eitaa logo
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
173 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2هزار ویدیو
104 فایل
⚠️ من امروز باید بگویم که تکلیف است براى مسلمانها. حفظ مساجد امروز جزء امورى است که اسلام به او بسته است. ✍️صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۲۱ پایگاه مقاومت النساء حوزه فاطمه الزهراءبسیج خواهران هشترود
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 استاد فاطمي نيا : از اولياء الهي ، سينه به سينه ، يك يادگاري دارم كه عمل به آن بركات فراواني دارد ماه مبارك رمضان ، اين ضيافت الهي را با يك زيارت جامعه ي كبيره🤲 به اخر برسانيد . در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه اثارش از عقول ما خارج است و روزي به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگري به كار نخواهد آمد. التماس دعا 🙏🏻 @masjdvaliasr
⚫️بسم الله الرحمن الرحیم⚫️ ♠️ای یاد آوران حضرت رقیه(سلام الله علیها) ملیکه کرب و بلا..شهادتتان مبارک.. 🏴ای غنچه های نورسیده افغانستان، عروج ملکوتی تان مبارک.. 🏴ای شکوفه های باغ زندگیِ مادران و پدرانی که با عصاره وجودشان شما را پروریدند و به کلاسهای درس فرستادند تا بذر اندیشه تان در حوزه علم آموزی سبز شود و فردایی روشن را برای کشورتان به ارمغان ببرید...شهادتتان مبارک... 🏴لعنت بر آن کسانی که این چنین ظالمانه بر کودکانی پاکیزه همچون شما رحم نکردند..آیا خواستند قدرت خود را با کشتن چند کودک بی گناه به نمایش بگذارند؟؟ ای وای بر آن جنایتکاران خونخوار..و وای بر وجود پست و بی غیرت شان...به راستی که کارشان نشان از پلیدی روح و و رذالت نفس سرکششان دارد... 🏴 ای جهان سکوت را روا ندار..این ظلم عظیم را فریاد بزن..حق آن ها را بگیر...به سوز دل مادرانشان و آه پدرانشان رحم کن...جهان بیدار شو..ظلم را به نظاره ننشین...چون رعد بخروش تا وحشت صدایت دل های سخت خونخوار را غرق رعب و وحشتی وسیع نماید تا مُهر عدم را بر زندگی سیاه گونه شان حک کنی ... 🏴اما ای کودکان آسمانی؛ می دانم پر پر شدنتان بسیار سخت و دردناک است اما بدانید...حضرت رقیه(سلام الله علیها)نیز چون شما دنیا را وداع گفت ..به دست جنایت پیشه ترین مردمان...اما او داغ پدر را دید...نه یک داغ ساده... سر بریده پدرش را...رگ های بریده اش را....در مقابلش چشمانش دید آری دید..سو آتش گرفت....و بعد پر کشید..و براستی این داغ بسیار بسیار سنگین تر است... : طلبه سطح سه خانم قرائی 🌸کانال رسمی حوزه علمیه خواهران 🔸@kowsarnews
راهکارهای زندگی درجزء۲۹
میزان زکات فطره ۱۴۰۰
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیه‌ای با محکومیت شدید جنایات رژیم صهیونیستی در یورش به مسجد الاقصی و شهادت دهها فلسطینی مظلوم در قدس شریف و سرزمین‌های اشغالی ، تاکید کرد: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قدرتمندتر از گذشته حامی و همراه مقاومت و انتفاضه فلسطین قهرمان خواهد بود. @masjdvaliasr
💌 عید سعید فطر بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد ... @masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_هفتم: سومین پیشنهـاد علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش ر
رمانــ🍃 : ڪیش و مـات دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ... - چرا اینطوری شدی؟ ... سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ... - ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ... رفت سمت گاز ... - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ... دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ... - خیلی جای بدیه؟ ... - کجا؟ ... - سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ... - نه ... شایدم ... نمی دونم ... دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ... - توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جواب من نیست ... چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... اصلا نمی فهمیدم چه خبره ... - زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که… پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ... - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ... #
رمانــ🍃 : خداحافـظ زینبــ تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ... برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه..... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ...
رمانــ🍃 : سـرزمین غریـب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... ...
نکات کلیدی جزء۳۰
🔴 حاج احمد متوسلیان: اسرائیل را به سقوط مى‏‌کشانیم 🔻روزى را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بیرون بیاید. باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازى که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد 🔻آنجایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیست‏‌ها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح ایمان‏مان مى‏‌جنگیم؛ نه به اتکاى هواپیما، نه با موشک‏‌هاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با تانک ، نه باتوپ ، نه با آتش ❣❣❣❣❣
💔ــین دلم هواے ذڪࢪ گفتن در حرمت را کرده اسٺ😍😭