eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ همه رمز و راز دل را پیش دوستانتان بازگو نکنید ! مرحوم حجت الاسلام @sulook
🌹احیاء سنت رسول خدا ✍فردا ماه ربیع‌ الاول ماه قمری و از روزهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را روزه می‌گرفتند. ✨رسول خدا صلی الله علیه و آله: در هر ماه سه روز را روزه می‌گرفتند؛ پنج‌شنبه اول و آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه و تا این سنت را انجام می‌دادند. 👌عزیزانی که توانایی دارند جا نمونن. @sulook
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 دستش رو‌گرفتم و دوباره به جمع برگشتیم.‌ این بار کنار علی نشستم. آقای‌امامی گفت: _ این‌ تاریخ‌هایی رو که گفتید ما هم قبول داریم. ان‌شاالله هماهنگ‌ کنیم اول برن‌ آزمایش‌خون بعد هم عقد.‌ در خصوص محرمیت موقت، من از همین الان‌ موضعم‌ رو مشخص کنم.‌ نه من، نه برادرهاش اصلاً موافق نیستیم. حتی برای نامزد قبلی سحر هم این اجازه رو ندادیم. خاله گفت: _ وقتی قراره انقدر زود عقد کنن، دیگه محرمیت موقت برای چی؟ _ خب خداروشکر که شما هم موافق نیستید. دَر خونه باز شد. اول سحر، پشت سرش هم دایی وارد شدند.‌ لبخند روی لبهای هر دوشون نشونه از تفاهمی که بدست آورده بودن می‌داد.‌ بعد از دو ساعت صحبت کردن، قرار شد بعد از آزمایش بدون هیچ مراسمی عقد کنن و سه ماه بعد هم‌ مراسم‌ عروسی رو برگزار کنن.‌ خاله و دایی تو حیاط هم دست از صحبت با پدر و مادر سحر برنداشتند. علی گفت: _ ببخشید آقای‌امامی من از خدمتتون مرخص می‌شم. برم‌ ماشینم‌ رو روشن کنم. _ خواهش می‌کنم پسرم.‌ ببخشید صحبت ما طولانی شد. _ نه اصلاً هم طولانی نشده.‌ من یکم خسته هستم. خاله گفت: _ برو پسرم، ما هم الان میایم. خداحافظی کرد و از حیاط بیرون رفت. دلم طاقت نیاورد تنهاش بذارم.‌ آهسته کنار گوش‌ خاله گفتم: _ منم برم؟ _ آره برو، تنهاش نذاری بهتره. ما هم‌ الان میایم. خداحافظی کردم و دنبال علی رفتم‌. پشت فرمون نشسته بود. دَر رو باز کردم و کنارش نشستم. _ مامان اینا نمیان؟ _ گفت الان میان. _ زشت شد من واینستادم.‌ اصلاً حوصله ندارم. _ چرا؟ چون ضامن نداری؟ نیم‌نگاهی بهم انداخت و با سر تأیید کرد. _ اگر فقط خودم بودم کم نداشتم. رضا هم هست. ساخت بالا هم خیلی هزینه برداره. _ علی نمی‌خوای مغازه‌ی من رو... _ اصلاً حرفش رو هم نزن! _ من دلم می‌خواد بهت کمک کنم. _ همین که انقدر درکم می‌کنی کافیه.‌ _ یه‌ چیزی بگم‌ ناراحت نمی‌شی؟ _ چی؟ _ می‌گم‌ منم یکم‌ طلا دارم... _ با فروش اون‌ها کار ما راه نمی‌افته. اوس‌محمود گفته فردا صبح براش مصالح ببرم. با این لیستی که داده می‌دونم کارمون‌ به نصفه هم نمی‌رسه. _ پس می‌خوای چی‌کار کنی؟ _ ماشین‌ رو هم‌ احتمالاً بدم بره. تو که ناراحت نمی‌شی؟ _ من فقط از دیدن‌ این حال تو ناراحت می‌شم. لبخند دلنشینی گوشه‌ی لبهاش نشست. _ فقط توی این اوضاع خوشحالم که تو رو دارم. رویا ببخشید اگر اوقاتم تلخه، یه وقت یه حرفی بهت می‌زنم که باعث ناراحتیت می‌شم‌... با باز شدن دَر عقب ماشین، هر دو به خاله و میلاد نگاه کردیم. خواستم‌ پیاده بشم برم عقب که دایی جلو بشینه اما زودتر از من عقب نشست و دَر رو بست. _ برو علی. _ عه دایی بیا جلو بشین! _ دیگه دو تا کبوتر عاشق رو که نباید از هم جدا کرد.‌ علی سرش رو تکون داد و راه افتاد.‌ میلاد گفت: _ دایی من و رویا رفتیم... نگاه چپ‌چپ علی از تو اینه به میلاد باعث شد تا میلاد حرفش رو نزنه. خاله که متوجه نگاه علی نشده بود پرسید: _ میلاد مامان بقیه‌ی حرفت رو بزن! _ ولش کن‌ یادم رفت. _ ببینم تو رو! چی شد یهو؟ آهسته کنار گوش خاله حرفی زد. خاله گفت: _ علی تو نمی‌ذاری میلاد حرف بزنه!؟ _ میلاد فضولی نکنه هر حرفی دلش می‌خواد بزنه. _ فضولی نبود.‌ می‌خواستم بگم با رویا رفتیم دستشویی، اون جا گلدون بود. دایی با صدای بلند خندید. _ پس دستشویی‌شونم‌ باصفاست. خاله هم خندید. _ از دست تو حسین.‌ همش می‌ترسیدم یه حرفی جلوی پدر زنت بگی، اونا هم‌ فکر کنن تو سبک بازی در میاری. علی گفت: _ نه سبک بازی‌هاش مال ماست. خیلی هم خوب وارده که جلوی کی باید شوخی کنه، جلوی کی جدی باشه. دایی گفت: _ به من می‌گن یه آدم دانا. خواستی بیا یادت بدم. هر چند که تو‌ شانس داری. خودت هم شوهری هم برادرزن. مادرتم‌ که طرفدار توعه. دیگه برای خودت اربابی. دانا بودن به کارت‌ نمیاد. علی که از دیروز غروب تا الان‌ نخندیده بود با خنده گفت: _ چقدرم خودش رو تحویل می‌گیره. جناب دانا با کله نری تو دیوار؟! _ اگر تو حالت جا میاد من با کله هم می‌رم‌ تو دیوار. از دیروز غروب عین برج‌ زهرماری. خاله ناراحت گفت: _ به منم که نمی‌گه چشه! _ هیچیش نیست‌. فهمیده نازش خریدار داره، هی ناز می‌کنه. صدای تلفن علی بلند شد.‌ نگاهی به صفحه‌اش انداخت. _ اوس‌محموده! ماشین‌ رو گوشه‌ای پارک‌ کرد و تماس رو وصل کرد. _ الو، سلام او‌س‌محمود. _ خیلی ممنون. _ شما گفتید منم گفتم فردا صبح! دستگیره دَر رو کشید و پیاده شد. از ماشین فاصله گرفت.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔅راهکاری از امام رضا علیه السلام برای رفع شدائد و مشکلات سخت 🔰 @sulook
✍راه تشخیص اخلاص... 🔹پس اگـر دیـدى شـیـطـان بـا تـو سر و کـار دارد، بـدان کارهایـت از روى اخـلاص نیـست و بـراى حـق تـعـالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمه هاى حکمت از قلـب شـما بـه زبـان جـارى نـشـده، بـا ایـنـکـه چـهـل سـال اسـت بـه خیال خود قربه الى االله عمـل مـى کنیـد، بـا اینکه در حدیث وارد است که کسى که اخلاص ورزد از بـراى خـدا چـهل صباح، جـارى گـردد، چشمه هاى حکمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نیـست و خودمـان هـم ملتفت نیستیم و درد بى درمان همین جاست. 📚شرح چهل حدیث، ص ۹۱، ۹۲ ▪️امام خمینی رحمة الله علیه @sulook
✨امام صادق عليه السلام فرمودند: إنَّ أفضَلَ ما دَعَوتُمُ اللّهَ بِالأَسحارِ، قالَ اللّهُ تَعالى: «وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» بهترين زمانى كه در آن به درگاه خدا دعا مى كنيد ، سحرگاهان است . خداوند متعال فرموده است : «و در سحرگاهان ، طلبِ آمرزش مى كردند» 📚بحارالأنوار جلد87 صفحه165 @sulook
21.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سوال ⁉️ اگه ثواب زیارت امام رضا علیه‌السلام برابر با یک میلیون حج هست پس دیگر نیاز نیست به حج برویم؟ 📣 استاد محمدی شاهرودی
-- این در جبران زحمات شماچیزی نیست خانم -- اینجوری نگو علی من که کاری نکردم، ممنون که مثل همیشه یادت بود --خانومی خانوم مکث کوتاهی کردم و چند دقیقه بعدش گفتم --البته تنها هدیه امشب من این نیست با تعجب نگام کرد که ادامه دادم --من یه هدیه دیگه‌ام واست دارم ولی یکم مطرح کردنش برام سخته -- هرطور راحتی بگو --می‌خواستم درمورد یه موضوعی باهات مشورت کنم،یعنی یه چندوقتیه یه موضوعی فکرمو درگیرکرده نفس عمیقی بیرون دادم و ادامه دادم -- زهره به نظر من حالا که نمی‌تونیم بچه دار بشیم بیا که سرپرستی یه بچه رو به عهده بگیریم اینطوری هم خدا خوشش میاد ،هم اینکه ما از تنهایی در میایم و پدر و مادر میشیم زهره با شنیدن حرفم گریه و خنده هاش یکی شد وگفت -- علی این بهترین کادویی بودکه میتونستی به من بدی،خدا میدونه بارها خواستم این موضوع رو باهات مطرح کنم ولی از برخوردت ترسیدم،خداروشکرکه به ذهن خودت رسید -- پس توئم موافقی تندتند سرشو تکون داد و گفت -- آره که موافقم ازفرداش تصمیم مونو عملی کردیم و رفتیم دنبال کارای سرپرستی و بعدیه مدت دوندگی سرپرستی یه دختربچه خوشگل روبه عهده گرفتیم و اسمشو نورا گذاشتیم،الان نورا خانم ۶ سالشه وما خوشبخت ترین خانواده ایم،خدایا ممنونم بابت همه نعمت هایی که به مادادی. پایان. کپی حرام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حکایت شفا یافتن فرزند مرحوم حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان 🎙 🍃🌸🍃 🌤 🌺🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیاده‌روی اربعین و بداخلاقی 🖌 توصیه مهم استاد فاطمی نیا (ره) به زائران اربعین 🖌 اگه کربلا بری‌ ، اربعین بری ، حج بری و ... ولی کظم غیظ نکنی باختی! 🍃🌸🍃 🌤
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اعجاز قرائت سوره‌ی واقعه در شب جمعه 🍃🌸🍃 🌤