدوی
هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
#شهید_حسین_معز_غلامی_ ذکر روز 5 مرتبه به نیابت از دوست شهیدت 🌹 🌸یا ارحم الراحمین🌸 🕊 رفیقه آسـمـــ😍ـونـیـه من ... @mashghe_eshgh_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام سلام صبح بخیر خوبی ؟ امروزت رو چجوری شروع کردی ؟ پر انرژی ان شاءالله ؟! چاشنیش هم نگاه شهدا بذاری همه چی حله ...
تو منطقه حمام همیشه در دسترس نیست و گاهی برای دوش گرفتن باید یک یا دو‌ساعت برگردی عقب از خط مقدم ... ولی ما مشکل رو جور دیگه ای حل کردیم تانکر گذاشته بودیم ماشین اب میومد برامون پر میکرد و برمیگشت عقب ... تابستونا مثل الان که خب کارمون راحته فقط اب از تانکر برمیداریم و شستشو میکنیم چون افتاب اونقدر داغه که ابِ تو تانکر نیاز به گرم کردن نداره اما زمستونا ... بشکه های دویست و بیست لیتری برمیداریم میذاریم روی اتیش تا گرم بشه اونوقت وسط سرما با اب گرم ....
البته اینم بگم تو خط که نمیشه اتیش روشن کرد مجبوریم یک کیلومتری بیایم عقب تر ولی چایی خوردنمون خیلی باحاله کوره درست میکنیم که قوری و چای زغالی خداییش خیلی میچسبه دلت نخواد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصطفی صدرزاده ایرانی بود ولی به اسم افغانستانی اومد.همه سید ابراهیم میشناختنش عجیب نترس بود روز تاسوعا شهید شد باچهره ی خونی رفت دیدار اربابش @mashghe_eshgh_dameshgh
مصطفی صدرزاده به سجاد عفتی قول داده بود کاراش رو درست کنه بیارتش فاطمیون ... زد و مصطفی شهید شد سجاد به هر دری میزد نمیشد تا اینکه خودش رو‌رسوند دمشق یک روز دیدم مرتضی عطایی داره میره دمشق گفتم کجا گفت یکی از رفقا اومده باید برم ببینمش رفت و با سجاد حسابی خوش گذرونده بودند و کار سجاد بعد از اون ردیف شد و بلیط و ویزای بهشتش صادر شد ... #شهید_سجاد_عفتی @mashghe_eshgh_dameshgh
رفیق وقت اذانه صدامون میزنه اوس کریم انگار وقت ملاقاتمون ردیف شده و برامون جلسه خصوصی گذاشته درد دلهامون رو تو عاشقی سر نماز بشنوه میشه خواهش کنم منم یاد کنی و دعا کنی زودتر گره ی کارم باز بشه دعا با زبان دیگران زودتر مستجاب میشه دمت گرم رفیق
اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند  به خانواده شهدا سر بزنید. زندگینامه شهدا را بخوانید. سعی کنید در خود، روحیه شهادت طلبی را پرورش دهید. 🌷شهید مدافع حرم 🌷
غزل تمام شده و ادامہ ے این شعر به لحن واژه ے "برگرد" بستگے دارد ... !
📚 رمانـ ؟ زندگی نامه خود گفتهء معروف به ✍ ابـوعــلـی @mashghe_eshgh_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ رمانـ ؟ زندگےنامه خودگفته معروف به ✍ ابو علے •┈ ┈┈ ┈••✾•⭐️•✾•┈┈ ┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 قسمت 7⃣ 🔶 هواپیما نزدبک دمشق که رسید ، چراغاشو خاموش کرد تا نتونند اون رو هدف بگیرند و در فرودگاه به زمین نشست 🛬 خیلی کنجکاو بود که ببینم وضعیت شهر چطوره و فرودگاه در چه موقعیتیه اما اتوبوس ها در فرودگاه منتظر ما بودند و ما رو سریع سوار اتوبوس کردند 🏃 🚌 در تاریکی حدود نیم ساعتی ما رو بردند تا به مقری رسیدیم مقر ما در دمشق و در یک مجموعه مدرسه بود سه چهارتا مدرسه با فاصله نزدیک هم قرار داشتند 🏘 اونجا چند گردان مستقر بودند یک مدرسه برای سوری ها بود که فرماندهان ایرانی بهشون آموزش می دادند یک قسمتس هم برای بچه های فاطمیون بود و قسمتی هم مقر تک تیر اندازان که آموزش تئوری می دیدند 🏇 چند روزی طول کشید تا با منطقه و جایگاهمون آشنا بشیم در اونجا متوجه گردانی به نام گردان عمار شدم که فرمانده شون سید ابراهیم احمدی یا همون مصطفی صدر زاده بود 😍✌️ اونجا همه اونو به نام سید ابراهیم میشناختن و کسی اونو صدر زاده با مصطفی صدا نمی کرد 😎 یکی از تز ها و آرزوهای سید ابراهیم این بود که گروهی در حد گروهان تشکیل بده که از همه لحاظ ویژه باشه هم از لحاظ معنوی، هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ نظامی ⛓ و کم کم اونو گسترش بده ✌️ من هم علاقه داشتم وارد این گروه بشمد😇 برای ما که نیروی تازه وارد بودیم، خیلی چیزا هنوز مشخص نبود هفت هشت روزی گذشت، شخصیت و منش سید ابراهیم من رو خیلی گرفته بود تیپ و حرکاتش خیلی به بسیجیا می خورد 😍 برای همین خیلی دوست داشتم خودمو بهش نزدیک کنم ☝️ بچه های افغانستانی خیلیاشون با سلاح کار نکرده بودند، ولی من در بسیج با آموزش و اسلحه بزرگ شده بودم ؛ برای همین من و سید ابراهیم حرف هم دیگه رو خوب می فهمیدیم. 💪 بعد از حدود ده روز که در منطقه حضور داشتیم کلاس های آموزش شروع شد 🙅♂ مصطفی تزی داشت که می گفت : نباید بذاری نیرو هرز بره. از وقتش استفاده کنید وگرنه این نیرو فکرش دنبال هزار تا برنامه دیگه می ره که مطلوب ما نیست حرفش این بود : آموزش آموزش آموزش ✊ چند روزی که اونجا بودم یه حالت بغض بهم دست داده بود چون یه حرفی توی دلم مونده بود.دلم می خواست یه نفر رو پیدا کنم که هم مطمئن باشه هم بتونم حرف دلم رو بهش بزنم 😢 چون به اسم افغانستانی اومده بودم، جرات نمی کردم با هر کسی ارتباط برقرار کنم 😑 اونما به محض اینکه متوجه می شدند کسی ایرانیه از همونجا برش می گردوندن ایران😞 خودم هم چندین مرتبه نزدیک بود لو برم 😐 بخاطر اون معنویت و نورانیتی که توی چهره سید ابراهیم می دیدم به خودم گفتم : مرتضی این کسیه که می شه بهش اطمینان کرد اون آدم فروش نیست 😌☝️ بلاخره هرطور که بود دلمو به دریا زدم. یک روز سید ابراهیم رو کنار کشیدم و گفتم : سید می خوام یه چیزی☝️ رو بهت بگم نذاشت ادامه بدم گفت : می دونم ... می خوای بگی من ایرانی ام 😶☹️ انگار برق از سرم پرید دیگه چیزی نگفتم. خندید و سر شونه ام زد ☺️ گفتم : از کجا فهمیدی؟ گفت : عمریه توی این کارم اگه طرفم رو نشناسم که دیگه هیچی. 👌 اون موقع هنوز نمی دونستم سید ابراهیم هم ایرانیه یکی می گفت : پدرش افغانستانی و مادرش ایرانیه هرکسی یه چیزی می گفت 😑 اون ایام من سعی می کردم که با بچه ها باب صحبت رو باز نکنم چون اگه می پرسیدن بچه کجای افغانستانی چیزی نداشتم بگم ... اگه کسی یه کم ازم سوال و جواب می خواست، توش می موندم. برای همین سعی می کردم زیاد وارد جمعشون نشم و با کسی صحبت نکنم که لو نرم 😢😫 اما می دیدم که سید گاهی توی جمع نیروها افغانستانی صحبت می کنه 😐😳 با لهجه تهرانی هم صحبت می کرد ولی زمانی که با بچه ها شوخی می کرد اصطلاحات افغانستانی هم به کار می برد و به اصطلاح به دل بچه ها ، خیلی خوش می افتاد 😉 خیلی ها حتی بعد از شهادتش هم می گفتند : سید ابراهیم افغانستانی بود . ✍ ادامه دارد ... •┈ ┈┈ ┈••✾•⭐️•✾•┈┈
نال_مشق_عشق_دمشق @mashghe_eshgh_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز وطن معنی غم را فهمید با #سایه_ی_جنگ ، متّهم را فهمید از خواب پرید کشورِ من امّا معنای #مدافع_حرم را فهمید #مدافع_حرم #تروریسم #سایه_جنگ! #امنیت #روزتون_شهدایی @bashahidantashahadat
هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
ذکر روز هفته 5 مرتبه به نیابت از دوست شهیدت 🌹 🌸یا قاضی الحاجات🌸 🕊 رفیقه آسـمـــ😍ـونـیـه من ... @mashghe_eshgh_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✱ دلتنگ تر می شـــویم😔 با دیدن ِلبخندهایی ڪه جـاماندن را،😞 بیشتر به رُخـــــِمان می ڪِشنــد ..😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گریه‌هاى ما به خدا بی‌نتيجه نیست برگ ضمانتی ز رضا مى‌رسد رفیق😭 ✍️ تصوير نوشت: شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى) و جعفرجان محمدى (كاتب) فيلم‌بردار شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) #کانال_مشق_عشق_دمشق داداش مرتضی جان همین اشک ها واسطه شو😭 @mashghe_eshgh_dameshgh