فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕همه مکلّف اند حتی من طلبه ای که اینجا نشسته ام❗️
#استوری
#ما_منتظر_انتخاباتیم
#رسانه_میدان_انتخابات
#تحول_1400
@masjdvaliasr
♨️#آدرس_غلط در میزان مشارکت‼️
🔺سال ۹۲ هاشمی رفسنجانی رد صلاحیت شد مشارکت شد ۷۲٪
🔻سال ۹۶ احمدی نژاد رد صلاحیت شد مشارکت شد ۷۳٪
🔴به مردم آدرس غلط ندهیم
کاهش مشارکت، به خاطر رد صلاحیت چند نفر نیست؛ عدم مشارکتی اگر در انتخابات باشد به خاطر ❗️
✔️صف های گوشت و مرغ
✔️بنزین۳۰۰۰ تومانی
✔️ دلار۲۵۰۰۰ تومانی
✔️پراید۱۲۰ میلیونی
✔️ تورم ۷۰۰ درصدی
✔️افزایش ۵۰۰ درصدی قیمت طلا
✔️ افزایش وحشتناک و بی سابقه ۶۰۰ درصدی قیمت مسکن
✔️ بیکاری
✔️رانت
✔️ فاصله طبقاتی
✔️خوردن پول مردم در بورس و دزدی از جیب مردم
✔️دروغگویی و تحقیر مردم ؛
توسط اصلاح طلبان است .
❌دشمن به دنبال سرد کردن تنور انتخابات کاشتن بذر ناامیدی در جامعه است. منافقین و جریان مافیای فاسد قدرت و ثروت که دستش از بیت المال کوتاه شده و منافعشان در خطر است هم بر این موج سوار شدهاند
#هوشیارباشیم
#فریب_نخوریم
➖➖➖➖➖
✅✏️ با ما در کانال مسیر آذربایجانشرقی همراه باشید👇
🆔 @masir_az
🆔 @masir_az
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
✴️ سروش:
sapp.ir/masir_az
✴️ ایتا:
eitaa.com/masir_az
🗣 باز نشر حداکثری جهت حضور پر شور همراه با انتخاب آگاهانه📦
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت_و_سوم: خداے تو ڪیست؟ خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتو
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت_و_چهارم: جراحـے با طعمــ عشق
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ...
#بدون_تو_هرگز
👈ادامه دارد●●●
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت_و_پنجم: برو دایســون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ...
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ...
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ...
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ...
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ...
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ...
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ...
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ...
#بدون_تو_هرگز
👈ادامه دارد●●●
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
@masjdvaliasr
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت_و_ششم: با پدرمـ حرف بزنــ
پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ...
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ...
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان...
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ...
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟...
اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ...
پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ...
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ...
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ...
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ...
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@masjdvaliasr
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣خونخواه حسین _علیه السلام_
🖤دوشادوش قاتلین حسین _علیه السلام_
حواسمون هست وقتی میگیم راءی نمیدیم دقیقا باکیاهمصدامیشیم؟
@masjdvaliasr