eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.5هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴راز سیلی خوردن برخی هنگام مرگ آیت الله العظمی جوادی آملی: «يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ.[۱]بزرگان اهل معرفت گفتند راز اینکه فرشتگان هنگام مرگ تبهکاران سیلی به صورت آنها میزنند، مشت به پشت اینها میزنند، این است که فرشتگانی که مأمور امور دنیای اند مشت به پشت این شخص میزنند و او را با فشار از دنیا وارد برزخ میکنند؛ می‌گویند عمری را تباه کردی و کاری نکردی ؛ فرشتگانی که مسئول امور برزخ اند میبینند این شخص با روی سیاه و دست تهی می‌آید سیلی به صورت او می زنند که عمر را تباه کردی.» [۱]سوره انفال آیه ۵۰ 📚سروش هدایت ج۵ ص۲۵۴ 🍃🌸🍃
2.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برا نمازت شرمنده نشی! 👤استاد قرائتی 🍃🌸🍃
10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥لحظه به لحظه زندگی‌شون نکته‌ست 👤استاد قرائتی 🍃🌸🍃 🌤
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا خدا نمی تواند رزق فرزندانمان را بدهد؟ 👤استاد قرائتی 🍃🌸🍃 🌤
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلاه سر خودت نذار 👤استاد قرائتی 🍃🌸🍃 🌤
5 خودشو بهم رسوند و با ابروی بالا افتاده ای گفت_ از چی حرف می‌زنی عزیزم؟ شمرده شمرده گفتم-سئوالم خیلی واضع و روشنه می‌گم پولی که برای اقساط گذاشتیم رو چیکار کردی؟ سجاد که مشخص بود ترسیده اما سعی می کرد خودشو عادی نشون بده. با کمی من من گفت_ اقساط رو پرداخت کردم دیگه. صدامو بالا بردم_ پس چرا از بانک زنگ زدن که دو قسط وام عقب افتاده؟ سجاد راستشو بگو چیکار کردی با پول؟ سجاد که دیگه راه فرار نداشت گردن گرفت اما با لحن طلبکارانه گفت_ آره برداشتم چون لازم داشتم! اما خودم پسش می‌دم. اوفی گفتم و بعد ادامه دادم _ آخه سجاد جان میخوای از کجا بیاری اون همه پول رو؟ بیست و دو میلیون کم پولیه؟ ما همینطوریشم کمتر میخوری کمتر می‌پوشیم یه خاطر پول قسط وام بعد تو بردی دادی مادرت؟ ادامه دارد. کپی حرام.
6 با کلافگی گفت_ مادرم یه پولی احتیاج داشت منم مجبور شدم دست به اون پول بزنم اما برش می گردونم لیلا‌. _من کاری به اون پول ندارم سجاد فقط تو یه نگاه به زندگی خودمون بنداز به پسرمون. دوتامون صبح تا شب ميريم سر کار مادر بیچاره من هرروز امیر علی رو نگه می داره! آخرش حتی یه قرون هم پس انداز نداریم برای آینده مون! با تحکم بهش گفتم خوب فکراشو بکنه اگه بخواد به این وضع ادامه بده من دیگه نمیتونم این زندگی رو ادامه بده. دو سه ماهی از اون بحثمون گذشت یه ردز بهش گفتم مادرت یه زن تنهاست. منم‌میدونم که باید بهش خرجی بدی ولی از حد نگذرون.‌قرار نیست ما در عذاب باشیم. خرجیش رو بده اگر ندی خدا قهرش میاد از اون روز سر ماه که حقوق میگیریم‌ با اطلاع خودم مبلعی رو برای مادرش کنار میزاریم پایان
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که خدا را عاشق خود کرده بود.❤️ لحظات حیرت انگیز کلیپ زیر رو تقدیم به شما @sulook
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 خاله لباسی رو که خریده بود پوشید و فقط شونه‌ای به موهاش کشید. علی و دایی، حاضر و آماده با کت و شلوارهای مشکی‌رنگ‌شون از اتاق بیرون اومدن.‌ چیزی طول نکشید که همه سوار ماشین شدیم. هر چقدر خاله اصرار کرد که با چادر و روسری موهات به هم می‌ریزه و به جاش از شنل استفاده کن، نه علی کوتاه اومد نه خودم دلم می‌خواست که بدون چادر بیرون برم. خاله ناراحتیش رو بهانه کرد و با ماشین دایی رفت. میلاد رو هم با خودش برد. در واقع می‌خواست من و علی رو تنها بذاره. سوار ماشین شدیم و به سمت تالار حرکت کردیم. صورتم رو طوری پوشوندم که هم جلوم رو می‌دیدم، هم از آرایشم چیزی معلوم نبود. _ رویا. _ بله. _ ازت ممنونم که حرفم رو گوش کردی. _ مگه نباید گوش می‌کردم؟ خندید و گفت: _ چرا باید گوش می‌کردی اما گفتم شاید با اصرارهای مامان به خاطر اینکه با شنل بیای، به حرف مامان بری. _ من به غیر از حرف تو به حرف هیچ‌کس نمی‌رم. _ ازت ممنونم؛ مامانم ترسید موهات بهم بخوره وگرنه مخالف چادر نیست. _ می‌دونم اما یه جوری چادرم‌ رو سر کردم که موهام بهم نخوره. حالا یکمم به هم بخوره زیاد مهم نیست. _ فردا قرارِ اسباب‌کشی داریم. وسیله‌هایی که لازم داشتیم رو توی ساک گذاشتم‌. کاش حواسم رو جمع می‌کردم و طلاهات رو هم به جای اینکه توی جعبه‌ها بذارم، تو ساک می‌ذاشتم. _ حالا شده دیگه، مهم نیست. رضا و مهشید هم میان؟ _ نه می‌رن خونه آقاجون. اونجا راحت‌ترن. _ کاش می‌گفتی یک روز بعد از عروسی، این‌ جوری خیلی خسته‌ می‌شیم. _ ما که کاری نمی‌کنیم. یه خورده وسایل رو داخل اتاق مامان جا می‌دم؛ یه سری از کارتون‌ها هم که تو اتاق جا نشه، می‌ذاریم گوشه این یکی اتاق، یه ملافه می‌کشیم روش که داخل‌شون خاک نره. فقط ساکمون رو برمی‌داریم و می‌ریم خونه حسین. حسینم تا اونجایی که من باهاش صحبت کردم می‌دونم از این سحرخانم خوشش اومده اما دلش نمی‌خواد از حرفش کوتاه بیاد‌. _ خاله هم که صبح داشت حرف می‌زد، می‌گفت یه جورایی انگار سحر دلش راضی شده ولی نتونسته با نرفتن سر کار کنار بیاد. حرف زدن با فرزانه رو هم بیخیال شده. مثل اینکه خانواده‌اش بهش گفتن که چرا همچین شرطی گذاشتی. اما سرکار رفتن رو دوست داره. _ حسین داره زور می‌گه. مگه می‌شه طرف این همه سال درس بخونه بعد بذاره کنار، بلند بشه بیاد خونه‌داری کنه! خب دوست داره درسی که خونده ثمره‌اش رو ببینه! _ یعنی من هم در آینده بخوام برم سر کار تو می‌ذاری؟ _ یه کار مناسب باشه با یه محیط زنونه، چرا نذارم! در‌ کل من اصلاً دوست ندارم که بیرون از خونه کار کنی اما اگر خودت تمایل داشته باشی من اصلاً جلوت رو نمی‌گیرم. به دَر تالار اشاره کرد. _ رسیدیم.‌ رویا هوای مامان رو داشته باش. _ چشم. _ دور و بر عمه هم نگرد. _ اونم چشم. _ دستت درد نکنه.‌ پیاده شو.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🔻امام خامنه ای : چیزی که امام حسن(ع) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. یک شایعه دشمن می‌انداخت؛ همه آن را قبول می‌کردند. ۱۳۷۲/۸/۱۲ @sulook
🔹چند خواهش دارم: ۱- نماز اول وقت بخوانید که گشایش از مشکلات است. ۲- صبر و تحمل ۳- به یاد امام زمان (عج) باشیم. @sulook
ashoora-samavati.mp3
زمان: حجم: 4.42M
زیارت عاشورا با نوای حاج مهدی سماواتی🎤 🌷 هدیه به شهید مهدی‌ ثامنی‌ راد و به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان عج و برآورده شدن حاجات اعضای محترم کانال 🤲 شب بیست و هشتم@sulook