#بیُوےخوشْگِلٌ🌱
بَرْ مَشــآمَم
بوے اِسْـپَنْد مُحَـرَّم مےرِسَدْ😭💔
#محرمنزدیڪہ🎈🍃
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
مےگفتند: چمران هميشه توى
محاصره است!
راست مےگفتند،
منتها دشمن ما را محاصره نمےكرد
دكتر نقشه مےريخت
مےرفتيم وسط محاصره،
محاصره را مےشكستيم ومےآمديم بيرون.
#شهید_مصطفی_چمران
#یادش_با_صلوات🌷
🕊🕊
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🕊🌼
#طعمپرواز
اگر دو چیزرا رعایت کنے،
خدا شهادت را نصیبت میکند:
یکے پرتلاش باش
دوم مخلص!
این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت راهم نصیبت میکند...
#اللهمالرزقناشهادت...🕊
#ڪلامشهید
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
#بی_توهرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
9⃣ #قسمت_نهم:
🍃اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ...
🍃غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ...
- به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...
🍃با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ...
نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...
🍃گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
🍃- کمک می خوای هانیه خانم؟ ...
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ...
با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ...
🍃یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ...
- کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ...
- حالت خوبه؟ ...
- آره، چطور مگه؟ ...
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ...
🍃تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ...
به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ...
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
#بی_توهرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
0⃣1⃣ #قسمت_دهم:دستپخت معرکه
❣چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...
با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ...
❣غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ...
- می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ...
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ...
- خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...
- مسخره ام می کنی؟ ...
- نه به خدا ...
❣چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد ...
❣- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود ...
❣اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟!👀
وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك؟!😍
معبودا!!
عزیـزا!!
آنڪه در مشغله های زندگے ٺـو را گم کرده چه یافتہ؟!😪
و آنڪہ ټۅ را یافته چه چیز ڪم دارد؟!😊
#شبٺون_شہـدایے
#التماسدعایفرج
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid🌷🍃
💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸
#نمازشب💎💙
آخوند ملاحسینقلی همدانی(ره) می فرمایند:
از طالبان آخرت، احدى به مقامى از مقامات دینى نرسید مگر آنانكه اهل تهجد و شب زنده دارى بودند.
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
💚💚
یا صاحب الزمان ...
ای رفته سفر،یوسف گمگشته کجایی
هیهات ازایـن خـون دل و درد جدایی
دنیا شده لبریز ز ظلم و ستم و جور
ای کــــاش خدا امر کند تـا که بیایی
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃