eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
640 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
📚موضوع مرتبط: #شهید_عطاءالله_اشرفی_اصفهانی #شهید_محراب #خاطره #عکس‌باز_شود 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #07_23 #jihad #martyr ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ❀✿┅┅┄ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
📚موضوع مرتبط: #شهید_عطاءالله_اشرفی_اصفهانی #شهید_محراب #خاطره #عکس‌باز_شود 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #07_23 #jihad #martyr ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ❀✿┅┅┄ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
°•♥️بسم رب الشهدا و الصدیقین♥️°• 🌱 دفعه دومے ڪه رفته بود سوریه تو محرم🏴بود. مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم عزادارے هم مےکنید اونجا؟! گفت نه اینجا اڪثرا ۴امامے هستن عزادارے نمیڪنن... بهم خیلے سخت میگذره ڪه نمیتونم عزادارے ڪنم خوش به حال شما خیلے استفاده ڪنید از محرم...🏴💔 بعد ها وقتے برگشت به گفتم چرا محرم رفتے گفته بود من همه ے چیزایے ڪه بهشون وابسته بودم گذاشتم ڪنار فقط یه چیز مونده بود ڪه نمیتونستم ولش ڪنم برم؛ اونم ایام محرم بود ڪه باید به نفسم غلبه مےڪردم و مےرفتم...🌹🕊 ♥️ ...😔 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
✨با لباس خاکی و موهای به هم ریخته وارد خانه شد . در را که بست لبخند زد 😊و سلام کرد . جلو رفتم و نگاهی👀 به چشمانش که از خستگی و بی خوابی قرمز شده بود ، انداختم . دلم برای خستگی اش سوخت اما آن قدر دلتنگش💞 بودم که نتوانستم اخم نکنم و راحت از گله و شکایت بگذرم . _ تو چرا این قدر دیر به دیر به من سر می زنی ؟ 🤔 سرش را زیر انداخت و مانند آدم های خطاکار ریشش را خاراند .🌸 _ آخه پیش زن های دیگه ام بودم . خشکم زد 😳و با بهت نگاهش کردم . می دانستم مهدی اهلش نیست اما حرف زن همسایه که می گفت چرا آقای زین الدین مثل خیلی از فرمانده ها مرخصی نمی گیرد و به دیدنت نمی آید ، در سرم وول می خورد و نمی گذاشت درست فکر کنم . زن دیگر ؟ زن های دیگر ؟ اگر راست می گفت من می مردم . با صدایی لرزان پرسیدم یعنی چی ؟😢 همان طور که سرش پائین بود از بالای چشمانش 🙄نگاهم کرد . _ نمی دونستی من چهارتا زن دارم ؟🤭 با چشمان ریز شده در صورتش دقیق شدم . گوشه ی چشمانش چین افتاده بود و این نشان می داد دارد به سختی جلوی خودش را می گیرد که نخندد😂 و دزدیدن نگاهش از من فقط این معنی را داشت که اگر به من نگاه می کرد حتما لو می رفت . چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم . سرش را بالا آورد و مهربان نگاهم کرد. _ جدی می گم. من اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش هم با تو .☺️😍 چشم غره ای رفتم نه به خاطر شوخی اش که داشت مرا می کشت . فقط به خاطر این که مرا آخر و بعد از شهادت انتخاب کرده بود . من قبل ، همراه و بعد از شهادت باید زنش می بودم و هیچوقت رهایش نمی کردم .🕊 📚موضوع مرتبط: 🗓 مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
خاطرات شهدا 📖 #مــا_در_حـال_جنگــیم 💢 صبحانہ ای ڪه بہ خلبان‌ها می‌دادم ، ڪره ، مربا و پنیر بود . یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت : فلانی ! گفتم : بله . گفت : شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا ڪار می‌ڪنید . پس باید بدانید مملڪت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی بہ سر می‌برد . شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است ڪه ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم . شما باید یك روز به ما ڪره ، روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید . در سہ روز باید از این‌ها استفاده ڪنیم وگرنه این اسراف است . من از شما خواهش می‌ڪنم ڪه این ڪار را نڪنید . من گفتم : چشم . ✍ نشر بمناسبت : سالروز شهادت ، شهید خلبان شهید احمد کشوری 🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵ ♥️ منبع :کانال در آرزوی شهادت 📚موضوع مرتبط: #شهید_احمد_کشوری #شهید_دفاع_مقدس #خاطره 🗓مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #09_18 #jihad #martyr
💠حساب و کتاب💠 یک روز با چند ورقه وارد مدرسه شد. به هر کدام از مربی‌ها یک ورقه داد که بالایش نوشته بود: «حاسبوا قبل ان تحاسبوا». کمی پایین‌تر اسم چند گناه را نوشته بود و جلوی هر کدام را خالی گذاشته بود. بعد رو کرد به مربی‌ها و گفت: «بیایید هر شب چند لحظه کارهامون رو بررسی کنیم و توی این برگه بنویسیم. ببینیم خدای نکرده چند بار دروغ گفتیم، غیبت چند نفر رو کردیم، تهمت و بدبینی داشتیم یا نه، کارهای خوبمون چقدر بوده... . آخرِ ماه با یه نگاه به این برگه، حساب کار دستمون میاد؛ می‌فهمیم چطور بنده‌ای بودیم». #شهید_اللهیار_جابری #فلش_کارت_فرارازگناه لینک دانلود رایگان🔻 https://cafebazaar.ir/developer/mataf/ #خاطره
رفتیم توی کمپ اسرای عراقی.  توی آن همه،یک اسیر ناراحت و درهم،کز کرده بود یه گوشه. علی آقا رفت سروقت او. دستی روی سر او کشید. عراقی سفره دلش رو باز کرد که: «یه انگشتری یادگاری از خانواده ام داشتم،یه رزمنده ایرانی به زور اون رو از دستم در آورد!» علی آقا،این رو که شنید انگشتر خودش رو درآورد و کرد توی انگشت اسیر عراقی. یه تسبیح هم بهش هدیه کرد و یه کمپوت گیلاس براش باز کرد. اسیر عراقی زیر و رو شده بود. منبع:کتاب دلیل 📚موضوع مرتبط: #شهید_علی_چیت_سازیان #شهید_دفاع_مقدس #خاطره 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد #09_20 #jihad #martyr
💠جلسه تعطیل!💠 سرجلسه، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز. داشتیم می رفتیم اهواز. اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم. » کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود. آنقدر رفتیم، تا موقع نماز اول وقت گذشت. خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم، نشد. » #شهید_مهدی_باکری 📚یادگاران، جلد۳، ص ۵۱ #خاطره ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
💠جلسه تعطیل!💠 سرجلسه، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز. داشتیم می رفتیم اهواز. اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم. » کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود. آنقدر رفتیم، تا موقع نماز اول وقت گذشت. خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم، نشد. » #شهید_مهدی_باکری 📚یادگاران، جلد۳، ص ۵۱ #خاطره ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
💠جلسه تعطیل!💠 سرجلسه، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز. داشتیم می رفتیم اهواز. اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم. » کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود. آنقدر رفتیم، تا موقع نماز اول وقت گذشت. خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم، نشد. » #شهید_مهدی_باکری 📚یادگاران، جلد۳، ص ۵۱ #خاطره ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌹خاطره ای از شهید محمد حسین حمزه؛ یک بار درمسیر زیارت امام رضا (ع) به قصد دیدار ایشان و خانواده شان به منزلشان رفته بودیم. چیزی که در منزلشان بیش از همه جلب توجه می کرد؛ نمایشگاه کوچکی از پوکه ها و فشنگ ها و آثار و نمادهای دفاع مقدس بود؛ گوشه ای از خانه متعلق به این نمایشگاه بود. نزدیک اذان مغرب بود؛ خیلی راحت پیشنهاد کرد که با هم به مسجد برویم. می گفت کاری در مسجد دارد که باید برود من که خیلی کنجکاو بودم بیشتر با حسین آشنا بشنوم قبول کردم تا به مسجد برویم. هنگام و پس از نماز جماعت شاهد بودم که حسین محور توجه جوانان و نوجوانان در مسجد بود. ظاهرا بسیاری از امور فرهنگی مسجد را بر عهده داشت. او همیشه چفیه اش را گردنش می گذاشت. یادم نمی آید جایی او را با پوشش رسمی خارج از منزل بدون چفیه دیده باشم. حتی روز دامادی اش هم چفیه جزو لباسش بود. نکته ی بعدی که برایم جالب بود این بود که خیلی دقیق مسائل جاری و سیاسی را رصد می کرد و نسبت به کوچکترین تحرکی بی تفاوت نبود و موضعگیری داشت منبع : سایت دانا 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🆔 @masirshahid 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
📝🍃| #خـاطـره... پایین پای آقارسول....🌸 🍃آقامحمد اینجا نشسته بود، من اونجا پایین پای آقارسول نشسته بودم، دیدم به نشانه احترام انگار یهو ایستاد، گفتم: چه‌خبره؟ گفت: بابای آقارسول اومدن شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن اصرار به آقای خلیلی که دعا🤲 کن شهید🌷 شم تا اینجا اومدین دم غروب ماه مبارکه کنار آقارسولم هست دعا کن من شهید شم، پدر شهید خلیلی🌷 مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبت بخیر شی، محمد می‌گفت: نه این چیزا به دردم نمیخوره این دعا ها به دردم نمیخوره، ‌شما دعا کن من شهید🕊 شم، آنقدر پیگیری کرد که ایشون گفت: ان‌شاءالله شهید بشی،💞 ان شاءالله عاقبتت شهادت، آنقدر اون روز ذوق کرده بود، میگفت: روزی این ماهمو گرفتم، پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم، 🌸هر چی هم گرفت از این اصرارش گرفت آدم مصری بود. #به‌نقل‌ازخواهرشهید💜 #شهید_محمدرضا_دهقان‌امیرے 🌷 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid