eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی نماز شب می خوانم...‌. 🌺آیت الله حاج شیخ محمد حسن عالم نجف ابادی(ره) 🌙 @sulook
عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام نقل می کند که: حضرت موسی به خدا عرضه داشت… خدایا! پاداش کسى که نمازها را اول وقت بخواند چیست؟ خداوند فرمود: [در دنیا] هرچه بخواهد به او می دهم و [ در آخرت] بهشتم را بر او مباح کنم. 🌹امالی شیخ صدوق/ ترجمه کمره‏اى ؛ متن ؛ صفحه ۲۰۹] @sulook
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از بهترین خیراتی می‌توانیم که برای امواتمان بدهیم... حجت‌الاسلام حسینی قمی @sulook
خواهش یک شهید از چون بدون زیارت و با آرزوی زیارت کربلا از این دنیا می‌روم، خواهش می‌کنم که ان‌شاءالله بعد از آزادی کربلا عکس مرا به عنوان زائر امام حسین ( ع) به کربلا ببرید... @sulook
عاقبت بخیری اگه عکس بود...❤️ @sulook
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ ملائکه اطراف ضریح امام حسین (علیه السلام) و عنایت ویژه آنها به زائر کربلا حجة الاسلام محمد رضا @sulook
مسافرِ راه خدا نباید خودش را برتر از دیگران ببیند. نکند آن زنی که عمرش را در گذرانده موفق به توبه شود و آن شخصی که از او فوت نشده، از هوای نَفس تبعیت کند و در امتحان شکست بخورد. ▫️مرحوم علامه آیت‌الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی @sulook
☑️ اثر قرائت از رویِ آن 💌 پیامبر‌ رحمت‌ صلّی‌ الله علیه و آله و سلّم فرمودند: 💌 هیچ چیز به اندازه خواندنِ از رویِ آن بر شیطان گران نمی آید. @sulook
1 نگاهم به ساعت افتاد که عقربه بزرگ خبر از ساعت ده می‌داد. اوفی کشیدم و به سمت آشپزخونه رفتم. این روزا خسته بودم از دعواهای تکراری و زندگی که داشتم . انگار محسن هیچ جوره دیگه منو نمی‌خواست. به هرحال خیلی وقته حرمت های بین ما از بین رفته همون موقع که خانواده هامون رو به اختلاف و بحث های یین خودمون راه دادیم. خانواده محسن دیگه از من و خانواده م متنفر بودم . خود محسن هم دیگه آنچنان رقبتی به من نداشت‌ . احساس می کردم که فقط به خاطر امیرحسین تنها پسرمون این زندگی داره ادامه پیدا می کنه و گرنه خیلی وقت پیش منو محسن ازهم پاشیدیم. اشک تو چشمام جمع شده بود و بغض بدی به گلوم افتاده بود. صدای زنگ گوشیم منو به خودم برگردوند. ادامه دارد. کپی حرام.
2 خودمو به گوشیم رسوندم و دستم گرفتم. نگاهی به صفحه انداختم. شماره داداشم بود. خودمو جمع و جور کردم که یه وقت نفهمه گریه کردم. چند لحظه معطل کردم و بعد تماسو وصل کردم _ الو سلام داداش خوبین؟ _ ممنون عزیزم . _ جانم داداش کاری داشتی؟ _ راستش الهام زنگ زدم یه چیزی بهت بگم اما قول بده که زیاد شلوغش نکنی! تنم یخ زد . باز چی شده خدایا؟ طاقت یه اتفاق دیگه رو نداشتم. مضطرب لب زد_ بله داداش بگو...می‌شنوم. کمی من من کرد_ برادرشوهرت مهدی رفته مغازه داداش حامد و از فروشنده ش حسابی آمار و اطلاعات گرفته. حالم گرفته شد. برام سخت بود چیزی به زبون‌بیارم. سکوت کردم چون مطمئن بودم که همچین کاری هم می کنن . خانواده شوهر من که جز فضولی کردن کار دیگه ای بلد نبودن! ادامه دارد. کپی حرام.